به آینه جهان خوش امدید  

اهمیت مطالعه
همان قدر که ما شرقی ها می خوریم، غربی ها می خوانند

    

نطق جناب فروتن در مجمع جوانان، شب چهارشنبه ۱۰|۱۰|۳۳
دراین مسافرت بنده، هر جا که رفته ام به دو طبقه از طبقات جامعه خودمان، توجه مخصوص مبذول داشته ام.یکی اطفال و دیگری جوانان. زیرا من معتقدم تا این دو طبقه، که بنیان نسل آتیه هستند، اصلاح نشوند، جامعه آتیه و جامعه امروزی اصلاح نخواهند شد. خوشبختانه من در همه جا، این مطلب را به طور واضح می دیدم، که مساعی جامعه بهائی برای اطفال و جوانان، سریع است. و واقعأ موجب مسرت ما بود. جوانان عزیز در مغرب زمین، چقدر موفقند و غبطه می خوردند. من اوضاع جوانان طهران را برای آن ها می گفتم، آن ها تعجب می کردند که، ۴۰۰ نفر جوان در طهران مانده اند و پراکنده نشده اند، ولی از بزرگترین نکته نمی توانم خودداری کنم و آن این است که، اوضاع جوانان غرب خیلی بهتر از ما است. و دلیلش هم واضح است.

جوانان در مغرب زمین، بیش از جوانان ما، انس به کتاب و آثار آئین بهائی دارند. و چون تعارف و مداهنه، اسباب تنزل و انحطاط جامعه است، و حقیقت گوئی خوبست، ولو تلخ باشد، باید حقیقت را شنید و در صدد اصلاح آن بر آمد. وقتی من می گویم جوانان غرب بیش از سایر نقاط، به کتاب علاقه دارند، توجه دارم که در بین جوانان ماهم، هستند افرادی، که به کتاب علاقه دارند، ولی همیشه اکثریت را باید رعایت کرد. این هم دلیلش واضح است. در مغرب زمین، از ابتدا، اطفال را به قرائت وامی دارند. بچه در سن سه سالگی، کتاب، خوب می خواند. نه یکی دو تا، بلکه علی العموم،خوب می خوانند. منتهی برای بعضی بچه ها، اولیائشان کتاب می خوانند تا با حروف آشنا شوند، و بعضی دیگر اطفال، آشنا شده اند و کتاب های مخصوص، برای والدینشان می خوانند. هزارها کتاب برای اطفال سه ساله به بالا چاپ شده است. این کتاب ها حاوی داستان های بسیار مفید هستند. این بچه ها کم کم که به سن پنج سالگی می رسند، رموز خواندن را می دانند، و از این سن، عادت به خواندن می کنند . روزهای یکشنبه، جرائد مهم در تمام مغرب زمین، حتی در استرالیا، منتشر می شوند. این جرائد، ضمیمه ای برای اطفال دارند. این ضمیمه، برای اطفال قبل از مدرسه است. با تصاویر بسیار زیبا، و قصص مطلوب، چاپ می شوند. و این اطفال یا خودشان می خوانند، یا اولیائشان برایشان می خوانند. بنده و جناب فیضی، در استرالیا، در هتلی که بودیم، با آسانسور پائین می آمدیم، ضمناً در غرب، روز یکشنبه که جرائد منتشر می شود، به هر اطاق هتل، یک شماره مجله مجانی می دهند. یعنی روی قیمت هتل است. صبح زود از زیر درب، داخل اطاق می اندازند. روز یکشنبه بود و مجله را با ضمیمه اش در اطاق ما انداخته بودند. من به ضمیمه مجله نگاه می کردم، ضمناً در آسانسور یک عائله برای صرف صبحانه پائین می رفتند. بچه کوچکی با آن ها بود، من محض آشنائی پیش بچه رفتم، و مجله را تعارف او کردم. گفتم بردارید به خوانید، بچه فوراً با کمال ادب گفت، متشکرم، من قبلاً خوانده ام. صبح بود که این مجله آمده بود، و این بچه کوچک، تمام این مجله را قبل از من خوانده بود. ملاحظه کنید این بچه ها از هما ن سن کودکی، شروع به خواندن می کنند، تا دم مرگ. همان قدر که ما می خوریم، آن ها می خوانند. از صبح تا شب، بین ما شرقی ها، صحبت از برنج است. چه طور دم می کشد، چه کار کنند که چند سانتیمتر قد برنج بلند تر شود. هر چه حرف می زنند، راجع به معده است. ولی در غرب، همه حرفشان راجع به دماغ ومغزاست. دردوسیه ها ی ما اغلب، اختلافات مربوط به امور جسمانی است. ولی غربی ها می خوانند، فکر می کنند و بعد عمل می کنند. به هر خانه به روید، کتابخانه دارند. بعضی ها، در منزلشان یک اطاق، مربوط به کتابخانه است، مثل اطاق خواب ، اطاق غذا خوری، اطاق حمام. یک اطاق هم برای کتابخانه دارند. یک اطاق هم برای موسیقی دارند، که در آن آلات موسیقی گذارده شده است. من در منزلی نرفتم که پیانو نباشد. در بعضی منازل یک اطاق به کتابخانه تخصیص داده اند، و در بعضی دیگر، یک گنجه به کتاب اختصاص می دهند. رزق یومی آنها کتاب است، مخصوصاً جوان ها، در خواندن کتاب معرکه می کنند. من وقتی در بین این ها می رفتم، می گفتم خدایا، از سئوالات این ها مرا حفظ کن. این ها به من می گویند، تورا مگر حضرت ولی امرالله، نفرستاده که ما را در امور امری کمک کنی؟ حال اگر نتوانی، که جز خجلت چیزی نیست. اگر به خواهی از خودت به گوئی هم، معلوم می شود. به این بیان مبارک مراجعه نکرده ای که، هرکس یک کلمه از خودش به گوید که در الواح نباشد او از من نیست. من از خدا در خواست می کردم، سئوالاتی که از من می کنند، بلد باشم جواب به گویم.در هر خانه رفتم، در روی میز، کتاب های امری بود، که مرتب مطالعه می کنند. من چیزهای عجیبی در مطالعه دیدم . در کانادا، در شهری که آخرین شهرهای کانادا بود، و قرار بود برای مراجعت از آمریکا، آن جا را ترک گویم، شب محفل عمومی احبا بود. محافل آن جا بسیار متنوع است. با موسیقی شروع می شود. یک شاهکار غربی ها این است، که برنامه هایشان تنوع خاصی دارد. شب، محفل داشتیم گفتند، این جا این آقا، زنی دارد که در عنفوان جوانی مسلول شده است. این خانم طفلی به وجود آورده که ۸ ماه دارد، خودش را به بیمارستان مسلولین برده اند. او آرزو داشته وقتی شما این جا آمدید، شما را به بیند. زیرا او هنوز کسی را که از وطن حضرت بهاءالله آمده باشد ندیده است. شما هموطن حضرت بها ءالله هستید، او در عمرش ایرانی ندیده، و اگر به شنود شما آمده اید واو را ندیده اید، بر حزن و اندوه او افزوده می شود. من گفتم به کمال میل، حاضرم چنین خانمی را ملاقات کنم. ما یک ماشین شخصی در اختیار داشتیم، یعنی رئیس محفل کانادا گفت، من حاضرم با ماشین، شما را همه جا ببرم. او مدتی مرخصی به دون حقوق گرفته بود، و خود و ماشینش را، مدتی در اختیار من گذارد. هر چه گفتم ما از طرف حضرت ولی امرالله، خرجمان تأمین می شود، وسائل فراوان است، با هوا پیما مسافرت می کنم، گفت نه من می خواهم با ماشین خودم، شما را گردش به دهم. او مرا از کانادای شرقی تا نیویورک آورد و برگشت. در حدود یک ماه ونیم، او و ماشینش در اختیار ما بود. این زن در بیمارستان مسلولین شهر سن جرج بود. من فردا به این شهر رفتم. در بیمارستان مسلولین، به زیارت این خانم مسلول رفتم. من در بین راه، برای سئوالات این خانم، جواب هائی حاضر کرده بودم. زیرا فکر می کردم، این خانم وقتی مرا به بیند ناله و فغان خواهد کرد، که می بینید خداوند مرا مریض کرده. حضرت بهاءالله به من مرحمت نفرموده، که در این سن باید مسلول باشم. من با خودم، جواب این گونه سئوالات را فراهم کرده بودم، که مثلاً به گویم، شما چه می دانید، شاید حکمت در این باشد و غیره. وقتی ما رفتیم بالای سر ایشان، ایشان را به من نشان دادند. پنج شش نفر در یک اطاق بودند. کانادا کشورخوبی است. و این کشور وطن حضرت حرم است، و این شهر نقطه بسیار بزرگ امری است. حضرت عبدالبهاء مدتی در آن متوقف بوده اند. وقتی که خانم را به من نشان دادند، خیلی جوان بود. شاید در حدود بیست ویکی دوسال بیش نداشت. این خانم علی المعمول دست نداد. او را به زحمت بلند کردند. بالش گذاردند نشست. او گفت من خیلی از ملاقات شما در این جا تشکر می کنم. او به من گفت، آیا شما خسته هستید؟ گفتم نه. گفت پس اجازه به دهید چند سئوال در آئین بهائی دارم از شما به پرسم، که مهم است. حالا من از سئوال فرار کرده ام، و افکارم چه بوده، و چه جواب هائی پیش بینی کرده ام، و با چه موقعیتی طرف شده ام. یک بسته کتب امری جلوی این خانم بود، گفتم خواهش می کنم به فرمائید، او قلم و کاغذ را برداشت که سئوال کند، گفت ۹۵بار الله ابهی می گوئیم. در باره اش خیلی فکر کرده ام. هر چه کتاب ورق زدم، کتب مختلف امری خواندم، نفهمیدم چرا ۹۵ بار باید الله ابهی گفت؟ خیلی در این باره فکر کرده ام، ولی فکرم به جائی نرسیده است، آیا شما ممکن است کمک کنید؟ گفتم مقدمه می خواهد، و شما باید دو سه کلمه فارسی یاد به گیرید. در فارسی حروف را با رقم تطبیق می کنند. مثلأ الف، یک است. او به انگلیسی الف نوشت ، و زیرش نوشت یک. و ب، دو است. او نوشت ب به انگیسی، و زیر آن دو گذارد. گفتم بنویس باب، نوشت. گفتم پس این باب به رقم چند می شود؟ گفت می شود ۵ .گفتم می دانید واحد در آئین بهائی نوزده است. مطابق تعداد حروف حی. اگر باب که ۵ است، در واحد ضرب به شود، می شود ۹۵. موقعی که این زن، این را شنید، از سرور قرمز شد. او تشکر کرد. بعد گفت حالا ممکن است از شما سئوال دیگری به کنم؟ گفتم به فرمائید، و سئوالاتی کرد. در آخر سر گفت، من یک بچه هشت ماهه دارم. بعد از تولد آن بچه، حالم بد شد. من هر روز دعا می خوانم، و شکی نیست من معالجه می شوم. تأیید حضرت بهاءالله با من است. من می خواهم بچه ام را به روح بهائی تربیت کنم، شما در این راه کار کرده اید، چه کار باید کرد؟ چه طور باید بچه را با روح بهائی تربیت کرد؟ گفتم این موضوع بسیار مهم است، و حالا نمی شود تمام مطالب را گفت، ولی فقط من یک بیان از حضرت عبدالبهاء برای شما ذکر می کنم. می فرمایند، برای لا لائی، بالای سر بچه کوچکتان، از غزلیات حضرت بهاءالله به خوانید. گفت چقدر مهم است. باید غزلیات خوانده شود، و بیانات مبارک در هوا موّاج شود، و این موج در گوش بچه به رود. خیلی مهم است که این امواج از کودکی روح و جسم و فکر بچه را تربیت می کند، و تغیر می دهد. خیلی تشکر کرد. بعد من دیدم بسیار هیجان از سرور، در او ایجاد شده، و برای او ضرر دارد، به او گفتم من خیال می کنم شما خسته شده اید، او گفت نخیر، من خسته نشده ام، حتماً شما خسته شده اید، بسیار خوب کافیست. بعد گفت این آمدن شما این جا، نمی دانید چه قدر مهم و مؤثر است. چه قدر برای هم اطاقی های من مهم است. زیرا من برای آن ها صحبت کرده ام، باور ندارند که ایرانی ممکن است بهائی باشد. بعد رو به آن پنج نفر کرد، و با اشاره گفت، این آقا ایرانی است که می گفتم از ایران آمده است. ولی ایرانی اگر مریض شود، منکر پیر و پیغمبر می شود. روزی چند مرتبه به خدا، بد و زشت می گوید. او می گوید مگر خدا هست؟ اگر خدا هست، چرا او را مریض کرده است؟ فکر می کند خدا همه امور را گذارده، توجه اش به این آقا بوده که مریض نشود . ولی غربی ها تا دم مرگ مونسشان، کتب بهائی، و بیانات مبارک است. و حتی در بستر بیماری هم آئین بهائی را معرفی می کنند. در ایرانی، یک جنون انانیت وجود دارد. و این بیشتر در مردهاست. می گوید خدا نیست، اگر خدا بود چرا او مریض شده است؟ به طوری این خارجی ها مطالعه می کنند، که وصف ندارد. من عقیده ام این است که، جوان های ما نیز اگر به مطالعه توجه کنند، درد ما را فقط این درمان، علاج می کند. باید کتب بهائی و کتب مفیده را بسیار مطالعه کنند. حضرت بهاء الله می فرمایند، <طبیب جمیع علتهای تو ذکر من است، فراموشش منما>. و یا مگر نمی فرمایند،< اتلو آیات الله فی کل صباح و مساء. الذی لم یتلوا، لم یوف بعهد الله و میثاقه>. ملاحظه کنید چقدر مهم است. فکر کنید اگر شما به همین آیه عمل کنید، چه قدر اوضاع خوب می شود. چه قدر امور درست می شود. به من جواب ندهید، به خودتان جواب به دهید، به بینید ما ایرانی ها، به این یک آیه هم عمل نمی کنیم، ولی خارجی ها فرمولی برای خواندن دارند، آن ها می گویند، اول به خوان، بعد به فهمم، بعد عمل کن.