به آینه جهان خوش امدید  

اهمیت مهاجرت

سخنان جناب فروتن در شب نشینیکه شب دوشنبه ۴\۱۱\۳۳ از طرف کمیسیون ارتباط و مهاجرت جوانان در مجمع جوانان ترتیب داده شده بود. تصّور می کنم این مطلب بر همه روشن باشد، که ما در امر، موضوعی مهم تر از امر مهاجرت نداریم. به این معنی که، نقشه ده ساله، که نوایای مقدسّه حضرت عبدالبهاء است، و حضرت ولی امرالله تأکید می فرمایند، از اهم وظایف بهائیان در تمام دنیا است. ولی نکته ای که ذکر آن لازم است، این است که، ما بهائیان نباید به تشریفات، زیاد اهمیت به دهیم، یعنی مثل ملل سائره، اجتماع بیارائیم، مؤثر و متأثز باشیم. و در همین اجتماع ما، تأثر خاتمه پیدا کند. خوف بنده از این است که، این سنین معدوده باقیمانده نقشه، خدای نخواسته به حرف وقول برگذار شود. به خاطر دارم، در ارض اقدس، از یکی از زائرین شنیدم، وقتی که حضرت ولی امرالله، قصر بهجی را تعمیر می فرمودند، خودشان مبادرت به تعمیر فرموده بودند. وقتی که بعد از سی سال که، در تصرف ناقضین بود، حضرت ورقه علیا تشریف آوردند و ملاحظه فرمودند، که این زینت و جلال را حضرت ولی امرالله به وجود آورده اند، در موقع رفتن به قصر که از پله ها بالا تشریف می بردند، در اثنای یکی از این پله ها ایستادند، فرمودند یا جمال مبارک، تو شاهدی که ولی امر تو، شب و روز اوقات خودش را، صرف امور امری می فرماید، و به استراحت خودش ابداً نمی پردازد . بعد از چند روزکه، حضرت ولی امرالله تشریف فرما شدند، از جناب یدالله سیسانی سئوال فرمودند، که حضرت ورقه علیا تشریف آوردند؟ سیسانی می گوید بله. و بعد از یک هفته تشریف بردند. حضرت ولی امرالله فرمودند، حضرت خانم چه می فرمودند؟ سیسانی هم عین واقعه را عرض می نماید. حضرت ولی امرالله می فرمایند، بله حضرت خانم خیلی میل دارند من استراحت کنم، ولی آیا می شود؟ اگر من تعمیر قصر را به یک هیأتی واگذار می کردم، چه می شد؟ می نشستند و مذاکره می کردند، و مذاکره اندر مذاکره. با مذاکره شروع و با مذاکره ختم می شد. مجبورم خودم به کنم. این روح شرقی ماست، که زیاد دوست داریم مذاکره کنیم، حرف به زنیم، به جهت آن که، مذاکره و حرف، بسیار کار آسانی است. در قول فخر عالمیان هستیم. قول بسیار سهل است . امّا عمل، کار مشکلی است. یک جو عمل، بهتر از یک خروار قول است. یک خردل عمل، بهتر از یک خروار قول است. اگر ما واقعا ً به قول اکتفا نکنیم، و قیام عاشقانه برای مهاجرت کنیم، امری مهم تر از آن نیست. بنده اغلب با خودم فکر می کنم، اگر ظلمت نباشد نور جلوه نمی کند. تمام مفاهیمی که در ما هست به اضداد است. جهل است ، و علم معنی پیدا می کند. تا وقتی که من در محیط ایران محصور بودم، نمی توانستم مثل حالا فکر کنم. وقتی خارج رفتم و جوامع دیگر را دیدم، آن وقت، توانستم اضداد را مقایسه و به فهمم. ما الآن فرصت بسیار گران بهائی را در کف داریم. آن چه در قلبم هست، امشب می گویم. موقع بسیار گرانبهائی را در جلو داریم. و موقعیت بسیار گرانبهائی را از کف داده ایم. احبّا ی ایران یک سال به عنوان سنه مقدس در جلوداشتند. می توانستند فاتح شوند. نقاط بکر را فتح، و اسمشان را تا پانصد هزارسال، در لوحه افتخار ضبط کنند. متأسفانه نکردند، مگر عده قلیلی. حالا فکر می کنم سیل زائرین، به ارض اقدس جاری شده، و این لوحه در مدخل روضه مبارکه نصب است. روی سنگ مرمر (۱) با حروف طلا منقوش است. شما ملاحظه کنید چند هزار نفر در طی قرون خواهند آمد، و تأسف خواهند خورد، که درمهد امرالله همین چندین نفر؟ پس احبّا چه می کردند؟ و دراین سنه مقدس کجا بودند؟ جواب یأس است وحرمان. آن وقت است که باید برای آن ها توضیح به دهیم که، ما در کشور، غرق افکار واهیه بودیم. جمعی از ما، در قید تجارت، واله و حیران بودند، بعضی غصه می خوردند، شب، کابوس می دیدند. خودش و اهل خانه اش را به عذاب آورده بود که، چرا زمینش تنزل کرد. بعضی می گفتند، ما باید تحصیل کنیم. بعضی می گفتند ما محصل داریم . چه چیز تحصیل می کنند؟ معلوم نبود. و نفوسی هم که خودشان را معطّل این محصلین کرده اند، مثل این که، یک عذر کافی وافی دارند. چی تحصیل می کنند؟ فساد اخلاق، علومی که ۵۰ سال پیش در اروپا کهنه شده، و حالا به صورت جزوه های مندرس، به دانشگاه ایران وارد شده. خواندن رومان، پرسه زدن در حاشیه خیابان، هر کدام به یک عنوان، سر جایمان نشستیم و نرفتیم. امّا آن فرنگی تحصیل می کرد، ترک تحصیل کرد و رفت. گفت باید این ندا را اجابت کرد. از دانشگاه کلمبو، از چشم وچراغ دنیا بیرون آمد و رفت به جزیره جذامی ها. رفت به افریقا. اسمش بر لوحه افتخار ثبت شد. ما در این منجلاب غلطیدیم. این سال مقدس، از کفمان رفت. حالا هم یک سال دیگر در پیش داریم، که لوح به خوانیم و نطق کنیم، و این یک سال هم به رود. وقتی به خواهیم در باغ رضوان، در جشن اعظم شرکت کنیم، باز خدای نخواسته سر ها در زیر باشد. در آنوقت ۵۰ محفل ملّی خواهد بود. هر کدام بیایند گزارش به دهند و ما خجل باشیم. این همه که حضرت ولی امرالله فریاد می زنند، آخر یک روز به حساب خواهد آمد و خجل خواهیم بود.

امروز یک زن آمریکائی، مخبر روزنامه ای آمد به حظیرة القدس. او یک خانمی است اهل نیویورک. با جمیع ملل نشست و برخاست کرده است. آمده وارد اجتماع ما شده است. از در حظیرةالقدس که وارد شده، همه احبّا چادر به سر دارند. بنده مجبور شده ام دست هایم را به هم به مالم و به گویم، این جا محیط اسلامی است، و مجبورند این طور باشند. ما هنوز نتوانسته ایم به خانم های خودمان به فهمانیم که، در دست و رو شستن و شانه به سر زدن تنبلی نکنند، و ستار العیوب را روی سر نیندازند. آخر تا کی؟ این ها امروز و فردا می آیند. سر در همه چیزها می کنند، و می فهمند. انسان خجالت می کشد. بعد هم اگر او می آمد، سر توی جلسه می کرد، و فضولی می کرد، که این جلسه برای چیست؟ و ما می گفتیم، این افراد را دعوت کرده ایم که چرا در انتخابات شرکت نکرده اند؟ چه می شد؟ این قدر اهمال و بی خیالی، آن وقت، این زن که در قاهره بوده، می داند که، زن ها چه قدر برای رای دادن، زحمت کشیده اند. آخر این ها را کجا می شود گفت؟ حضرت ولی امرالله می فرمایند: با قول نمی شود این هوشمندان جهان را به امر آورد. ولله دینی که در آن قول باشد، وعمل درآن نباشد، در نزد دانشمندان به یک فلس ارزش ندارد. حال اگر ما این فرصت را از دست به دهیم، پشیمان خواهیم شد. وقتی در کانادا از من به اسم به پرسند مستر فلان، چند نفر از اعضای محفل ملّی شما مهاجرت رفتند؟ هیچ. از اعضای محفل محلّی کسی نرفته؟ نخیر. چند نفر جزو فاتحین شده اند ؟ ۸یا ۹ نفر. چند نفر در طهران هستید؟ سی هزار نفر. وحشت می کردند. شما چه جور تبلیغ می کنید؟ چه جور می خواهید به عمل نشان به دهید؟ بیان حضرت ولی امرالله در لوح نوروز ۱۱۰ صریح است. می فرمایند : (مضمون) خانه و لانه و زندگی و قوم وخویشان را رها کنید. دنیا را پشت سرتان بیندازید و بروید. حال این ندا را هرکه اجابت کرد، خوشا به حالش. و الاّ تا وقتی این قیود و این وزنه ها، به پایمان بسته باشد، فایده ای نخواهد داشت . بنده به احبّای شیراز، بارها مَثَل انفجار انبار اسلحه را یاد آوری می کنم . خانه و زندگی را رها کردید و فرار کردید. فلان خانم بالش بغل کرده به خیال آن که بچه اش است. وقتی که به شاه چراغ رسیده، خواسته به او شیر به دهد، متوجه شده بچه اش نیست. یا آن خانم دیگر، از ترس جان تا مرودشت رفته، آن جا از او پرسیده اند بچه ات کو؟ یادش آمده بچه هم داشته و ترک کرده است . من بارها به احبّا گفته ام، مادام که اشخاص، نادان هستند، واین صندلی و میز را می خرند، وعقلشان نمی رسد، به دهید و به روید. آیا این بلای سوم دروغ است؟ کِی تا به حال، حضرت ولی امرالله، چیزی به ما فرموده اند که نشود؟ در این لوح اخیر امریکا، مگر نمی فرمایند از آسمان، این اسلحه های خطرناک را به سر شما می ریزند. در هر شهر ۱۰ نفر به ماند کافی است . پس بیائید این موضوع را به مرحله عمل آوریم. اوّل طبقه اطبّا شروع کنند. طبیبی که مهاجرت نرود واقعا ً سر سخت است. زیرا برای طبیب بهائی، برای خارج از ایران وسیله فراهم است. پریشب دخترم از مانتوای نوشته، من این نامه را به عنوان فرزند به پدر نمی نویسم. به کسی می نویسم که منشی محفل ملّی ایران است. می خواهم دردهایم را به گویم. در این جزیره مانتوای، دکتر مهاجر ملقب شده به پدر، به حدی که رفته مردم را معالجه کرده است. به هر شهری می رویم، ۲۰یا ۳۰ نفر اقبال می کنند. ولی می گویند ما از امر بهائی فقط اسمی می شنویم. باید احکام را به ما نشان به دهید. می گویند شما باید ۵ ماه با ما باشید، تا احکام بهائی را به ما نشان به دهید. او می نویسد، بهترین فرصت را ما داریم واز دست می رود. کشیش ها آمده اند و ممکن است افراد به آن ها بگروند. به افراد احبّا به گوئید تا فرصت از دست نرفته است بیایند، و به ما کمک کنند، تا این افراد از کف نروند. به بینید احبای عزیز، شما وقتی خواستید سفته ای به فروشید، یک تاجر معتبر پشت آ ن را امضا کند قبول می کنید. می خواهم به دانم، ضامن بالاتر از خدا هست؟ می فرمایند شما اقدام کنید. العهد منکم و الوفا من ربکم. در حضور حضرت ولی امرالله مشرف بودم فرمودند، احباب تجربه کنند، قیام کنند، اگر به آن ها تأیید نرسید، آن وقت دیگر اقدام نکنند. اگر ما توانستیم از این جلسات استفاده کنیم، و بعد از این جلسات به فکر افتادیم و تصمیم گرفتیم، « این جلسات منتج به نتیجه بوده است.» و الاّ پی مشورت مجلس آراستیم نشستیم و گفتیم و بر خاستیم ----ـــــــــــــــــــ (۱) این لوحه به دستور حضرت ولی امرالله، توسط دکتر جیاگری، در ایطالیا تهیه شده است.