به آینه جهان خوش امدید  

وحدت تربیت

    

سخنان جناب فروتن در جلسه پژوهندگان حقیقت عصرجمعه ۱۹|۹|۳۳ تعالیم بهائی به نظر شخص بنده، نجات دهنده جمیع نوع بشر از قید تعصّبات خواهد بود. در آئین بهائی وحدت تربیت است. آئین بهائی همیشه آرزو و هدف اصلیش این بوده و هست، که چنین موقعیتی در عالم فرا برسد، که در تمام مدارس عالیه، اصول و مبادی تعلیم و تربیت واحد، اجرا گردد، و وحدت تعلیم و تربیت در عالم ترویج شود. و ما اینطور معتقدیم، که اگر چنین روزی فرا رسد، و در تمام مدارس عالم، اصول تربیت واحد اجرا شود، دیگر این جنگ ها و خصومتها به پایان خواهند رسید. دوره توحش و بربریت بشر، در این دوره که میگوئیم قرن تمدن است، میگوئیم دوره اکتشافات علمی است، و هنوز بپایان نرسیده است، در آن وقت منهدم خواهد شد . نفوسی که در تعلیم و تربیت کار کرده اند میدانند، و من میتوانم به شما اطمینان دهم که، قسمت اعظم این بدبختی ها و تیره روزی های بشر، ناشی از اختلاف در اصول تربیت است. به طورساده من میخواهم این مطلب را عرض کنم.و شما ها توجه نمائید. انسان قابل تربیت و قابل تلقین است. انسان را هر نوغ تربیت کنید تربیت می شود. انسان را می توانید راست، یا کج تربیت کنید. میتوانید از او یک فرشته و یا دیو به وجود آورید. اگر شما مسئله وراثت، که بسیار مسئله مهمی است را کنار به گذارید، به طور کلی، هر چه به انسان به گوئید و القا کنید، همان را فرا خواهد گرفت. علمای بزرگ تعلیم و تربیت، در این نکته متّفقند.

مثلاً آن بیان مشهور جان لاک که انسان به مثابه مومی است در دست مربی، هر طور به خواهد میتواند او را تربیت کند. یا یکی دیگر از دانشمندان میگوید، لوحه قلب انسان شبیه به یک لوحه سیاهی است، که به دیوار نصب میکنند. مربی در دستش گچ است، میتواند بر آن لوح، آیه انجیل رسم کند، و می تواند نفخه شیطان را. انسان مثل کیسه ای است، که شما در آن جواهر به ریزید، و یا زباله، پر میشود. انسان ظرف است مظروف میخواهد. بسته است به مربی، که در این ظرف چه به ریزد. اختلافی که در بین ملل و اقوام است، قسمت اعظمش، مگر جز اختلاف تربیت است؟چه فرقی است بین ما، و مللی که امروز در دنیا به نام ملل متمدّنه مشهورند؟ بنده میتوانم به گویم، کره زمین را دیده ام. استعداد و هوش ما، کمتر از آنها نیست. اگر به گویم بیشتر است، اغراق نگفته ام. قوای فکری ما اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. پس چرا ما چنینیم و آنان چنان؟ چرا ما بایستی ریزه خوار خوان معارف آنان باشیم؟ چرا ما باید سالها صبر کنیم، که آنها کتابی به نویسند، بعد از آنکه آنها خوب استفاده کردند، ترجمه کنیم و استفاده نمائیم؟ حتی رومان و نول، همه و همه. انوقت با این نوع ترجمه مبتذل، انها را ترجمه کنیم. ما دست تکدّی به سوی غرب، در جمیع جهات دراز کرده ایم، چرا ؟ چه چیز ما، کمتر از آنهاست؟ وسائل تربیت ما ؟ ما را اینطور تربیت کرده اند، آنها را آنطور. وقتی ما را به دایه و مادر تحصیل نکرده سپردند، و نخستین کلمه ای که به ما القا کردند، مبتنی بر اوهام و خرافات بود، و رفته رفته ما را به وهم تربیت نمودند، و بعد تحویل این مدارس دادند، که میدانید اساسش، مبتنی بر اصول علمی نیست، نتیجه ما میشویم. ولی آنها پدر و مادرهایشان دانا، کودکستان هایشان مرتب، مدارسشان منظم، و روی قواعد علمی، و روی اصول تعلیم و تربیت، دانشکده هایشان مرتب، و مبتنی برپایه علم و خرد بوده است. آنوقت با آن وسائل، نتیجه آنها میشوند. بنده خوب به خاطر دارم،۵۲ سال پیش یک مقاله ای نوشتم، در روزنامه ایران آن زمان، راجع به کتاب اول ابتدائی. من تازه به ایران آمده بودم. این کتاب الفبای خودمان را دیدم، خیلی متحیّر شدم. زیرا معروف است، خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج. گفتم این چه خرافاتی است، که به اطفال ما القا می کنند؟ من در روزنامه ایران نوشتم، و منتقل شد به مجله معارف آن زمان. ملاحظه کنید در بلاد غرب، چه کسی کتاب برای بچه ها می نویسد؟ بزرگترین دانشمندان و اهل فن، این عمل را انجام میدهند. و بعد هم چون شورای معارف آن را تصویب میکند، آن را با اصول علمی و تربیتی نوشتم و سؤال کردم، آیا این کتاب اول ما را هیچ فردی نگاه کرده است که چی هست؟ آیا شما تصدیق میکنید، که ما اینطور درس به دهیم؟ رضا از مادرش راضی است. آش سرد شد. سار از درخت پرید. آیا اگر من وارد شوم، و این طور حرف به زنم، نمیگوئید دیوانه است؟ شما القای جنون به اطفالتان میکنید. و میخواهید ادیسون کاشف و انشتین شوند. تا بالاخره در این باره اقدام شد. و نمی خواهم تفصیلش را عرض کنم. از طرف وزارت فرهنگ هیئتی ترتیب داده شد، و مرا هم به سمت عضویت آن هیئت دعوت کردند. بعد از زحمات بسیار، کتابی تنطیم نمودیم، و برای چاپ به وزارت فرهنگ دادیم. مدتها گذشت و از آن خبری نشد. بالاخره بعد از مدتها انتظار، من شخصاً به وزارت فرهنگ مراجعه نمودم. رئیس مطبوعات به من گفت بیخود زحمت نکشید. این کتاب عملی نخواهد بود. و چاپ نخواهد شد. گفتم چرا؟ گفت شما آشنا نیستید. اینها میگویند ما کلیشه های کتب قدیم را داریم، و حیف است دور بیندازیم، و کلیشه های دیگری درست کنیم. منهم چون دیدم حرف من اثری نخواهد داشت. زیاد دنبالش را نگرفتم. این تربیت و تعلیم ایران بود. حال به تربیت آلمان گوش کنید. هیتلر به آلمانی ها میگفت، آلمان ها فوق همه اند. او میگفت، هیچ نژادی در دنیا، به قدرت شما نیستند. شما دماغید آنها اجزایند. شما باید بر آنها مسلط شوید. باید بر دنیا مسلّط شوید. و آنها را اداره کنید. نباید خونتان با خون آنها مخلوط شود. آنوقت این جوانها و سربازان آلمانی، در خیابانها رژه میرفتند، و میگفتند آلمان ما فوق همه. یکی از این سربازان آلمانی، که در جنگ تیر خورده بود،به دست فرانسوی ها افتاده بود. او را میبرند در بیمارستان، که معالجه کنند، و چون از او خون بسیاری رفته بوده، تصمیم میگیرند مقداری خون به او تزریق کنند. جوانی فرانسوی حاضر میشود، از خون خودش مقداری به او به دهد، این سرباز قبول نمی کند. میگوید نباید خون من، مخلوط خون شما ها شود.به او میگویند خواهی مرد. میگوید به میرم بهتر از آن است که، خون شماها، با خون من مخلوط شود. و قبول نمی کند تا بالاخره می میرد. من رفتم در یکی از خانه هائی که در ناف اروپا، آلمان است. ودر برلن، ناف آلمان، مرکز مدنیت جهانی، که انشتین از آنجا بیرون آمده است. و بتهون را پرورانده است. در همین سر زمین، جوانها را بر انگیختند بر ضد کلیمیان، که بروید و با آنها هر کاری میخواهید به کنید. دیگر خدا میداند که با این افراد چه کردند. کوچکترین رحم به یهودیان نکردند. از هیچ گونه ظلم فرو گذار نکردند. آنها را در اطاق، زندان میکردند، وبا گاز خفه کن، میکشتند. این بود معنی مدنیت. و بالاخره انشتین چون کلیمی نژاد بود، به عنوان تعرض، خاک آلمان را ترک گفت. زیرا گفت، من خدا پرست هستم، و نمی توانم در این مملکت زندگی نمایم. دکتر زامنهوف، مبلغه مشهور بهائی، چندین کتاب به زبان اسپرانتو ترجمه کرده، و با من مکاتبه داشت. به من می نوشت، که من میخواهم به ایران، موطن بهاءالله بیایم، و آنجا را به بینم. ملاحظه کنید که چه جلوه ای ایران در نظر این افراد دارد. من در آلمان که بودم، میدیدم در همه جا، ناله و فریاد و صدای عزا بلند بود. همان جوانهائی که آنطور معتقد بودند، آلان همه در زیر خروارها خاک خفته اند. من بهرخانه ای که در آلمان میرفتم، میدیدم عکس یکی دوتا جوان به دیوار است. و دورش را پارچه مشگی زده اند. و آنها در جنگ کشته شده اند. هیتلر موسیقی کلیسائی را قدغن کرده بود، که با نواختن آن دست به سوی آسمان دراز شود. او میگفت آهنگ سازها، آهنگی به سازند، که با نواختن آن، افراد به هیجان بیایند، و خون در چشم هایشان بیاید. همه رقم موسیقی هست. یکنوع هست، که موقعی که می نوازند، دست انسان به سوی آسمان دراز میشود. و یکنوعش، آن است که وقتی می نوازند، قِر در کمر میآید. آئین بهائی میگوید، باید موسیقی ای نواخت، که با نواختن آن، روح انسان شاد شود. زیرا موسیقی بهترین وسیله است برای عروج روح. منظور این است که، آئین بهائی میگوید، اصول تربیت باید در دنیا واحد باشد. باید از خدمت سیاست خارج شود، و در تمام مدارس عالم، به طور متحدالشکل تدریس شود. به طوری، که اساسش وحدت عالم انسان شود. تا تعصبات از بین بروند. تلقین تعاون و تعاضد به جوانان به شود، نه تلقین تنازع و اختلاف. ملاحظه کنید من معلم بوده ام. به بچه ها ممکن است، دو جور مطلب را تلقین کرد. یک جور گفت که عالم، اساسش روی تنازع بقا است. و حقیقت را اینطور پیش آن ها جلوه به دهید و بیان کنید، و به گوئید، مثلاً شما به روید به باغی، به بینید درختان تنومند، درختان ضعیف را در زیر سایه اشان خفه کرده اند. یا به روید کنار دریا، به ایستید به بینید، ماهی های بزرگ و نهنگ ها، ماهی های ریز را می بلعند. پس همه جا تنازغ بقا هست. بچه ممکن است تصوّر کند که باید افراد، همدیگر را به بلعند. ولی حقیقت را اینطور هم میشوددرنظرطفل جلوه داد. که این امور در عالم حیوان است نه در عالم انسان. من به بچه ها اینطور میگفتم، که اطفال، با وجود اختلاف همه چیز در دنیا، باید به هم کمک کنند. آفتاب به ما کمک میکند، خودش را فدا میکند. انرژی روی زمین میریزد، تا گلها برویند. منظورم این است که، اصول و مبادی تربیت درعالم، باید واحد شود. روی اصول وحدت عالم انسانی، و رفع تعصبات و منع از جنگ باشد. آنوقت همه به همه نزدیک میشویم، و همدیگر را دوست داریم. این یکی از تعلیمات دیانت بهائی است.