به آینه جهان خوش امدید  

انسان را به مثابه معدن که دارای احجار کریمه است مشاهده نما،
به تربیت جواهر آن به عرصه شهود آید.

سخنان جناب فروتن درکلاس معلمین درس اخلاق، جمعه ۱۲\۹\۳۳ بزرگترین مانع ما در تربیت این است که، چون در حال حاضر، عوامل تربیت در دست ما نیست، ما نمی توانیم آنطور که حق خواسته، اطفال و جوانان خود را تربیت کنیم. ما مایلیم نفوسی داشته باشیم، که طبق تعالیم بهائی تربیت شده باشند، و این مشکل است. جوان های ما ایمان دارند، امّا شرائط ایمان آن ها خیلی محدود است. ممکن است برای شما عجیب باشد، که شخصی بهائی باشد، و خودش را بهايی بداند، امّا از حیث معتقدات، افکار یک شخص مادّی را داشته باشد،بطوری که اگر خودش تعقل کند که چنین است، شاید سکته کند و منصعق شود. ولی به واسطه این که به روح امر تربیت نشده، و هر فکری را از استادی و یا فرد دیگری شنیده، ممزوج و معجونی از این افکار راجمع کرده، و تناقضی از آن ها را در خود به وجود آورده است. یک بهائی بی دین، که بر خلاف دستورات مبارک حضرت بهاءالله حرف می زند، ممکن است حضرت بهاءالله را تجلیل کند، شاید تا پای شهادت هم برود، امّا به عالم بعد عقیده نداشته باشد، و آن را جزء اوهام بداند. و اگر با او سر صحبت باز شود می گوید، این مطالب برای عوام است، و گفته شده که افراد در این دنیا، خودشان را مرتب کنند، ولی برای ما، خواص الناس ، نگفته اند، و امور این دنیا را به دنیای دیگر مربوط کردن معنی ندارد. ملاحظه کنید که این جوان چقدر پرت است، و چه فرقی با یک نفر متریالیست، یک نفر ماده پرست قشری خیلی سطحی، دارد؟ من از این قبیل تناقض ها بسیار دیده ام. یعنی فرد، بهائی است، ولی طبق اصول و موازین و نصوص بهائی، فکر نمی کند، و رفتار نمی نماید. او یا به ارث، و یا بدون تحرّی، بهايی شده است. می گوید فلان کس فلان گفته، و یا فلان مقاله را خوانده است. مخصوصاً وقتی که نو جوانان، به عنوان تحرّی حقیقت، تمام کتب ردیّه را می خوانند، وقتی به آنها می گوئیم حضرت عبدالبهاء قرائت این کتب را نهی فرموده اند، می گویند پس انسان چطور تحرّی کند؟ این که شد همان محدودیت ها. ولی در عالم مادّی مسائل غیر از این است. می گوئیم آیا برای این که تحرّی کنی همه چیزرا می خوری؟ مثلاً آیا شما برای این که تحرّی کنی، مواد سمی را می خوری؟ آیا مرفین می خوری که تحرّی کنی؟ می گوید بله آقا. محدودیت یعنی چه؟ انسان باید هر چیز را به خورد، و روی خودش امتحان کند. به میرد که تحری کرده باشد. مثلاً وقتی طبیب، در سی سال قبل، به شوفر ما گفته بود، کبد تو درست کار نمی کند، غذای آهن دار به خور، او سی سال است دقت می کند، و هر وقت غذا جلویش می گذارند، می گوید، اوّل بگوئید آهن دارد؟ در قوچان هر چه جلویش آوردند گفت این غذا آهن دارد ؟ اسفناج آهن دارد؟ گوجه فرنگی آهن دارد؟ چطور وقتی طبیب روحانی می گوید این غذا برای تو بد است، برای کبد روحانی تو بد است، می خوری؟ چرا جسم باید از همه چیز پرهیز کند، ولی روح نباید پرهیز کند؟ هر مطلب نا شایستی، گیر شان بیاید می خوانند، و می گویند می خواهیم به بینم چه می شود. درست مثل خوک که هر چه گیرش بیاید، می خورد. البته خوک درایران ، همه زباله ای می خورد، اما، در خارج از ایران، اعلاترین چیز را به خوک می دهند. آقای عبدالله رازی که شخص بی دینی بود، و مدتی روزنامه رستاخیز را در مصر اداره می کرد، موقعی که آواره، شروع به فحش دادن و بهتان زدن به جامعه بهايی کرد، و از حد گذراند، این آقای بی دین به امان آمد، و نامه هائی به دولت ایران و فرهنگ ایران نوشت، که با با، چرا می گذارید این فرد، این قدر به زن و بچه های ایرانی فحش بدهد. مگر این ها ایرانی نیستند؟ او این اشعار را سرود: آیت کفر ونفاق است ز وی باش بری تا نبینی چو وی آوارگی و در بدری زشت زشت است اگر جامه دیبا پو شد دیو دیو است اگر جلوه کند همچو پری کار قاطرچی و حمال بود بد گفتن ورنه هر کس بتوان داد جوابت که خری او که بی دین بود به تنگ آمده بود، اما یک جوان بهائی، نمی داند که آواره ی بی دین چه می نویسد؟ جوان بهايی می خواهد بداند آیا این که، آواره می گوید، حضرت بهاءالله، بر حق نبوده است، و حضرت ورقه علیا، شراب می خورده است، درست گفته یا نه؟ مثل این است که به او به گویند این زباله ها را نخور، به گوید نه خیر، من می خواهم امتحان کنم.

من به یکی گفتم، اگر امروز پاکتی به دست تو به دهند، و به بینی که در آن، فحش به تو و زن و فرزندت نوشته اند، آیا اگر فردا هم پاکت دیگری به دست تو به دهند و تو از خط روی پاکت به شناسی، که پاکت دیروزی است، آیا دو مرتبه آن را باز می کنی که تحرّی حقیقت کنی به بینی، چه چیز نوشته است؟ درست گفته است یا نه؟ بلکه فوراً پاکت را پاره می کنی و با پستچی عصبانی می شوی. که این ها چیست برای من می آوری؟ حالا نسبت به مقدسات تو، نسبت به اعتقادات تو، بد می نویسند و تو آن ها را می خوانی ؟ مثلاً شما می روید به داروخانه، می بینید روی قفسه، عکس اسکلت کشیده شده است، و نوشته شده است سمی است. دارو فروش به شما می گوید، این سم است، دست نزن. آیا می گوئی، نه خیر، من می خواهم تحرّی کنم. من باید به خورم به بینم زهر است یا خیر؟ جان لاک، فیلسوف و عالم انگلیسی، انسان را به سه چیز تشبیه می کند. می گوید، یک انسان مثل کیسه ایست، که هر چه در آن بریزید جا می گیرد. شلغم بریزید جا می گیرد، جواهر هم بریزید، جا می گیرد. یا انسان مثل لوحه ایست که، هر چه به خواهی در آن می توان نوشت. یا انسان مثل موم است، از آن می توان ملائکه ساخت و از آن می توان شیطان هم ساخت. جوانان ما هم، ظرفند باید دید کجا رفته اند، و چه مظروفی در آن ها ریخته اند. در آینده، آرزوی ما و ایده آل ما این است که، جوانان ما، ظروفشان را تخلیه کنند، بعد هم به دهند به دست مسگر، که آن را خوب سفید کند، صیقلی کند، بعد مظروف امر حضرت بهاءالله را در این ظروف به ریزند. البته این ایده آل ماست. و الاّ، الآن شما نمی دانید در من چه ریخته اند و من هم نمی دانم در شما چه ریخته اند. اما من میدانم، که ما صد در صد بهائی نیستیم. صد در صد فکر و ذکر ما مطابق آثار بهائی نیست. و هر کدام ازجائی، خوشه ای چیده ایم. درست مثل آش شله قلمکاریم. جمال اقدس ابهی می فرمایند: انسان را به مثابه معدن فرض کنید، که مملو از جواهرات است. به تربیت، جواهرش ظاهر می شود. و حق جل جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده است. این یک معدنی است که باید استخراج کرد. متاسفانه کشور ما زباله دانی است، که هر چهرا در کشور های دیگر می خواهند جاروب کنند، در کشور ما میریزند. هر فلسفه و کتابی را که تعلق به ۲۰۰ سال قبل دارد و می خواهند آن ها را طرد کنند، در کشور ما خالی می کنند . و کشور ما، زمینه آماده ای است برای قبول آنها. هیچ فراموش نمی کنم، یکی از اساتید یکی از دانشگاه ها می گفت، من به دانشجویان نصیحت می کنم، که شما مغزتان را، چاه آبریز نکنید. اجازه ندهید مغز شما چاه آبریز شود، که از راه گوش های شما که دو سوراخ دارند، هر کس هر زباله ای را، در مغز شما خالی کند. مواظب باشید و بدانید که مغز شما عالی تر از این هاست. هر آشغالی را نخوانید و هر مطلبی را نشنوید، والا مگر می شود این همه کتاب را خواند. مگر عمر انسان چقدر است؟ مطمئن باشید در آتیه، این کتب ناشایست را می شورند و دور می ریزند. آنوقت آن ها که می خواهند تحری حقیقت کنند، باید بروند از کشف الحیل آواره، ازفلسفه نیکو، و از کتاب صبحی تحری کنند. خواندن این کتب علاوه بر آنکه راه تبلیغ را مسدود می کند، این افراد هم خودشان از امر دور می شوند، و هم دیگران، کمتر وارد جامعه ما می شوند. ملاحظه کنید، اشخاص ساده ای که، با میکروسکپ سر و کار نداشته اند، برای آن ها، زندگی در عالم جسمانی آسان تر است. کسی که با میکروسکپ کار کرده است، می داند که در آب جوی، چه میکروب هايی وجود دارد، از لحاظ تربیتی، این منظره فجیع تر است، و امروزه دوره برزخ ماست. ما گفته ایم که در این راه، می توانیم مختصر کمکی به جامعه به کنیم. به همین دلیل تشکیلات تربیتی درس اخلاق را به وجود آورده ایم، که به قدر مقدور، از این ظلمت به کاهیم. اگر به این حد هم عمل نکنیم، که جامعه ما یک دفعه از بین خواهد رفت. یعنی این شمعی که در تاریکی است، خاموش می شود، و تاریکی همه جا را احاطه می کند. تنها این شمع کوچک مانده است که نور می دهد. اگر کسی این شمع را هم پف کند، ظلمت محض همه جا را فرا می گیرد. این وسیله ضعیفی را که در دست داریم، نباید از دست بدهیم. این تأسیسات را ما در همه نقاط داریم، وخوشبختانه هنوز جلویش را نگرفته اند. آن ها را نباید رها کنیم. زیرا به قدر یک شمع، روشنی دارد. در شب یلدا، که در این اطاق، ظلمت محض است، برای اینکه به این میز و صندلی نخوریم، یک کبریت کافی است که چشم ما را باز کند و ما را از این مهلکه برهاند. حال اگر همین یک کبریت هم نباشد چه باید کرد؟ ما اقرار می کنیم که، الآن وسائل نداریم ولی چه کنیم؟ آیا این درس اخلاق بهتر از هیچ نیست؟ این تأسیسات تربیتی ما، برای این به وجود آمده، که از این ظلمت به کاهد.- طرق مفیدی که برای تربیت اطفال بهائی وجود دارد این است: اول آشنا ساختن مادران به روح امر، و بنده خیال می کنم که، این راه بسیار آسان و عملی است، به شرط آن که مرتب نگوئیم نمی شود و غیر ممکن است. مگر آنکه تنبلی عجیبی که بر مملکت ما مستولی است مارا باز دارد. می گویند،یکنفر تریاکی بود و زنش یک هفته به او التماس می کرد که، این طرف کرسی را ترک کن، برو آنطرف کرسی، که زیر پایت را جاروب کنم، بالاخره بعد از مدت ها التماس، قبول کرد و رفت آنطرف کرسی، بعد به زنش گفت، می گویند آدمیزاده بال ندارد، به بین چند وقت پیش، من کجا بودم حالا کجایم. اگر چنین روحیه ای در ما باشد، البته نمی شود کاری ازپیش برد. ولی اگر ما یک ذره قوت وقدرت از خودمان نشان به دهیم، عملی خواهد شد. هم شما که معلمید، یک کمی فشار بیاورید، وهم لجنه تربیت فشار بیاورد، تا اطفال خانواده ها بی فایده نشوند. طفل ممکن است در محل خانه دستورات شما را نقض کند. باید ارتباط تام بین معلمین و خانوادها وجود داشته باشد. شما که معلمید و لجنه تربیت، باید جلساتی به طور مرتب از مادران و پدران داشته باشید. این جلسات را باید ادامه داد تا نتیجه گرفت، نه اینکه به قول شاعر: پی مشورت مجلس آراستیم نشستیم و گفتیم و بر خاستیم ماهی یکی دو بار جلسه ای از والدین ناحیه تشکیل به دهید، و نفوسی را به گمارید بروند در آنجا صحبت کنند. اما اشخاصی نباشند که پُر می گویند و پرت می گویند. از خصائص ما شرقی ها پرگوئی و پرت گوئی است. جنبه علمی مطلب را نمی گويیم. در حواشی مطلب حرف میزنیم. اگر به والدین، یک چیز عملی به گوئیم جذب میشوند. ولی اگر به گوئیم تربیت خوب است، و در باره خوبی تربیت شرح و بسط به دهیم، و به گوئیم مثلاً تربیت است که طیاره را در هوا پرواز می دهد و غیره، افرادی که در جلسه اند از خودشان می پرسند، امروز به این جلسه آمدیم ولی چه آموختیم؟ مانند آن دهاتی اصفهانی که از ده به اصفهان آمد. سه عدل ذغال آورده بود، رفت در یک مغازه ذغال فروشی، ذغال ها را فروخت. ذغال فروش گفت حساب کنم؟ گفت تو سه عدل ذغال آورده ای، سه سه تومن از من طلب داری، می شود نه تومن، و من هم سه سه تومن به تو مدیونم، طلب تو در حساب ما صاف می شود. دهاتی به راه افتاد. در راه باخودش گفت، من از برای چه از ده آمده بودم. زنم گفت، بعد از فروش ذغال، فلان چیز و فلان چیز را به خر. وقتی وارد خانه شد به زنش گفت، حساب ما حسابه اما چیزی تو مشت ما نیه. حالا هم مدعوین می گویند صبح تا حالا آمدیم ولی چیزی تو مشت ما نیه. دو تا لر باهم شریک شدند تخم مرغ به خرند، یکی از آنها رفت تخم مرغ به خرد، برگشت و گفت یکی از این تخم مرغها از اول نبید ، یکی را من کردم زَغ نبید، این یکی از من، این یکی از تو، و این یکی هم از من.ما با حسابهای این جوری، غالباً بر خورد می کنیم، و مردم وقتی فکر می کنند برای چی آمده بودند و چیزی نصیب آن ها نشد، دیگر نمی آیند . افرادی را به گمارید تا در باره مطالب علمی، که می توان به آن ها عمل کرد، صحبت کنند. مادران و پدران، و به خصوص مادران را باید با تربیت بهائی آشنا کنید، و برای تربیت اطفال به روح بهائی، استقرار و استحکام دروس اخلاق، قدم اول است. بنده خیال می کنم، کتاب هائی که من نوشته ام، جنبه عملی دارند. مادران و پدران، مخصوصاً مادران را باید به اصول تربیت بهائی آشنا کنید. این قدم اول است، در آن جلسه، باید مطالب تربیتی را گوشزد کرد. البته باید اصرار کنید جزيیات را در خانوادها اجرا کنند، و الا این اجتماعات یک پشیز ارزش ندارند. مثلاً ممکن است تأثیر احوال و اخلاق و اعمال اولیاء اطفال را، با شواهد بسیار، مو ضوع کنفرانس قرار بدهید. در این جلسات نباید اطفال حضور داشته باشند. در این جلسات باید به پدران و مادران گوشزد کرد، که اگر می خواهید اطفالتان نماز به خوانند، شما اول خودتان باید نماز به خوانید. اگر می خواهید اطفالتان صائم شوند، اول خود تان صائم شوید. ولی فراموش نکنید، در این جلسات نباید طفلی حضور داشته باشد. اگر ارتباط لجنه تربیت با اولیای اطفال قطع شود، زحمات لجنه به هدر خواهد رفت. البته ممکن است قبل از هر درس اخلاق، اولیای اطفال آن درس اخلاق، با معلم آن جلسه درس اخلاق، جلسه ای تشکیل دهند، اما، در این جلسه مطالبی باید گفت که به اولیا اطفال بر نخورد. هر دو جلسه، لازم است. ولی در جلسات عمومی، باید تعالیم و امور عمومی مثل نماز و روزه مطرح شود، ولی در جلسات خصوصی باید از امور تربیتی خصوصی، صحبت گردد . ممکن است جلسهُ دیگری هم تشکیل داد، و به ترتیب کلاس های آنها، مثلا از اول تا ۶ یک کلاس، و از ۶ تا۹یک کلاس، و از۹ تا ۱۲ یک کلاس، و بر حسب سن محصلین، با پدر و مادر هایشان صحبت کرد. مطلب دوّم راجع به مواد درسی است که باید متناسب با فهم و درک اطفال باشد. سؤال این است که آیا شما می توانید کاری کنید که محیط درس اخلاق شما، با مدارس فرق داشته باشد؟ یعنی جنبه تعلیم و درس خشک ونمره های کج و معوج را تعدیل کنیم،و انقلابی در کلاسهای درس اخلاق ایجاد نمايیم . در باره نمره دادن، عقیده من این است که، نمره دادن کار درستی نیست. من در طهران، به جای نمره دادن، از جدولی استفاده میکردم. مثلاً می نوشتم قرائت: تند می خواند، یا کند می خواند، فهمیده می خواند یا نفهمیده می خواند. معنی آن را می فهمد و یا نمی فهمد. و در جلسات بعد، اگر جبران کرده بود، در جلوی آن خط مثبت می گذاردم. نمره، جلوی ترقیات شاگرد را می گیرد. و نه معلم و نه لجنه تربیت، می فهمد که این نمره شاگرد، معرف چیست، و شاگرد چه کار کرده است؟ مثلاً وقتی کند می خواند، شما در جلوی اسم او می گذارید، کند می خواند. و در جلسه بعد توجه می کنید به این که، جبران کرده یا نه؟ و از او می خواهید که تند به خواند. یا مثلاً با آواز می خواند، یا درست ختم نمی کند . من در ایران کمتر دیده ام کسی بتواند خطابات را درست به خواند . باید معلم توجه کند بچّه کتابی، می خواند یا خطابی، و به او اصرار کند کتابی به خواند و یا خطابی به خواند. من در طهران که درس اخلاق داشتم، به طفلی که کتابی، می خواند این طور می گفتم، اگر من در بزنم وارد منزل شما به شوم، و به گویم الله ابهی، احوال شما چطور است؟ حال شما خوبست؟ خانم چطورند؟ بچه ها باکی ندارند؟ چکار می کنند؟ خوب انشاءالله کار و کاسبی خوبست؟ غیر از این است که ممکن است به گوئید این فرد دیوانه است، چه فرق می کند، درس را هم نباید این طور خواند. آن وقت او می فهمد که منظور من چیست، قبول می کند و دیگر تکرار نمی کند. عین تجزیه طبی، باید تجزیه تربیتی کرد، که چه جور باید خواند، چه جور باید فهمید و غیره . ولی در مملکت ما متأسفانه این مواضیع کمتر مراعات می شوند. وزیر معارف هم از پشت رادیو، کتابی می خواند نه خطابی، در درس اخلاق ما، باید با این نکات مبارزه شود. در درس اخلاق، باید از منبری صحبت کردن، دوری جست. باید اطفال را تشویق کرد. حضرت مولی الوری، موضوع تشویق را تصریح فرموده اند. این امتحاناتی که در مدارس ماست، محکوم به فناست. در ممالک خارج، نمرات عرض سال را جمع می کنند، و دیگر امتحان نمی کنند. زیرا اگر در عرض سال از محصل درس نپرسند، در آخر سال به اعصاب محصل فشار سختی وارد می شود.شاگرد های ایرانی که در عرض سال درس یاد نمی گیرند، آخر سال به اعصابشان فشار می آورند، من عرض می کنم، میزان ارتقاء و تنزل، باید رفتار روزانه شاگرد باشد. باید به شاگرد گفت، که ما فال نمی گیریم، آخر سال، حضور و غیاب روزانه و توجهت را، دقیقأ از روی سابقه سالانه ات، خلاصه، و به لجنه گزارش می دهیم که قضاوت کنند . وقتی شاگرد دانست، که کلیه اعمال روزانه او مورد دقت است، بیشتر اهمیت می دهد تا آخر سال. از این امتحاناتی که ما داریم، عملی بد تر، در دنیا نیست. ممتحن می آید سر کلاس، می خواهد با شاگرد کشتی به گیرد، به بیند آیا می تواند یا نمی تواند. این امتحان نیست، باید اعمال روزانه شاگردان را میزان قرار داد. دفتر معلّم باید میزان باشد. و معلّم بهترین قاضی است. باید دقت کند که آیا این شاگرد، تمام مواد را فراگرفته یا نه ؟ تشویق نباید عمومی باشد، زیرا قدر آنهائی که در عرض سال زحمت کشیده اند از بین میرود. مشک و پشک نمی توانند در یک طبق باشند. من قضاوت های خودم را در باره شاگرد، به کمک شاگرد، و نظر خود شاگرد می کردم. می گفتم می خواهم یادداشت کنم. شما متوجه مطلب نشده بودی، انشاء الله هفته دیگر جبران خواهی کرد. آیا این قضاوت من در باره تو، درست است یا نه؟ خودت بگو، شاگرد می گفت درست است. من می گفتم خوب، من حالا می نویسم،متوجه مطلب نشدی، ولی هفته دیگر جبران کن. این هفته، من ناچارم این جور، یاد داشت کنم. هفته دیگر، وقتی جواب دادی، و جبران کردی، این یاداشت برداشته می شود. مثلاً ، به شاگرد می گفتم، تو امروز سنه ها را بلد نبودی، دفعه دیگر که جبران کردی آن را بر میدارم. من حالا در دفتر می نویسم، که سنه ها را بلد نبودی، انشاءالله دفعه دیگر جبران می کنی. با قضاوت خود شاگرد جلو می رفتم . همیشه باید با خود شاگرد قضاوت کرد. زیرا در بین شاگرد ها، اغلب این فکر هست که، آن که نمره بهتر گرفته، معلم از او خوشش آمده و با او رفیق بوده است. دختر من، با این که طوری تربیت شده، که همیشه دروسش از همه جلوتر بوده است، و نمره خوب می گرفته است، یک روز آمده می گویم، پدر جان شما خیال می کنید، این نمره هائی که معلم ها می دهند، همه از روی حق است؟ می گوید نه خیر، معلم از ریخت فلان شاگرد خوشش می آید، یا به خانه او رفت و آمد دارد و لذا به او نمره خوب می دهد. علتش این است که معلم خودش قضاوت کرده، آن وقت بچه ها گریه می کنند و فکر می کنند که معلم با آنها خصومتی داشته است.من همیشه راه را برای ترقی بچه ها باز می گذارم. مثلاً به بچه می گویم بیا خودت به نویس که امروز کند خوانده ای، ولی در منزل درست دقت کن، تمرین کن، تند تر به خوانی، معتدل به خوانی. آنوقت هفته دیگر که می آمد، می دید م معتدل می خواند. من همیشه راه را در جلوی شاگرد باز می گذارم که ترقی کند و نگوید، آقای فروتن با فلان کس رابطه داشته. و همیشه من با بچه ها ایام خوشی گذراندم.