به آینه جهان خوش امدید  

مقام حضرت بهاءالله

سخنان جناب فروتن در کلاس نظم اداری د ر باره مقام جمال اقدس ابهی عصر دوشنبه ۲۲|۹|۳۳ دیروز اگر نظرتان باشد، راجع به مراتب مظاهر مقدسه صحبت کردیم، و گفتیم که مظاهر مقدسه، از یک طرف، دارای جنبه جسمانی و ناسوتی هستند، و از طرف دیگر، دارای جنبه روحانی و ملکوتی. و مخصوصا ً در این باب مفصّل بحث شد، که وقتی آن ها به حال مناجات هستند، این حالت جسمانی مظاهر مقدسه است، و وقتی لسان الله در آن ها به نطق می آید، آن وقتی است که جنبه روح قدسی الهی در آن ها تکّلم می کند، و خداوند است که از حنجره های آن ها این ندا را ایجاد می کند . امروز می خواهم راجع به مقام جمال اقدس ابهی، در بین مظاهر مقدسه صحبت کنم. جمال مبارک در بین مظاهر مقدسه، مقام خاصی دارند. از یک طرف آن چه که دیروز راجع به جمال اقدس ابهی گفتم مصداق دارد، و هیچ تضادی در بین نیست، و امّا یک جنبه اختصاصی هم در این موضوع هست، که امروز مطرح می کنم. به این معنی که، مظاهر مقدسه از یک طرف همان طور که در ایقان هست، و مقام ایقان را دیروز معرفی کردم، مظاهر مقدسه از مشرق واحد مُشرق، و از منبع واحد نوشیده اند. هیچ فرقی و تفاوتی در بین مظاهر مقدسه نیست. آیه قرآن است که، لا نفرق بین احدٍ من رُ سُلهِ. بین حضرت آدم تا حضرت خاتم، هیچ فرق و تفاوتی از جنبه روحانی نیست. از طرف دیگر، این آیه مبارکه را شاهد می آورند که، <تلک الرسله فضّلنا بعضهم علی بعضٍ>. یعنی انبیا در یک مقام، همه واحدند. امّا در مقام دیگر، تلک الرسله فضّلنا بعضهم علی بعضٍ هستند. بعضی از انبیا بربعضی دیگر برتری دارند. این برتری و تفضّل، در مقامات تجلیات و اشراقات آن ها ست. از حیث این که، همه از یک مشرق مُشرقند. همه به وحی الهی نا طقند. فرقی بینشان نیست. ولی از حیث شدّت تجلیات و اشراقات، بعضی بر بعضی دیگر تفوّق دارند. نه این است که، انبیای الهی برای تربیت نفوس بشری مبعوث می شوند؟ این تر بیتی که باید به بشر به دهند، البته باید طبق مقتضیات زمان و مکان باشد. هر قدر بشر بیشتر رو به بلوغ رفته باشد، تعالیم انبیاء و اشراقاتشان، باید شدید تر باشد. در مقام مَثَل، مثل کلاس های مدرسه است، وقتی طفل در کلاس اوّل باشد، الفبا به او درس می دهند. وقتی به کلاس متوسطه رفت، برای او ریاضی تعریف می کنند. پس افاضه این دروس بسته است، به درجه استعداد متعلّم. ومرّبی هر چه استعداد شدید تر به بیند، افاضه بیشترمی کند. یعنی بین استعداد نفوس بر ای کسب کمالات، و افاضه انبیا، تناسب مستقیم است. این یک مطلب واضحی است. لهذا درجات اشراقات و تجلیات انبیای الهی، بسته است به استعداد و فهم و ادراک نفوسی، که می خواهند از مظاهر مقدسه استفاده و استفاضه نمایند. در آن جزوه ی حضرت ولی امرالله، موسوم به< این جهان>، یک بیانی است از هیکل مبارک، که تا نشر نشده بود کسی نمی دانست .

می فرمایند: حقیقت به طور مطلق، در این عالم جلوه نکرده است. بلکه نسبی است. یعنی حق، آن چه که در مخزن غیب خودش داشته است را، یک دفعه به بشر ندا ده است. بلکه به نسبت افهام بشر،افاضه شده است.تدریجی الحصول بوده است، نه آنی الوصول. یعنی مثلا برای حضرت موسی، غیر ممکن بود که به تواند تعالیم حضرت مسیح را، در دنیا منتشر کند. اگر حضرت موسی به زبان انجیل نه تورات، تکلم می کرد، نمی توانست احدی را تربیت کند. زیرا استعداد وفهم و ادراک نبود. زیرا مردم استعداد نداشتند. او بایستی الفبا درس می داد، و حضرت مسیح کتاب اوّل را. و حضرت محمّد، کتاب بعد را، الی آخر. وقتی استعداد در عالم حاصل شد، حضرت مسیح به آن زبان تکلّم فرمود. یا فکر کنید تعالیم این امر را، حضرت مسیح می توانست تأسیس کند؟ حضرت اعلی تأسیس نفرمودند، زیرا استعداد نبود. شما تاریخ را به خوانید و به بینید، وقتی حضرت اعلی اظهار امر فرمودند، به چه شکل این تعالیم را منتشر کردند. پس مادام که تعالیم الهی برای مردم است، باید فهم و فکر نفوس را در نظر گرفت، و بعد به فکر آن ها فیض داد، و الاّ عملی نیست. مثل این است که به روید در کلاس اول، و ریاضی درس به دهید. این ممکن نیست. یا مثل این است، که طفل را اول شیر می دهند، کمی که معده اش مستعدتر شد، به او غذاهای مختصر و آبکی می دهند. و بعد که مزاجش استعداد پیدا کرد، به او غذای سنگین تر می دهند. دماغ و فکر بشر هم، همین طور است. هیکل بشر موقعی در زمان صباوت بود، بعد جوان شد، و به عالم بلوغ رسید. لهذا انبیای الهی هم، که ظاهر می شوند. به اقتضای هر زمان، افاضه می دهند، و بنا بر این، اشراقات و تجلّیات آن ها فرق می کند. مثل این که، این حجم اطاق را د ر نظر به گیرید، یک چراغ ۵۰۰ شمعی برای روشن کردن آن لازم است. ولی اگر نور زیادتر شود مضر است. چشم ها را خراب می کند. ولی اگرحجم این اطاق را چند برابر کنند، باید نور را زیاد تر کنند. نور، نور است. منبع واحد است. ولی شدت اشراقات فرق می کند. بر شدت اشراق، نسبت به وسعت مکان می افزایند. همین طور، انبیای الهی، که ظاهر می شوند، نسبت به وسعت افکار مردم، بر شدت اشراقا تشان می افزایند. مثلا ً فرض کنید در زمان حضرت رسول اکرم، اعراب بادیه نشین که وضع آن ها را می دانید، مردمان جاهل و نافهم و بی سواد بودند، و علم آن ها در ۱۵۰۰ سال قبل چه بود؟ نفوسی که حضرت عبدالبهاء می فرمایند، از شدّت جهل دخترهایشان را زنده به گور می کردند، وقتی کسی از آن ها سئوال می کرد، که شما چند اولاد دارید؟ آن ها دخترانشان را به حساب اولاد نمی آوردند. کما این که حالا هم. ترکمن ها، دخترانشان را جزء اولاد حساب نمی کنند. هر پدری که بیش تر دختر به گور کرده بود، میان اعراب سر بلند تر بود. یک قوم وحشی، که از هیچ چیز اطلاع نداشت، از حضرت رسول سؤال می کنند این هلال چیست؟ چرا این هلال یک وقتی گرد است، بعد کوچک می شود، مثل ناخن می شود، نازک می شود. یسئلونک عن الهلال، جواب نازل می شود، قل هی مواقیت للناس و الحج. این برای شمار روز هاست. میقات را نشان می دهد. حضرت رسول، چه به فرمایند به اعراب بادیه نشین؟ همین حضرت رسول، که واقف بود بر اسرار ریاضی آن زمان، دلیلش قرآن است، در قرآن آیاتی است که مخالف رصد آن زمان بود. و بعدا ً ثابت شد که آیات قرآن، یعنی وحی الهی صحیح است. و در آن جهل نیست. نقص نیست. در همان قرآن می فرمایند : والشمس تجری لمستقر لها و کل فی فلک یسبحون، در حالیکه بطلمیوس رصدش این بود که، تمام سیارات به دور زمین می چرخند. و این به درجه ای در عقول وافکار علما ثابت بود، که اگر کسی می گفت غیر از این است، می گفتند او را بایستی به سوزانند. آن روز ستاره هائی معروف بود ند، به ترتیب ماه، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زهل. این ستاره های سبعه بودند. این رصد بطلمیوس بود. هیچ کس از این فکر تخطّی نداشت. در قرآن نازل شد، که آفتاب بر محور خودش جریان دارد، و نه به دور زمین. علمای اسلام تا مدّت مدیدی می گفتند، که در این آیه همزه ای افتاده است. و این طور بوده است، والشمس مجری لامستقرلها. به دون این که به فهمند. بعد ها فهمیدند، که نص قرآن مطابق رصد جدید است. و همه افکار غلط است. یک شخص که علوم ریاضی او، وحی الهی او چنین است، در جواب اعراب این طور می گوید، چه به گوید ؟ این مثل را من در جلسه تحرّی حقیقت زدم، که اگر طفلی بیاید از من سئوال کند، که آقا این ستارگان که شب دیده می شوند، و روز نیستند، چی هستند؟ اگر من به خواهم برای بچه جواب درستی به دهم، باید این طور به گویم : اجرام سماویه بر دو قسمند، سیارات و ثوابت. و اما سیارات اجرامی هستند، که حول ثوابت در گردشند. آن ها، خود روشنائی ندارند، در ظلمتند. وقتی بچه این ها را شنید، می گوید یارو دیوانه است. زیرا مطابق فکر وعقل او حرف نزده ام. من درست گفته ام، و این ها صحیح است، ولی این صحیح برای آن هائی است ،که می فهمند. نه برای بچّه ساده. این است که من برای او می گویم، ما شب که می شود، و هوا تاریک می شود، چه می کنیم؟ او می گوید در اطاق چراغ روشن می کنیم. من می گویم حال اگر کسی از دور به اطاق ما نظر کند، پنجره اطاق ما را روشن می بیند. خدا هم شب چراغ روشن می کند، منتهی خدا اطاق هایش زیاد است. وقتی شب، آن ها روشن می شوند، این هائی هستند که، به نظر تو می رسند. بچه کاملا ً می فهمد. این عین جوابی است که، حضرت رسول در جواب بچه های هفتاد ساله آن زمان می فرمایند. می فرمایند که خدا در آسمان قنادیلی دارد، که شماها راهتان را در شب به فهمید. حالا چرا ما می گوئیم حضرت محمّد نفهمید. چرا نمی گوئیم، ما بهتر از این نمی فهمیدیم که برایمان به گوید. از لحاظ روانشناسی در ملل راقیه، بچه ها را از روی سن، در مدارس نمی پذیرند. من در علم خودم اطلاع دارم، ما سن را در نظر نمی گرفتیم. از روی علم پدولوژی بچه ها را می پذیرفتیم، نه از روی سجلّ اطفال. وقتی به مدرسه می آمدند، ما ابتدا سن سجّلی او را می دیدیم. از روی سجلّ او، سنش را یاد داشت می کردیم. کار آسانی بود، که می نوشتیم و در جلوی آن مثلا ً می نوشتیم سن رشدی. بعد سن عقلی او را می سنجیدیم. زیرا سن رشدی او دلیل عقل او نبود. آن کمیّت او بود، باید دید کیفیت او چه هست؟ او خربوزه وغذای خوب خورده بود، و خوب رشد کرده بود، دلیل آن نیست که عقلش هم، همان قدر رشد کرده است . بعد از او آزمایش هوش می کردیم. البته آزمایشگاه های مخصوص داشتیم. معلمین مخصوص پدولوژی و سایکولوژی داشتیم، که تحصیلاتشان در همین موارد بود. از روی تست هائی او را آزمایش می کردند. سوابق و معلومات او را می سنجیدیم. و در مقابل سن عقلانی او نمره می گذاردیم. و می گفتیم، مثلا ً او از لحاظ سن عقلانی، ۵ سال یا ۷ سال یا نه سال دارد. می گفتم درست است که از لحاظ سجلّ، او ۷ سال دارد، ولی سن هوش و عقل او ۵ سال است. الآن اگر من شما را آزمایش کنم، من می توانم عقل وهوش شما را به سنجم . در مسکواز یک بچه پرسیدم تو اسب دیده ای؟ گفت از دور دیده ام. گفتم کجا دیده ای؟ گفت در ده، از دور دیده ام. گفتم پاهایش چه طوری بود؟ گفت مثل پاهای ما نیست. گفتم چه طور بود؟ گفت این که مسلم است، از چوب بود. ما در کارت این اطفال، یک خط سرخ می کشیدیم. سرخ معمولی بود. بالای خط سرخ رو به نبوغ عقلانی می رفت. و پائین خط سرخ رو به بداهت می رفت. بعد آن ها را طبقه بندی می کردیم، و هیچ وقت افراد عادی و نابغه را، با هم به یک کلاس نمی فرستادیم . (۱) پداگوژی یعنی علم تعلیم و تربیت و پدالوژی یعنی کودک شناسی ) از معلمین ما احمق تر در دنیا نیست. این کلاس ها و این مدارس را باید با بمب ویران کرد. هر چه بیرون می دهند نا بغه است. ولی ما اشخاص عادی لازم داریم، ولی آن ها نابغه بیرون می دهند . حضرت سلیمان می فرماید، چوب برای پشت آدم احمق خلق شده است . مثلا ً شما با یک مبتدی مذاکره می کنید، من ابتدا مبتدی را از این لحاظ می سنجم. مثلا ًمی فهمم با یک بی اطلاع سرو وکار دارم، می بینم چه کار کنم؟ ولی باید کلمة الله را بر هر کس ابلاغ نمود . مثلا ً یک مبتدی داشتم می گفت، چند سال از تاریخ ظهور بهائیت می گذرد؟ گفتم ۸۹ سال. گفت پس دیگر معلوم است. گفتم چرا ؟ گفت دینی که ۸۰ سال از عمرش به گذرد، این دین شد؟ دین اسلام ۱۳۰۰ سال ازش می گذرد، این دین است نه آن. یا از پسره می پرسم، الآن باران می آید؟ اگر بروی وسط باران تر میشی یا نه؟ می گوید چه می دونم، ممکن است تر بشم، ممکن است تر نشم. معلوم نیست. تازه من وقتی این ها را از لحاظ عقل در یک ردیف کردم، افراد دارای ذوق های متفاوت هستند. من وقتی ذوق بچه ها را امتحان کردم، می فهمم ذوق این بچه روی ادبیات است، که باید روی ادبیات فشار آورد. به معلم او می گویم، روی ریاضیات او کمتر فشار بیاور. الآن در مدارس، وقتی شاگردان را به نیمکت تقسیم می کنند، از روی قد تقسیم می کنند. و دلیلشان این است که، قد بلند اگر جلو به نشیند، نمی گذارد آن کوتاه قدی که پشت سرش نشسته به بیند. و لی این فکر را نمی کنند که، ممکن است در بین این شاگردان یک نفر نزدیک بین باشد، یا مثلا ً در بین اطفال افرادی باشند که، ۴۰ دقیقه بیشتر نمی توانند در کلاس به نشینند، وقتی طفل ده دقیقه نشست، شروع می کند به خود مالیدن، و به بیرون نگاه کردن، زیر نیمکت با پا به زمین فشار آوردن. این بچه عصبی است، نمی تواند بیشتر به نشیند. تقصیری ندارد. معلم که او را می بیند، می گوید، ای پدر سوخته. چند تا فحش به او می دهد. در صورتی که این طفل تقصیری ندارد. انبیای الهی با عین این اوضاع طرفند. وقتی انبیای الهی با نفوسی طرفند، که هم در استعداد و هم در فکر، یک جور نیستند، و یک عرب مثلا ً می پرسد این هلال چیست؟ محمّد چه جواب به دهد، که او قانع شود. یا می آمدند می پرسیدند روح چیست؟ و یسئلونک عن الروح. حضرت محمّد یک کلمه عاقلانه می فرمودند که، قل الروح من امر ربّی. حا لا شرح و بسطش را شما می خواهید، چون در دوره حضرت بهاء الله هستید، در دوره ای که ۱۳۶۰ دور آفتاب چرخیده، یعنی عالم رو به بلوغ رفته است. ولی آن زمان قل الروح من امر ربی بود، ولی حالا قرآن را می خوانند نمی گویند، مردم در آن زمان نمی فهمیدند، بلکه می گویند، استغفر الله رسول الله بی اطلاع بوده است، که این طور جواب داده است. من بعد از ۱۳۶۰ سال به چشم خود دیدم، که قرآن خیکی، سر قبر می فروختند. می گفت ده شاهی قرآن بده، و بعد سر خیک را وا می کرد، خِس خِس برای او قرآن خالی می کرد. بعد او چونه می زد، می گفت کم دادی، ده شاهی دیگر به ده. به این طریق با ارواح این مردگان خِس خِس راه می اندازند. بعد از ۱۴۶۰ سال، در عاشورا، که ما در مشهد بودیم، ۲هزارنفر تیغ زدند، شمشیر به گوشت بدنشان می زدند. و به آن قفل آویزان می کردند. و تازگی مد شده بود به آن آفتابه آویزان می کردند. عقل به قد نیست، این یک کیفیتی است نه کمیّت. پس معلوم شد که، در جه تجلیات و اشراقات، نسبت به زمان فرق می کند. انبیائی که کمتر اشراق به نفوس داده اند، برای این بوده که حوصله زمان بیش از آن نبوده است. تا رسیده به این دور مبارک، که دوره بلوغ است . این دور را تمام انبیا از قدیم خبر داده اند، که بشر قدم به دائره بلوغ خواهد گذارد. آن وقت البته اشراقات، باید به منتهی درجه باشد. مثل آفتاب است، که در زمستان به زور ما را گرم می کند، آفتاب بهار سبب تولید گل و ریاحین می گردد، و در تابستان بِه و خرما را می پزد. این شمس حقیقت، در زمان ما در مدار خودش آمده است. فی وسط السماء. این دوره بلوغ عالم است. و ما بلوغ عالم را می بینیم . من مقاله ای در اخبار امری نوشته ام. اگر پیدا کنید، به نظر من، خیلی برای شما واجب است. این مقاله در اخبار امری سال ۱۰۰، به مناسبت حلول جشنهای مئوی منتشر شده است، یعنی ۱۱ سال پیش. این مقاله مفصل است، و راجع به کیفیت بلوغ عالم است. و در آن جا، آثار و اختراعات و اکتشافاتی که در قرون گذشته بوده، و بعد از سنه ۱۸۴۴، آن اکتشافاتی که در زمان ظهور حضرت اعلی شده، مقابله شده است. معلوم می سازد که چه طور چرخ تاریخ دور زده، و این برای چه بوده، و علتش چه بوده است؟ یکی بعد از دیگری، نوابغ به ظهور رسیده اند. اکتشافات زیاد شده است. این مقاله در ماهی که، جشن های مئوی شروع شد منتشر گردید. خیلی خواند نی است. برای این که روی ارقام، ازاقوال بزرگان مقایسه عجیبی کرده ام . مثلا ً تلگراف در همان لیله بعثت حضرت اعلی، اختراع و مخابره شد. عکاسی در همان سال به وجود آمد. وقتی که عالم به این درجه از بلوغ رسید، بر اثر اشراقات شمس حقیقت بود، که خبر داده شده بود، که جهان به این درجه بلوغ خواهد رسد، و مظهری که ظاهر می شود، باید اشراقاتش به آخرین درجه شدّت باشد. و لهذا، جمال اقدس ابهی که، در این دور ظاهر شده در حقیقت یکی بوده اند، امّا بر حسب درجه شدّت و ضعف، از لحاظ اشراقات بوده اند. مانند آفتاب است در بین ستارگان. مثل شب و روز است. این تازه از لحاظ اصطلاحات صوری است. در یک جلسه دیگر در قسمت معنوی آن صحبت می کنم، که در مصطلحات کتب مقدسه اند، که می خواهند کور ۵۰۰ هزارساله، کور عظیمی را تأسیس کنند، چه قدر باید انرژی به دنیا به دهند، و برشدّت اشراقاتشان بیفزایند. مَثَل این ظهور اعظم و ظهورات گذشته، گو این که در، این دور چه طور ستوده شده است.