به آینه جهان خوش امدید  

         وحدت عالم انسانی یعنی اتحاد بین ممالک، اقوام و ملل مختلف                         

    

این کنفرانس جناب فروتن، جمعه ۱۳۳۳| ۹| ۱۲ در جلسه تحری حقیقت در منزل جناب متحّد تشکیل گردید. حاضرین دانشجویان بهائی و غیر بهائی پزشگی بودند و جناب فروتن، سخنانشان را چنین آغاز کردند:
شما شاید مکرر شنیده باشید، که اساس تعلیمات، و محور تعلیمات بهائی، وحدت عالم انسانی است. به طوری که حضرت بهاءالله در بیاناتشان فرموده اند، اگر تمام تعالیم بهائی را تلخیص کنند، نتیجه اش وحدت عالم انسانی خواهد بود.
این منظور نهائی دیانت بهائی است. در تعالیم بهائی این مطلب این طور طرح می شود، و تمام کتب مقدسه از قبل هم، مژده داده اند که، روزی نوع بشر، پا به مرتبه بلوغ خواهد گذاشت. و آن روز است که بایستی، تمام روی زمین وطن واحد، و ملل و اقوام واحد گردد.  ما می گوئیم که، این بشارات تحقق یافته، و آن روز فرا رسیده است. آن دوره بلوغ طلوع کرده است. یعنی الآن ابتدای آن است، که بشر از لحاظ فکر و عقل به مرحله بلوغ پا گذارده، و می خواهد این مرحله را طی کند. خداوند به عهد خود وفا کرده، و پیامبر خود را در بین ما فرستاده است .
به زبان اجتماعی به گویم، و اصطلاحات را کنار به گذارم. باید به گوئیم که امروز دنیا، یعنی بشریّت، به مقامی از مدنیّت وارد شده، که دیگر آن حدودات و قیودات گذشته را باید پشت سربه گذارد، و با سرعت به سوی وحدت عالم انسانی پیش رود.
امروز کره زمین خیلی محدود است، و وسائل، کاملاً در دسترس بشر گذارده شده است. بشر ناچار است که، از اوهام و خرافات و تعصبات، دست بر دارد و قدم به دایره وحدت و اتحاد به گذارد. این اساس تعلیمات بهائی است. آن چه درآئین بهائی گفته شده، فقط برای این منظور عظیم بوده است .
زیرا تمام بشر از یک مبدأ به وجود آمده اند، و این اختلافات بین بشر، به علّت مقتضیات آب و هواست. زیرا یکی در منطقه معتدله زندگی کرده، یکی در قطب شمال، یکی در قطب جنوب، و دیگری در خط استوا. این آب و هوا و اختلاف در طبیعت، مسلماً در طبایع نفوس هم نفوذ کرده، و رنگ های مختلف را به وجود آورده است.


مثلا ً ما و شما که ایرانی هستیم، در آسیا به وجود آمده ایم. اگر در خط استوا بوجود می آمدیم، مسلماً رنگ چهره مان و وضع حالمان، غیر از این بود.  چرا ؟ برای آن که آب و هوای ناحیه حارّه مستلزم چنین صورتی بود. اما حقیقت ما تغییرنمی کرد، زیرا ما انسان بوده و هستیم، و در آتیه خواهیم بود. انسانیت ما فرقی نمی کرد، زیرا انسانیت با رنگ پوست و نوع مو، فرق نمی کرد. مثلاً اگر با تغییر مو، انسانیت هم فرق می کرد، پس این زنانی که می روند و موهایشان را فرمی زنند، و موهای آن ها مجعّد می شود. آیا مجعّد شدن مو، تغییری در حقیقت آن ها هم می دهد؟  نخیر، در انسانیت آن ها تغیر نمی دهد، مثلأ من در فرانسه بودم، یک زن پاریسی وقتی به کان می آمد، پوستش سفید بود، وقتی بر می گشت، از بس در آب رفته بود، و در روی شن خوابیده بود، که رنگش سیاه شده بود، آیا حقیقتش هم تغییر کرده بود؟   این ها الوان  و ظواهرند، به باطن بستگی ندارند.
پس ملاحظه کنید، یک اختلافی بین بشر رخ داده، که به علت طبایع کره ارض بوده است. یعنی بستگی داشته است به تابش آفتاب، و طرز قرار گرفتن کره خورشید، نسبت به کره زمین. یعنی اشعه خورشید نسبت به بعضی از نقاط کره زمین مورّب است و در بعضی نقاط عمودی،  در آن نقاطی که اشعه خورشید عمودی است. اشعّه عمودی، زیادتر در روی پوست بدن تأثیر کرده، و رنگ ها و الوان مختلفه را به وجود آورده است.
همین اختلاف رنگ، امروز دربین بشر، تولید مخمسه خیلی عظیم کرده است. شما اغلب با کتاب سروکار دارید. ملاحظه فرموده اید که، نژاد هائی که بشر برای خود آورده است، نژاد احمر، نژاد اسود، نژاد ابیض، نژا د اصفر،و نژاد اسمراست. این نژاد ها با یک دیگر چه اختلافات عظیم درست کرده اند.
خون همه سرخ است. موقعی که یک دیگر را می کشند می بینند، خون یک دیگر سرخ است. ولی اگر کمی دقیق تر و عمیق تر توجه کنند، می بینند که روحشان واحد است. اما نژاد سفید چه بلائی در عالم ایجاد کرده است؟  می گوید، خطر نژاد زرد، ممکن است نسل ما را از بین به برد.
شما همه می دانید در شانگهای، در مرکز این شهر، به در باغ ها اعلان می  چسبانیده اند، که ورود سگ و چینی در این محل ممنوع است. خون آن ها را می ریحتند. خانه های آن ها را خراب می کردند، و روی در باغ آن ها می نوشتند، ورود سگ و چینی در این محل ممنوع است.
منازعاتی که بین سفید و سیاه بوده و هست، چه فجایعی که، بین بشر ایجاد نکرده است؟ این وقایع از آن وقتی شروع شد، که سفید پوستان انگلستان و بعد آمریکا، در نقاط سیاه نشین دام می گستردند، و این سیاه پوستان را به دام می انداختند، و در بازار برده فروش ها می فروختند. این مطالب را مادام بیچر، که نوه اش دروتی بیکر بود، در کتابی به نام عموتم، مجسم کرده است. اومی نویسد که این سفید پوستان، سیاهان را که می گرفتند، زنان آن ها را به یک تاجر، و شوهران آن ها را به دیگری، و اولادانشان را به تاجر دیگر می فروختند.  
در آمریکا، بارها محل سیاهان را غارت کردند، و آن ها را اسیر نمودند. من الآن از مسافرت بر می گردم، به چشم خود دیده ام. این مطالب را نشنیده ام، بلکه دیده ام. در میلواکی  در نزدیکی دریاچه میشیگان، یک سیاه پوست، خانه ای در محلّ سفید پوستان خریده بود، نگذاردند مالک شود. گفتند یک سیاه پوست چه حق دارد،  به محلّه ما بیاید؟! شورش و غوغائی بر پا کردند. من با کمال انزجار، از این محل حرکت کردم. من رفتار سفید پوستان را با سرخ پوستان هم دیده ام .
با یک چنین اختلاف جزئی، این همه مصیبت به بار آورده اند. این سیاست غلط نژادی و جنسی، الآن جامعه بشریت را تهدید می کند. بومیان زلاند جدید و استرالیا، به نهایت درجه مفلوکند. در زلاند جدید پارلمان، سفید و سیاه را دارای تساوی حقوق دانسته است. ولی معهذا اختلاف و اشکالات هنوز موجود است. حال باید دید که این اختلافات از کجا سر چشمه گرفته است؟  این اختلافات به علت دوری مردم از یک دیگر، و بالنتیجه آشنا نبودن با آداب معاشرت یک دیگر بوده است.
دیانت بهائی می گوید، باید بین جمیع افراد بشر، وحدت عالم انسانی تأسیس شود. و این اختلافات از بین خواهند رفت. چیزی که هست، این وحدت عالم انسانی را، بعضی بد و غلط تفسیر می کنند.
در مشرق زمین، بازار تهمت و افترا بسیار رواج دارد. یعنی هر فرقه ای که از فرقه دیگر خوشش نیاید، دست به اسلحه افترا و تهمت می زند. مثلا ً مدتی بود می گفتند، بهائیان خدا را نمی شناسند. منکر همه کتب هستند. طبعا ً مردم هم از چنین افرادی خوششان نمی آمد. این تهمت و افتر ا را همه جا و روی منبرها می گفتند. بهائیان هم که در مقابل، جز سکوت چاره ای نداشتند. قلم شکسته و راه بسته بود.
امروز که بازار عوض شده، و نرخ اجناس در افکار، تغییر پیدا کرده است، آمده اند و از مجرای میهن پرستی، بهائیان را مطرود می کنند، و می گویند بهائیان به وطن علاقه ندارند. می گویند بهائیان میهن پرست نیستند.بنده امروز می خواهم در این محضرمحترم، که همه محققند، در این باره توضیحاتی عرض کنم.
وحدت عالم انسانی را که آئین بهائی می خواهد تأسیس کند، مخالف حب وطن نیست. وحدت عالم انسانی، یعنی اتحاد بین ممالک، و اتحاد بین اقوام و ملل مختلفه، و تولید یک حکومت واحد جهانی و بین المللی، در تحت یک مرام معینّ و مشخّص، که در آن، اصول متحد و مشترک، ولی فروع آزاد مراعات شود.  مثلاً کشور ایران، کاملا ً بایستی حدودش مشخّص باشد. مخصوصا ً درآئین بهائی کاملاً تأکید شده، که باید حدود ممالک روشن شود، که تا کجا را ایران می گوئیم. تمام ممالک باید حدود و ثغور شان روشن شود. حتّی اگر اختلافی هست، و در باره قسمتی در بین دو مملکت اختلافی وجود دارد، باید در محکمه کبرای بین الملل مطرح شود، و حق به هر مملکتی که تعلق  گیرد، به آن مملکت داده شود.
آئین بهائی تعلیم می دهد که، بایستی تمام ممالک، حدود و ثغورشان معلوم باشد. ائین بهائی آن قدر در این موضوع دقیق شده است، که می گوید بایستی منابع ثروت روی زمین، مشخّص و معین شوند. و متخصصین به بینند، که منابع ثروت در روی کره زمین کجاست؟  آن چه منبع ثروت در روی زمین است باید معین شود. بعد باید موجودی هر کشوری معلوم گردد، که فلان مملکت چه دارد، آیا این موجودی برای آن مملکت کافی است یا خیر؟ آیا کسری دارد ؟ یا مثلا ً فلان کشور، منابعش بیش از مصرف اوست.  باید در منابع ثروت کشور ها تجدید نظر گردد، و بعد تعدیل شود.
ما انتظار چنین روزی را داریم. هر کس طبق اعتقادات خودش انتظار دارد. ما معتقدیم اگر ملتّی محروم است، باید رفع محرومیت او شود. اگر مازاد دارد، باید به کمال محبّت و صمیمیت، تحت نظر حکومت بین الملل تقدیم کند. زیرا در آئین بهائی گفته می شود، که نباید هیچ فردی در عالم باشد، که از فیوضات الهی محروم بوده باشد. هر فرد بشر بایستی از حد اقل فیوضات و نعمای الهی استفاده کند.
تعلیم و تربیت در آئین بهائی اجباری است. پیامبر ایرانی ما در متجاوز از یک صد  سال قبل، این تعالیم را آورده است. شما باید نسبت به تعلیماتی که از کشور شما بر خواسته است، اظهار احترام کنید. چرا دیگران، در نیم کره جنوبی باید، نام قانون گذار ایرانی را تجلیل  کنند، و شما به او توهین کنید؟
تعلق به ایران یعنی چه ؟  آیا ما بایستی همواره همان روح بیگانه پرستی را دنبال کنیم؟  هر چه نام فرنگی در آن بود را، تقدیس کنیم. وآنچه در وراء کشور ما به وجود آمده باشد را تجلیل نمائیم؟
ولی متأ سفانه همیشه روش، این بوده است. زیرا  بودا هندی بود، هندی ها او را طرد کردند، ولی در چین به او پیوستند. حضرت مسیح در ناصره ظهور کرد. اهل ناصره بود، ولی اهل موطن او، او را مطرود دانستند، و امرش در کشور رومان پیشرفت کرد. حضرت محمد از مکّه بود، از آنجا مهاجرت کرد به مدینه، و در آن جا امرش پیشرفت کرد. همیشه سنّت الهی این بوده است .
بهاءالله در ایران ظاهر شد، متجاوز از صد سال است، این همه تهمت به او می زنند. او ایران را در منظر خارجی ها عظیم جلوه داده است. غربی ها در مقابل  خط و زبان فارسی ساجدند. او می گوید هر فرد بشر، بایستی حد اقل از نعمای الهی برخوردار شود. هیچ بشری نبایستی در روی زمین باشد، که تعلیمات اجباری را فرا نگرفته باشد. هیچ فرد بشر نبایستی باشد، که کلمه فقر را، بر او اطلاق کنیم. هر ملتی بایستی در رفاه و آسایش، زندگی کند. زور و فشار، درآئین بهائی بسیار تقبیح شده است.
وقتی با جوانی ایرانی صحبت می کردم و می گفتم، که یکی از تعالیم بهائی صلح عمومی است، می گفت صلح معنی ندارد. هگل گفته است، اگر زندگی می خواهی جنگ کن . آئین بهائی در تمام دنیا، صلح و سلام را، تشویق و زور را تقبیح کرده است.
من در سفری  که به غرب نمودم، روزی در شهر بستون، در کلیسای معروفی که حضرت عبدالبهاء، در مسافرت غرب در این کلیسا، در ضمن بیاناتی فرموده بودند  (جناب فروتن در همان جائی که حضرت عبدالبهاء ایستاده بودند می ایستند، و بیاناتی برای غربی ها ایراد می نمایند) .
از مذاهب و فرق مختلفه حضور داشتند. گفتم به بینید حضرت عبدالبهاء در سنه ۱۹۱۲ به کشورها ی غرب آمدند، و در همین جا ایستادند، و به شما فرمودند:
ای غربیان مغرور، که به تمدن و علمتان می نازید، و به تمدن الهی، پشت پا زده اید، تکیه به زور و قدرت نکنید. بیائید توجّه به عالم انسان کنید. گوش نکردید. الآن در هر خانه، ماتم و عزا بر پاست. همه مادران و پدران از این که جگر گوشگانشان در جنگ گذشته کشته شده اند هنوز سیاه پوشیده اند. در هر خانه ای ناله و فغان بر پاست. من بعد از این همه سال، در هما ن حا ایستاده و می گویم، دست از تعصبّات بردارید. به زورتان ننازید. غرور، شما را اخذ نکند. اگر این طور باشد، یک جنگ سوّم خواهد بود، و بعد از این جنگ، نه پاپ نشان ماند، و نه از پاپ نشان .
بعد با یک لحنی که توجه همه را جلب کند گفتم، من می دانم الآن شما چه می گوئید. می گوئید یک ایرانی آمده ما را نصیحت کند. برای ما از ایران تعالیم آورده است. ما همان نفوسی هستیم که، باید به رویم ایران، حشراتش را به کشیم. بله چنین است. ولی همین ایران، که آن قدر از لحاط مدنیّت مادّی چنین است، مدنیتی الهی آورده که، بالأخره مجبورید در برابر آن مدنیت زانو بزنید.
بعد گفتم شما مسیحی هستید. الآن این کتاب مقدس به این قطر روی میز است. شما در شهرتان بیش از هزار کلیسا بنام مسیح دارید. او که بود؟  چه طور است که امروز، همه سر به آستان او می سائید. امر او در کجا ترویج شد؟ و عَلَم او در کجا بالا رفت؟  مگر در شهر رم نبود؟‌  شهر رمی که موزه آن، حمام یکی از قیصرهای رم است. این حمام به درجه ای مهم بود، که امروز آن را موزه بین المللی کرده اند.
مسیح که بود؟  در نظر رومیان یک مرد شرقی بود. آن قدر  رومی ها از ناصره منزجر بودند که، برای آنجا والی تعیین می شد، نمی رفت. ولی امروز شما مجسمه او را ساخته اید، پای او را می بوسید. چه استبعادی دارد، که شما همین بهاءالله که می گوئید از ایران است را مجبور به ستایش شوید.
پطرس وقتی به شهر رم آمد، به چه نظر، به او می نگریستند؟ او را وارونه سوار الاغ کرده بودند. او را یک مرد عامی دهاتی می دانستند. ولی امروز کلیسای سنت پیطر را به نام او بنا کرده اید. مجسمه او را ساخته اید، و آنقدر پای او را بوسیده اید که، انگشتان پایش از بین رفته است. او که بود؟ چه استبعادی دارد که شما، یک روز این پیامبر ایرانی را هم مجبور به ستایش شوید؟  همان طور که امروز، این همه     همشهری های شما بهائی شده اند. و آرزو می کنند موطن او را زیارت کنند.
ادیان الهی همه، این طرق را طی کرده اند. مگر حضرت رسول وقتی اظهارامر کرد، با همین موانع رو به رو نشد؟  حافظ می گوید:
حسن زبصره، بلال از حبش، سهیل از شام
زخاک مکه ابو جهل، این چه بوالعجبی است
۱۳ سال در مکه چه بر سر مبارکش آوردند؟  در قرآن است که می فرماید مردم به او می گفتند،< انه لشاعر المجنون>. مگر در  باره قرآن نمی گفتند، <انّ هذا لاساطیر الاولین> . کدام نبی آمد که از اول تعظیمش کنند؟
این تهمت و افترا ست، که می گویند بهائیان علاقه به اوطانشان ندارند. ما بهائیان می گوئیم، باید زبان هرمملکت محفوظ باشد. ادبیات هر مملکت محفوظ باشد. این ممالک و اوطان مختلفه، نباید با هم نزاع کنند. باید تعصبات از بین به روند. تعلیم و تربیت، واحد شود. از دست سیاسیون خارج شود. هر ملّت در حدود و ثغور کشورش، آزادی داشته باشند.  این معنای وحدت عالم انسانی است، که آئین بهائی می گوید. اگر شما ها بیشتر مطالعه کنید، اگر همان قدر که از مبانی غیر بهائی اطلاع کسب کرده اید، از کتب و افراد بهائی کسب اطلاع کنید، آن وقت ملاحظه خواهید فرمود، که این مطالب که افراد می گویند، افتراء محض است.
اطلاع این افراد، فقط از روی آن چه است که، مخالفین دیانت بهائی می گویند. کما این که در غرب هم، نظر مسیحیان نسبت به دیانت اسلام، از روی کتبی، امثال راه رستگاری، ینابیع الحق و غیره است، که کشیش ها بر ضد دیانت اسلام و مسلمانان نوشته اند. من در غرب، قسمت اعظم اوقاتم صرف جواب گوئی به اشکالات مسیحیان، در باره دیانت اسلام، و اثبات حقانّیت حضرت محمّد برای مسیحیان شد.
من در دانشگاه مسکو که تحصیل می کردم، پرفسور ادبیات ما، خیلی ایران را دوست می داشت. او می گفت من شاگرد حافظ هستم.  این کشور شما چه قدر شاعر خیز بوده است؟ یکی از شعرای روسیه به نام پوشگین، که از شعرای معروف روسیه است، و طرفداران بسیار دارد. ۹ بند شعر سروده، که این اشعار، از شاهکارهای اوست. او آمده از روی ترجمه قرآن. که به روسی بوده، ۹ بند شعر سروده است، و در سر هر شعر ستاره ای گذارده، و در مقابلش نوشته، مثلا ً محمد شاعر خیلی خوبی بود، ولی حیف که از فیزیک سر رشته نداشت.
پروفسور ادبیات ما روزی به من گفت، درس ما به این موضوع رسیده، و چون شما ایرانی هستید، و از این موضوع به اندازه کافی سر رشته دارید، کنفرانس جلسه آتیه را شما به عهده به گیرید. و مقام این شاعر را معرفی کنید.
این شاعر آمده مثلا ً آیه < الله الذی رفع السموات والارض> را، به شعر در آورده است، و بعد جلوی آن نوشته، بسیار شاعرانه است، ولی حیف مقرون با فیزیک نیست.
عرایض بنده برای افرادی که که بردن اسم خدا و پیغمبر در آن جا، کار مشکلی بود، این طور بود که، در مقدمه گفتم، این کنفرانس که من می خواهم به دهم، یک مقدمه ای دارد که، ناچارم ابتدا آن مقدمه را عرض کنم .
هیچ کس تا به حال نتوانسته است، به مقام ادبی پوشکین، پی به برد. این مرد، شاعر بسیار بزرگ، و ادیب بسیار ارجمندی است. ولی پوشکین با معارف اسلام آشنا نبوده است. او از روی ترجمه قرآن چیزهائی گرفته، و به اسلام و حضرت محمد، توهین کرده است.  این که پوشکین در مقابل این آیه قرآن که می فرماید، خداوند کسی است که آسمان و زمین را به دون ستون بنا کرد، و پوشکین به آن ایراد گرفته، که با فیزیک تطابق نمی کند، پوشکین از حقیقت امرجاهل بوده است. منظور از آسمان، آسمان ادیان است. و منظور این بوده است که، خداوند ادیان را به دون کمک ظاهری، به دون این وسائل، بر پا داشته است.
یا در باره این که حضرت محمد  در جواب قوم مکهّ، که منظور از هلال شدن ماه چیست؟  فرمود این ماه برای تعیین وقت است،  پوشکین می گوید، حضرت محمدّ شاعر خوبی بود، ولی علم نجوم نمی دانست. اگر پوشکین می دانست که حضرت محمد، با چه نفوسی سر و کار داشت، و این مطالب را در جواب چه نفوسی گفته بود، چنین نمی نگاشت.  حضرت محمد با نفوسی سروکار داشت، که هِرّ را از بِرّتمیز نمی دادند. برای این نفوس که می گفتند، هلال چیست؟  او چه به گوید .
مثلا ً اگر بچه کوچکی از شما به پرسد، این ستارگان در آسمان چه هستند؟ اگر شما به او بگوئید، این ستارگان کرات عظیمی هستند، که شاید اغلب آن ها چندین برابر کره زمین باشند. و بعضی از این ستارگان از خورشید نور می گیرند و غیره، آن طفل نخواهد گفت، این آقا دیوانه است؟ ولی شما  باید در جواب آن طفل به گوئید، شما شب ها در اطاقت چه کار می کنی؟ او می گوید مثلا ً در س می خوانم. در تاریکی درس می خوانی یا در مقابل چراغ؟  او خواهد گفت در مقابل چراغ.  شما به او می گوئید، این ها که می بینی، خانه های خدا هستند، که در شب ها، چراغشان روشن است. چون شب شده، چراغ ها ی این خانه ها را روشن کرده اند. به جز این نمی توانید به بچه چیزی به گوئید. هر چه به گوئید او نمی فهمد. این تنها راهیست که کودک را قانع می کند. به قول شاعر:
بهر طفلک آن پدر تی تی کند         گر چه فکرش هندسه گیتی کند
تعریف می کنند، مادری می دید بچه اش هر روز از مدرسه دیر می آید. یک روز تصمیم گرفت او را تعقیب کند، به بیند کجا می رود، که دیر به منزل می آید. یک روز او را تعقیب کرد، دید بچه از مدرسه که در آمد، رفت مغازه شیرینی فروش، مقداری شوکلات خرید. بعد از مغازه شیرینی فروش بیرون آمد، و شروع به رفتن کرد، تا رسید به در منزل انشتین. رفت داخل منزل، مدتّی ماند و بعد برگشت. مادر به او گفت، کجا بودی؟ منزل آلبرت انشتین چه می کردی؟  بچه گفت این جا پیر مردی است، من ظهر ها برای او یک شکلات می برم، و او هم جدول ضرب مرا حل می کند .این البرت انشتین می گفت، بهترین اوقات من وقتی بود، که برای بچه ها قصه می گفتم .
گفتم تو اگر به جای محمد بودی، در جواب این اعراب جاهل چه می گفتی؟  به جای این که به گوئید محمد نفهمید، گفتم پوشکین نفهمید، که چنین اشعاری سرود.
حضرت عبدالبهاء در سفر اروپا و آمریکا، به چه طرز جالبی، غزوات حضرت محمد را تبین فرموده اند.
منظور از عرض این بیانات آن بود، که شخص محقق، نباید فقط به گفته یک عده افراد مخالف، اکتفا کند، بلکه باید مطالب طرف اصلی را هم به خواند، و از روی این دو، حقیقت را بیابد. و الّا همه مسیحیان هم حق دارند، زیرا آن ها هم، کتب ردیه دیانت اسلام را خوانده اند، و کتب اسلام را نخوانده اند، و از این رو آن قدر دشمن اسلامند. در صورتی که اگر همان قدر، که وقت صرف خواندن کتب مخالف دیانت اسلام کرده اند، نصف آن را صرف خواندن کتب اسلامی می نمودند، حقیقت را می یافتند.
امیدوارم شما جوان های عزیزی که در این جلسه حضور یافته اید، این نصیحت مرا به گوش بسپارید، و این طریقه را پیروی نمائید، تا حق و حقیقت را، همان طوری که هست بیابید.