به آینه جهان خوش امدید  

 منتظر نشویم تا وقایع رخ بدهند، آنوقت بگوئیم اتفاق افتاد

سخنان جناب علی اکبر فروتن، ایادی عزیز امرالله، شب چهارشنبه 6 بهمن1333/1954 در شیراز. بر عموم احبای عزیز چه آنهائی که در جریان امور امری هستند، و چه آنهائی که از شدت کار، فرصت مطالعه اخبار امری را ندارند، یک نکته مسلم و واضح است، و آن اینست که، دنیای مغشوش مادّی امروز،بهسرعت رو به پرتگاه فنا میرود. این اعتقاد به دو دلیل بر احبّا مسلم است: دلیل اول، نصوص الهی است. یعنی جمال اقدس ابهی جل اسمه الاعلی، که به عقیده ما مظهر کلی الهی ، و مؤسس کوری هستند که، امتدادش لااقل پانصد هزارسال است، یعنی کوری افتتاح فرموده اند، که تمام مظاهر مقدسه در ادوار آینده، همه در ظل الطاف و عنایات و فیوضات جمال اقدس ابهی می آرمند، چنین نفس مقدسی، این خبر را به پیروان خود داده و تصریح فرموده اند، که دنیای غرق در مادیات کنونی، بزودی رو بزوال و اضمحلال خواهد گذاشت. بطوریکه اثری از مدنیت موجود نخواهد ماند. حضرت عبدالبهاء مثل اعلیِ این امر مقدس، حضرت سرالله الاکرم، غصن الله الاعظم، کسی که از اول ابداع تا کنون نظیرش نیامده، و تا آخر کور ۵۰۰۰۰۰ ساله بهائی نیز، مانندش بوجود نخواهد آمد، همین نکته را کراراً و مراراً تأکید فرموده و تأیید فرموده اند، و حضرت غصن ممتاز، ثمره دو شجره مقدسه، فرع دوحه رحمانیه، بدیع ترین گوهر گرانبهائی که از خلال دو دریای متلاطم، یعنی حضرت اعلی و جمال اقدس ابهی متلاء لاء شده، آیت الله در روی زمین، مرجع جمیع اهل بها، مبیّن آیات الله، ولی امر الهی، هم، این مطلب را به کمال صراحت و فصاحت، تبیین و تشریح فرموده است. از این دلیل برای اهل بها، بالاتر می شود؟ که اعتقاد راسخ پیدا کنند که، دنیای غافل و فاسد بشر خواب آلوده، دنیائی که ممیزّش و مشخصش، به فرموده حضرت ولی امرالله، باده گساری قمار و فحشاست، این دنیائی که محکوم به زوال و نابودی است، خواه نا خواه باید نابود شود و از بین برود، من تصور می کنم برای متدیّنین بهر دینی، دلیلی محکم تر از نصوص آن دین نیست. زیرا نصوص الهی یعنی وحی ربّانی، یعنی کلمة الله، یعنی خبری که به هیچ وجه من الوجوه، قابل تکذیب نیست. علی الخصوص در این امرمبارک، که در الواح مبارک نازل شده، که حکم بداء در امر مبارک، به کلی متروک شده، و هر وقت تبشیر و تنذیر می فرمایند، می فرمایند: «انَ هذا لوعد غیر مکذوب ». این دلیل اول است که ما وشما باید اعتقاد راسخ و جاذم یعنی کامل حاصل کنیم، که این دنیای غافل مادی باید مضمحل شو د، و این کاخ تمدن کنونی که از بن خراب است، دیر یا زود باید فرو ریزد. انظمه سقیمه قدیمه باید از بین برود، و نظم بدیع جهان آرای حضرت بهاءالله بر روی اتلال و خرابه های آن نظم فاسد قدیمه بر پا شود. و امّا دلیل دوم، که مؤیّد این دلیل محکم اول است، و ما را بیش از آنچه که لازم است، بر این عقیده راسخ می کند، دلیل حس ماست. یعنی ما و شما به چشم خود می بینیم و دیده ایم، و مع الوصف اگر بمانیم خواهیم دید که، آنچه از قلم اعلی نازل شده تماماً اجرا و تنفیذ خواهد شد. قلم اعلی می فرمایند : « لا یبقی من حرف الّا وقد یراه المنصفون، مستویاً علی عرش الظهور». ما نه تنها با دیده سَر، با دیده سِرّ هم، دیده ایم و خواهیم دید که، انذارات قلم اعلی یکایک محقق خواهند شد. اکثر ما و شما ناظر دو جنگ بین الملل بوده ایم. شما ملاحظه فرمودید که، تمام انذارات حضرت عبدالبهاء که در سفر غرب به اهل عالم فرمودند یکایک انجام شد.

در این دوجنگ خانمان سوز، هزارها و اگر درست بگوئیم میلیون ها نفوس بشر، از بین رفته یا در میدان جنگ کشته شدند و علیل گشتند. یعنی یا در خاک وخون غلطیدند، و یا دست و پا و چشم و دیگر اجزاء و ارکان بدنشان را از دست دادند. و جمع کثیری به جنون گرفتار شدند. شهرها ویران شد. پدران در ماتم پسران خون گریستند، و پسران در ماتم پدران ناله کردند. مادران نوحه و ندبه آغاز کردند. و فریاد و حنین از ساکنین روی زمین بلند شد. اینها تمام مصداق انذارات حق جل جلاله بود. بشر غافل و دنیای غافلی که حضرت ولی امرالله صفت آن را دنیای خئون ذکر می فرمایند، یعنی دنیای سراپا خیانت، دنیائی که در مدت صد و اندی سال در مقابل اراده حق ایستاد، و مبشر اعظم را هدف 700 گلوله قرار داد، و شارع مقدس را 50 سال در غربت و اسارت و در بدری نگاه داشت. دنیائی که به حامل پیام حضرت عبدالبهاء بی اعتنائی کرد، به انذارات و نصایحش گوش فرا نداد، و الآن هم به تعالیم مبیّن امر حق جل جلاله گوش فرا نمی دارد، چنین دنیائی که در دست مسببین، نفوس خئون و کذوب گرفتار شده، و در دست طبیب نادان افتاده، نفوسی که خودشان گمراهند و می خواهند هادی دیگران باشند، این بشر غافل و معرض، بشری که دستش به خون مظهر الهی آلوده است. این بشری که در طی صد سال به نصایح الهی گوش فرا نداشت، مجازاتش را بطور جزئی دید، و حالا به مقامی رسیده است که باید کیفر جمیع اعمالش را از جزئی و کلی به بیند. من به شما از روی نصوص الهی، به کمال صراحت عرض می کنم، و صحّت این عرض را هم به عهده می گیرم. به شما عرض می کنم . احبای عزیز ، شما که پیرو مظهر حق جل جلاله هستید، شما که به این حقیقت، مخلّع شده اید، شما که این تاج وهّاج را بر سر گذاشته اید، و به این تاج، متوّج شده اید، و شما که حق شما را جند الهی خوانده، شما را که حق، سپاه حیات نامیده، شما به یقین مبین بدانید کهوعده های الهی بقدری نزدیک شده، که ما نمی توانیم تصورش را به کنیم. هم بشارات حق وهم انذارات او، باهم پیش میروند. و از طرفی بشر به پرتگاه هائل رسیده، و عنقریب در این پرتگاه نیستی سقوط می کند. و از طرف دیگر، امر حق و امر الهی، به وعده های خود نزدیک می شوند. ما و شما، با داشتن این همه نصوص از یکطرف، و احساسات خودمان که وقایع آینده را مو به مو می بینیم، از طرف دیگر، و وقایع گذشته که مسجّل وقایع آینده است، باید از غفلتی که دیگران دارند بیرون بیائیم، و دیگر منتظر نشویم تا وقایع رخ بدهند، و ما آنوقت مذعن شویم به اینکه شده. انسان فرقش با حیوان همین است و بس، که حیوان باید در مقابل یک امر محسوس واقع شده، قرار بگیرد، تا وجود آن امر را احساس کند. بر خلاف انسان، که با قوه کاشفه می تواند قبل از وقوع واقعه، آن را احساس نماید . من این مطلب را در دانشگاهای بزرگ، و مجامعی که در آن ها دانشمندان بزرگ دنیا، حضور داشته اند گفته ام، و مورد قبول آن ها قرار گرفته است . فکر می کنم جامعه بهائی، آن قدر رشد فکری دارد، که بشود عمیقاً این مطالب را در جلسات آن ها مطرح کرد. شما ملاحظه کنید به بینید، که حیوان و انسان فرقش در این است و بس. به اصطلاح علما، هر چیز در مدّ نطر حیوان قرار بگیرد برای او هست، و اگر در مدّ بصرش قرار نگیرد، برای او نیست. مثلاً آخور حیوان را پر از علف خشک می کنند، او می بیند و می خورد، و پیش خود در عالم حیوانیش، اقرار می کند که علف هست، و وقتی علف تمام شد، اگر انبار جنب او پر از علف خشک باشد، نمی تواند حس کند و تشخیص بدهد که در انبار جنب او علف خشک هست . حیوان این طور است، ولکن انسان با قوه کاشفه، حوادث و وقایع صد سال آینده دنیا را کشف، و با قوه شهودی، که انبیاء داشته اند، پانصد سال بعد را کشف می کرده اند. ما اهل بها هستیم، ما پیروان حضرت بهاءالله هستیم، خدای نخواسته نباید مقیّد به محسوسات باشیم، یعنی به آنچه حالا در نظرمان هست اقرار کنیم. ما با قوه عاقله و کاشفه، می توانیم جلو برویم، زیرا کشف و اختراع در اثر نفوذ فکر و قوه عاقله است. آیا برای ما کافی نیست که این نصوص الهی، و تجربیات شخصی، و محسوسات خودمان را سند قرار بدهیم، و قدری به جلو برویم و یقین کنیم، که آنچه را فرموده اند خواهد شد؟ عجب است از ما، که بنشینیم تا بشود، آن وقت بگوئیم که شد. انسان عاقل می تواند حوادث ووقایع را قبل از وقوع کشف کند، علی الخصوص، اگر نور هدایت کبری عقل او را منور کرده باشد. در این صورت، شک نفرمائید که تمام حوادثی که ذکرش از قلم اعلی جاری شده، خواهد شد. یعنی حوادث خطیره ای که در لوح نوروز 110 می فرمایند، انقلابات مدهشه، جنگهای شدیده و خونین، همه خواهند شد. حالا تکلیف ما و شما چیست و چه باید به کنیم؟ حضرت ولی امرالله به انگلیسی و فارسی، مکرر به ما فرموده اند که، وقت تنگ است. به زبان فارسی می فرمایند، وقت تنگ است درنگ منمائید. به انگلیسی تلگراف فرموده اند : Time is short ، فرصت از کف می رود. چه فرصتهای عزیزی که، در گذشته از کف ما رفته. ما باید سخن از آینده برانیم، بیدار باشیم، هوشیار باشیم و نگذاریم که، این فرصت گرانبها هم در آینده ازدستمان برود. اول تکلیف احبّا اینست که، به امر جمال مبارک خدمت کنند. این امر گرانبهاست. گذشتگان ما، با خونشان، این امر را به این درجه رسانیده اند. شجره امرالله با خون شهدا آبیاری شده. این پرچم مقدس یا بهاءالابهی، دست بدست گشته، نسل بنسل گشته و حالا به دست ما رسیده. اوّل فریضه ما، خدمت به آستان مقدس الهی است. من به شما مکرر عرض کرده ام و باز می گویم، و وظیفه خود می دانم که تکرار کنم، تا وقتی که از بین شما رفتم نگویم، ای کاش بودم و می گفتم، و آنوقت وجدانم راحت باشد. حضرت ولی امرالله مرا به سوی شما رسول، قرار داده اند. او مرا بسوی شما فرستاده، او به من دستور فرموده است برو فارس، پس بر رسولان پیام باشد و بس. آیا از دست من جز گفتن چیزی بر میآید ؟ انچه در ضمیر من است بیان کرده و خواهم کرد. دیگر وظیفه من در همین جا خاتمه می یابد. یک روزی اگر ما و شما در پیشگاه الهی، در این دنیا یا در آن دنیا حاضر شدیم، از شما پرسیده خواهد شد، که آنچه وظیفه من بود گفتم یا نه ؟ و اگر شما انصاف داشته باشید جواب خواهید داد . من در این جلسه مقدسه، مجدداً تکرار می کنم که، وظیفه هر فرد بهائی خدمت به امر الهی است، یعنی حالا موقع پرداختن به نفس، خوش گذرانی و ثروت اندوزی، نیست. خوشبختانه مفاد عرایض من یاد داشت می شود، گرچه قطعه قطعه است ولی سند است برای آینده. امروز روز خوش گذرانی، تن پروری، گوشه نشینی، قهر وناز و گله وشکایت و پرداختن به کم و بیش نیست. ما وقت این کارها را نداریم. مَثَل ما امروز مثل یک سپاهی است که، به امر فرمانده کل قوی، احضار به زیر پرچم شده، یعنی به ما ابلاغ کرده اند که، ما همه باید به جبهه جنگ برویم. سربازی که احضار به جنگ می شود، اگر لازم شد باید گرسنه بماند، تشنه بماند، در سنگر بخوابد، سینه به گل و لای بمالد، و هدف گلوله دشمن قرار بگیرد. در جبهه جنگ، فرصت چکمه برق زدن، لباس نو پوشیدن، مدال به سینه نصب کردن، زلف و گیسو رنگ وروغن زدن نیست. آیا این فرصت ها در جبهه جنگ هست ؟ این فرصت ها برای وقتی است که، شیپور راحت باش بکشند. سرباز از جبهه جنگ، به سرباز خانه، واز سرباز خانه، به خانه برود، آن وقت سرباز آزاد است هر طور می خواهد رفتار کند، بخورد و بخوابد. اما در جبهه جنگ، کِی فرصت این حرفهاست ؟ ما امروز به خط آتش فرا خوانده شده ایم. فرمانده کل قوای ما حضرت ولی امرالله فرموده اند، جهاد کبیر اکبر روحانی شروع شده است. نزاع با جهل و خرافات، کوشش برای تأسیس وحدت عالم انسانی، کوشش برای خاموش کردن آتش تعصبات، برای تداوی و تسکین اسقام و آلام چاره ناپذیر بشر نا توان است. در چنین عصر و عهدی، کدام سرباز بی انصافی است که خودش را در گوشه سرباز خانه پنهان کند، که من نیستم، من می خواهم این جا چرت بزنم، دیگران بروند. آیا این رسم و شرط سربازی است ؟ تا وقتی ما فارغ بودیم جای آن بود که برویم بگردیم و تفریح کنیم . من به صریح بیان عرض می کنم، و حق جل جلاله را گواه می گیرم که، آنچه ما و شما، الان در سبیل تحصیل ثروت بکوشیم، دو تا را سه تا کنیم، دو منزل را پنج منزل کنیم، شب و روز بدویم، همه اش هدراست . تمام از کف خواهند رفت، و خسران و وبالش برای ما خواهد ماند. خاطره بسیار ناگواری برای ما خواهد بود. پریشان حالی، ندامت و بیچارگی خواهد ماند. ما در بعضی از ممالک و اقالیم، به چشم خود، این ندامت و پریشانی را دیدیم. آنچه فریاد زدند و به احبا گفتند که، حالا وقت آن نیست که امرالله به زمین بماند و شما به کارهای دنیوی مشغول شوید، و هر کس به حال خودش باشد، کسی گوش فرا نداد . امروز ما برای حفظ فرصت باید بقدر معیشت ضروری تحصیل کنیم، وباقی شئون خود را صرف این نقشه جهاد کبیر اکبر روحانی نمائیم. مازاد آن خطاست . بنده یک شب در عشق آباد خوابی دیدم ، که برای شما تعریف می کنم. در سال 1923، دو سال بود حضرت مولی الوری صعود فرموده بودند . من در حدود 16 سال داشتم. خواب دیدم که در میدان بزرگ شهرداری شهر عشق آباد، که اولین مشرق الاذکار بهائی در آنجا بنا شده هستم، در این میدان روزهای یکشنبه، بازاری عمومی تشکیل می شد، و مردم اجناسشان را می آوردند و به معرض فروش می گذاردند. میزان بزرگی در وسط این میدان نصب شده بود، و مردم کالای خود را به معرض خرید و فروش می گذاردند. من در کنار این میدان ایستاده ام، نگاه کردم دیدم جمعیت در این میدان میلیون ها، و تک تک احبا در این میدان، گرم بازارند. همین طور آفتاب بر این میدان تابیده، و من قدم میزدم و در این حرارت آفتاب، محلّ سایه می جستم. یک وقت متوجه شدم نزدیک میزان، میزی است و روی آن چهار چوبی است، و تا بوتی روی آن گذاشته شده، و روی تابوت یک شال کشمیری کشیده شده، یک بهائی را به نظر آوردم، گفتم این تابوت چیست؟ گفت مگر نمی دانی؟ گفتم چی؟ گفت مگر نمی دانی که حضرت عبدالبهاء صعود فرموده اند ؟ من در عالم خواب هیج یادم نبود که حضرت عبدالبهاء صعود فرموده اند. گفتم نه. گفت این جسد حضرت عبدالبهاست. گفتم چرا دفن نمی کنند؟ گفت کسی نبوده. گفتم اینها همه احبّا هستند. گفت اینها وقت ندارند، کار دارند. من رفتم پیش یک بهائی، گفتم آیا نمی دانی که حضرت عبدالبهاء صعود فرموده اند؟ گفت چرا. گفتم پس چرا نمی آئید جسد را بلند کنید؟ گفت بخدا امروز روز بازار است، این اشیاء من اینجاست. امروز روز خرید وفروش ماست. آن چه من التماس کردم نیامدند. سراسیمه به دومی و سومی و چهارمی گفتم، گفتند ما کار داریم، و هر چه اصرار کردم نیامدند. خلاصه از توی این همه جمعیت، سه نفر دعوت مرا قبول کردند. از آن سه نفر، دو نفر در نظرم بود و یک نفر را فراموش کردم. یکی استاد معمار، که پسرش بنام پاک آزماست و در مشهد است. پدرش صعود کرده، و دختر جناب نبیل زاده عروس ایشان است. و دیگر، جناب آقا حسینی گرمرودی یا تمدّنی، که در قید حیاتند. این ها آمدند با یکنفر دیگر، که در خاطرم نمانده، گفتند ما می آئیم. گفتم بیآئید این جسد را بلند کنیم، زشت است در انظار، جسد حضرت عبدالبها ء روی زمین مانده باشد. آن ها، شال ها را کنار زدند، شانه هایمان را زدیم زیر تابوت، تابوت سنگین بود، آنها می توانستند بلند کنند، ولی من با زانوی راست آمدم به زمین، و هر طوری بود بلند شدم. پا به پای آنها رفتیم، و در اطاقی که در گوشه میدان بود، و واقعأ ًهم این اطاق وجود داشت، عرش مطهّر را در آن جا قرار دادیم. وقتی من از اطاق بیرون آمدم، از خواب بیدار شدم . من این خواب را برای معلمم، جناب آقا سید مهدی گلپایگانی، استاد دروس امری گفتم. ما دروس امری را پیش ایشان می آموختیم. ایشان فرمودند خواب بسیار بدی برای احبّا دیده ای. تعبیر آن اینست که جسد حضرت مولی الوری، یعنی امرالله روی زمین مانده و احبّا غرق تجارت، در دنیا هستند، و این عاقبت خوبی ندارد. چند سال از این واقعه گذشت که، سنگ تفرقه در بین احبّا افتاد. و کم کم روزی رسید که، احبّا خون گریستند. آنچه را که با همین حرص و ولع بدست آورده بودند، از دستشان رفت، و آرزو می کردند که ای کاش امرالله آن ها را با خبر کرده بود. وقتی که در سفر اول، من می خواستم به حضور مبارک، مشرّف شوم، چند نفر از احبای ستمدیده روسیه، زنهائی که شوهرانشان به سیبریا تبعید شده بودند، می آمدند و می گفتند، جگر گوشه گانمان در تبعید مردند، و ما خودمان و به دست خودمان برفها را پس زدیم، و آن ها را دفن کردیم، گفتند ممکن است شرح حال زار مارا حضور حضرت ولی امرالله عرض کنید؟ من گفتم حضرت ولی امرالله که مسلماً مطلع هستند و لازم نیست من عرض کنم. آن ها اصرار کردند که عرض کن، من هم روزی که در مقام اعلی، هیکل مبارک تشریف داشتند، خودم را ملزم به ذکر پیام احبا کردم، و عرض نمودم. حال مبارک به شدت تغییر کرد، رنگ مبارک عوض شد. رو به روضه مبارکه ایستاده بودند، توجهی به روضه مبارکه نمودند، و با توجه برای یک دقیقه، رو به من کردند و فرمودند: بله من می دانم، کاملاً از جزئیات حوادث روسیه مسبوقم. بعد مکث کردند، و فرمودند همه این ها درست، ولی احبا هم طبق دستورات الهی عمل نکردند. بعد فرمودند، من در حق همه آن ها دعا می کنم، و از خدا می خواهم که، رنج و آلام آن ها به پایان برسد. این اشاره مبارک چقدر لطیف وصریح بود که درست، ولی آیا آن ها به امر مبارک عمل کردند؟ برای ما هم همین خواهد بود. اگر روزی این بیان را به ما به فرمایند، ما چه خواهیم کرد؟ پس احبّای عزیز، ما دراین ایام باید وقت خودمان و راحت خودمان را فدای امر کنیم. آنچه می ماند امرالله است، باقی، شئون فانی است. کجا ست قیصر روس؟ کو عبدالحمید؟ کو عبدالعزیز؟ کجاست ناصرالدین شاه وصد هزار ملیک و ملکات دنیا؟ حتی گورشان معلوم نیست. ما و شما هم که روی زمین می جنبیم، دیر یا زود باید برویم زیر همین زمین که، الآن روی آن می خرامیم. آیا برای یک چنین دنیای فانی، باید عوالم ملکوت الهی را از دست بدهیم؟ به امر، بی اعتنا باشیم؟ استغفرالله انزوا به جوئیم؟ کم وبیش به میان آوریم؟ قهر و ناز کنیم؟ هر کدام به یک عنوان، خودمان را به کناری به کشیم؟ به گذارید امرالله پیش برود، جهانگیر شود، پرچم یا بهاءالابهی به موج بیاید، ما سربازان را مرخص کنند، آن وقت فرصت داریم گله کنیم، از یکدیگر شکایت کنیم. الآن موقع این کارها نیست . برادران و خواهران غربی شما شب و روز به جدّ تمام، مشغول به خدمت امرالله هستند. من به چشم خود دیدم، و باور کنید تا من نرفته بودم وقتی اخبار خارج را می خواندم، گاه در اعماق قلبم می گفتم خبر راه دور است، شاید اخبار ما هم این طور به دست آن ها می رسد، و آن ها می گویند احبای ایران چنین و چنان می کنند. اما وقتی رفتم، به چشم خود دیدم که، قلم و کاغذ، تا به حال نتوانسته ، مراتب جدّیت احبای غرب را بیان کند. الفاظ قاصر از ادای بیان روحانیت و فعالیت و فداکاری احبای غرب بوده است. این نفوس مقدسه، به چه ذوقی به کلمة الله خدمت می کنند، یا برای آمدن به ایران و دیدن اماکن متبرکه بیت مبارک شیراز، و بیت مبارک تهران، اشک شوق می ریزند، من نمی توانم بیان کنم که، چطور این نفوس وقتشان را صرف خدمت می کنند. یا در مهاجرتند، یا در میدان های خدمت مشغول جان فشانی هستند. در سفر اول که مشرّف بودم، دو حکایت فرمودند که عرض می کنم، و با آن ها به عرایضم خاتمه می دهم. فرمودند، شما شنیدید که آلمان، بلغارستان را اشغال کرد؟ فرمودند، چون می دانستم که دیر یا زود آلمان، بلغارستان را فتح می کند، به <جنرال جنگ>، میس جک، خانم کانادائی که حضرت عبدالبهاء به او لقب <جنرال جنگ> داده اند، قهراً نوشتم که بلغارستان را ترک کند، زیرا می دانستم آلمان، بلغارستان را فتح می کند. او در جواب من نوشت، اجازه بدهید من در بلغارستان باقی بمانم، زیرا اگر از این جا حرکت کنم، تمام مؤسسات امری از بین خواهند رفت. التماس کرد که جان من چه قیمتی دارد، بگذارید جان من در این راه از بین برود. بعد فرمودند، حال آلمانها، بلغارستان را فتح کرده، و چون او تبعه آمریکا بوده او را گرفته و زندان کرده و هیچ خبری از او نیست. معلوم نیست چه بر سر او بیاید. بعد فرمودند، وقتی به ایران می روید، به اماء الرحمن به گوئید، که چطور این خانم، از جان خود گذشته است. بعد فرمودند، خبر دیگر از لندن به من رسیده، که وقتی لندن را بمب باران می کردند، و قسمتی از قصر بوکینگهام بمب باران می شد، و سوت خطر می کشیدند، و احبا به پناهگاهها می رفته اند. من امروز نامۀ ای داشتم، که چند نفر را در این پناهگاها تبلیغ کرده اند. فرمودند، چون مردم احساساتی بودند، مضرات جنگ را می دیدند. احبّا وقتی به پناهگاهها می رفتند به فکر این بودند، که مطبوعات و آثار امری با خود بردارند، و مردم را در پناهگاهها تبلیغ کنند. این ها در چنین موقعی، خدا و جمال مبارک را فراموش نکرده بودند. عزیزانشان کشته و از کف رفته، قلوبشان متوجّه به ملکوت ابهی بوده، و می گفته اند حالا وقتش است، و آن ها این طور تبلیغ می کرده اند، که این نتیجه مدنیت مادّیه است، به بینید حضرت بهاءالله، در هشتاد سال قبل فرموده اند،" سوف تحترق المدن". بطور خلاصه، دنیا در معرض هلاک و خطر عظیمی است. و این قطعی است که خدا با کسی شوخی ندارد. این وعود، حتمی است. ما باید اعتقاد کنیم که خواهد شد. وعود الهی در این دور غیر مکذوب است. ما خدای نخواسته به درجه حیوان نزول نکنیم، که تا نبینیم اعتقاد نکنیم. باید امرالله آفاق را فرا بگیرد. برای این منظور، ما که سرباز فدا کار هستیم، باید به امر خدمت کنیم. امر را کنار نگذاریم و گله و گوشه نشینی و غیبت را آغاز کنیم. حضرت عبدالبهاء در الواح وصایا میفرمایند : "و من انحاز و افترق و اعتزل عنه فقد اعتزل و احتبنب وابتعد عن الله علیه غضب الله علیه قهرالله و علیه نقمة الله". هر کس از حضرت ولی امرالله دوری کند، او از خدا دوری جسته، بر او باد غضب الهی . امروز حضرت ولی امرالله به ما فرمان داده اند، دستور فرموده اند که، به امر خدمت کنید، وارد جهاد کبیر اکبر روحانی شوید. باز ما برویم دنبال اینکه یک تومان را دو تومان کنیم، چه فایده دارد. انسان بیش از یک شکم ندارد که بخورد. و یک بدن ندارد که بپوشد. مع الوصف این نفوسی که مرتب جمع می کنند، فرصت خوردن و پوشیدن را هم که ندارند . اگر امرالله را خدمت کردید، و بقدر لزوم خوردید و پوشیدید، هم در این دنیا عزیز، وهم حیات ابدی تا ابد الآباد مال شما است.