به آینه جهان خوش امدید  

نصوص و تعالیم در دیانت بهائی

سخنان جناب فروتن در کلاس نظم اداری عصر سه شنبه ۱۱|۹|۳۳ مطلب تازه ای که امروز مایلم در این کلاس عرض کنم، موضوع توجّه به نصوص الهی است. به این معنی که درآئین بهائی، حضرت بهاءالله، مطالبی که لا اقل تا پانصد هزار سال تغییر نمی کنند، یعنی تعالیم مقدّسه ای که تا امتداد کور بهائی ادامه خواهند داشت،مثل اصول و مبادی امر، رااز قلم مبارک تنزیل و تشریع فرموده اند. البته،کلمه لا اقل را، هیچوقت نباید فراموش کرد، زیرا ما حتم نداریم، بعد از پانصدهزارسال این احکام و مبادی تغییر خواهند کرد. بلکه می دانیم،این اصول ومبادی، لا اقل تا پایان کور بهائی که پانصد هزار سال است ادامه خواهند داشت . هم چنین احکام و مبادی که از قلم اعلی تنزیل و تشریع یافته اند، و لا اقل تا خاتمه دور بهائی که لا اقل هزار سال است امتداد خواهند داشت. این دو نوع احکام و مبادی، از نصوص هستند، ولی مطالبی که زودتر از هزار سال قابل تغییراند را، قلم اعلی متعرض آن ها نشده اند، و آن ها را به هیأت تشریعیه، یعنی بیوت عدل، محول کرده اند که بر وفق مقتضیات زمان و مکان، آنچه را که خداوند بر قلوبشان الهام کند، وضع و تشریع نمایند. البته در این تشریع، که از طرف امنای بیوت عدل به عمل خواهد آمد، این نکته مسلم است که، باید تشریعات و مصوّبات بیوت عدل، اولاً مخالف نصوص نباشند، و ثانیاً منحصر به اموری باشند که ازقلم اعلی تشریع نشده اند. بیت العدل اعظم هم، آنچه را که مربوط به مصالح ملّیه است، و جنبه بین المللی ندارد را، راکد خواهد گذارد، و آن ها را واگذار خواهد کرد به مراجع تشریع ملّی، یعنی بیوت عدل خصوصی، که همان بیوت عدل ملّی است، و بیوت عدل ملّی هم، آنچه را که راجع به مسائل محلی است، و جنبه ملّی ندارد را وا گذار خواهند کرد به هیأت تشریعیه محلّی، یعنی بیوت عدل محلّی. حال ملاحظه کنید، چه قدر وضع قانون در جامعه بین المللی بهائی، انبساط دارد ؟ اگر یادتان باشد یکروز در این کلاس مطرح شد، که نظم بهائی تشکیل شده است از سه نوع نظم: یعنی نظم دموکراسی، نظم اتوکراسی و نظم اریستوکراسی. حال به بینید این جنبه نظم دموکراسی بهائی چه قدر وسیع ،وچه قدر قابل انبساط است. شما در هیچ مجمع قانون گذاری جهانی، چنین انبساطی را نمی بینید. مثلاً بعضی از تعالیم و مبادی هستند که، لا اقل تا پانصد هزار سال ، ادامه خواهند داشت، مثل وحدت عالم انسانی. آیا شما فکر میکنید، مثلاً روزی برسد که وحدت عالم انسانی قابل تغییر باشد؟ آیا روزی می رسد که افراد بشر جمع شوند، و دائماً به گویند،که وحدت عالم انسانی کافی است، وحدت عالم انسانی را کنار به گذارید،و از این به بعد ما مایلیم به اختلاف به گرائیم و تعصبات را پیشه کنیم؟ البته این متصوّر نیست، که چرخ تاریخ به عقب برگردد، و جامعه بشریت دوباره به عقب برگردد، به انحطاط رود و تمام تعصبات و جدائیها را از سر گیرد. این مبادی تا پانصد هزارسال ادامه خواهند داشت، و این پانصد هزار سال حد اقل است. ممکن است این مبادی، ده میلیون سال هم در عالم به مانند. مثلاً تعلیم و تربیت اجباری، چه طور قابل تغییر است؟ وحدت تربیت که ایده آل بهائی است، و شما هیچ جای دیگر، چنین اصولی را نخواهید دید. و وحدت تربیت از اساس این امر است، و معنی آن این است که، در تمام مدارس بهائی، اصول واحده تعلیم شود. هیچ کودکی باقی نماند مگر آنکه، به تربیت واحد تربیت شود، وحکومت بین الملل ناظر این تربیت باشد، که معلمین، محصلین را به اصول اوهام، نپرورانند. بشر باید به چه مقامی برسد که به گوید، وحدت تربیت نمی خواهیم. در هر جا یکنوع تربیت اجراکنید، و در هر جا، جوانان را علیه جوانان دیگر تربیت کنید. غیر ممکن است، که بشر به اختلافات گذشته تن در دهد. این اصول، تا پانصد هزار سال که هیچ، بلکهممکن است تا خدا، خدائی می کند قابل تغییر نباشند. این یک دسته از تعالیم ونصوس بهائی بود.

دسته دوم، نصوصی هستند که،حدّ اقل تا هزار سال دوام خواهند داشت، و بعد از هزارسال، ممکن است عوض شوند. آنها را هم، حضرت بهاءالله تنزیل و تشریع فرموده اند. و ممکن است در این تعالیم تغیراتی به دهند. مثلاً به گویند، نماز را طوری دیگر اجرا کنید، صوم را طوری دیگر، وحقوق الله را طوری دیگر اجرا کنید. در رأس هر دور بهائی، ممکن است یک شارع مستقّلی ظاهر شود، و احکام قبلی را تغیر دهد، ولی آن احکام، مستمر و مستفیض از تجلیات کور حضرت بهاءالله خواهند بود . حضرت عبدالبهاء میفرمایند،< من حیث الافاضه، هُم فی ظل جمال قدم و من حیث الاستفاضه یحکم ما یشاء ویحکم مایرید> . این مظاهر مقدسه، که در رأس هر هزار سال، یعنی بعد از دور بهائی ظاهر میشوند، از تجلیّات روح حضرت بهاءالله، و مشیت اولیه، الهام میگیرند. و به نحو مقتضی، آن تجلیات را به نفوس بشر میرسانند. از جهت قبول فیض، در ظل جمال قدم، ولی از لحاظ بخشش فیض، یحکم مایرید و یحکم ما یشاء هستند. این ها هم یک دسته از نصوص هستند، که در رأس هزار سال، ممکن است تغییر کنند.و جمالمبارک اختیار آن ها را به شارع بعد موکول فرموده اند. قوانینی هم هستند، که باید خیلی زود تر از هزار سال تغیر کنند. آنها را تنصیص نفرموده اند، بلکه واگذار کرده اند به نمایندگان بیت العدل اعظم که نمایندگان تمام روی زمینند، یعنی بیت العدل اعظم، که به انتخاب درجه سه انتخاب میشوند. حکومت عقلا، یعنی منتخب منتخب منتخبین. یعنی در سه مرحله انتخاب میشوند، و آنوقت با این فرق که، دو هیأت تقنینیه امروز، یعنی بیت العدل های ملّی و محلّی، جائز الخطا هستند، یعنی مبرّا از خطا نیستند. در صورتیکه بیت العدل اعظم بر حسب بیان مبارک حضرت عبدالبهاء، بری از خطا است، معصوم است و آنچه قرار دهند، من عندالله است. ولی این هیئت هم در ضمن، در شئون جزئی وارد نمی شود. جنبه بین المللی موضوع را در نظر می گیرد. مسائل ملّی را وا می گذارد به هیأت مقننه هر کشور، و آن قوانین ملّی را بیت العدل خصوصی یا ملّی تنظیم میکنند. آنچه را که برای دنیاست، بیت العدل اعظم تشریع میکند، و آنچه ملّی است، برای بیت العدل ملّیمی گذارد، و بیت العدل کشورها را مختار می کنند که در مصالح کشور خود، شور و تشریع کنند. با این شرط که تشریعات آن ها مخالف نصوص الهی و قوانین صادره از بیت العدل اعظم نباشند . باز این هیأت ملّی، یعنی بیت العدل ملّی هم، وارد شئونات محلّی نمیشوند. و آنچه را که راجع به محل است به اختیار بیت العدل شهرستانها،یعنی بیت العدلهای محلّی میگذارند. و بیت العدلهای محلّی مختارند، که قوانین مربوطه اشان را خودشان وضع کنند. ولی با این شرط که، آنچه را که وضع میکنند، مخالف نصوص الهی، و قوانین تشریعیه بیت العدل اعظم و ملّی نباشد. ملاحظه کنید که از یک طرف، چهار چوبه معینی، که افکار را هدایت میکند و نمیگذارد به خطا رود ، و از طرف دیگر، در داخل این چهار چوبه، مختار و آزادند که، قوانین را هر طور اقتضا میکند، وضع کنند. و یا نسخ نمایند. حال ما میگوئیم، که شرط اوّل فردی، و اجتماعی ما این است که، مطابق نصوص فکر کنیم، حرف به زنیم، و عمل کنیم. یعنی وقتی بهائی شدیم، که بحث مفصلش در جلسات سابق آمد، و خودمان را بهائی نامیدیم، آنوقت است که باید افکار، گفتار، و کردارمان طبق نصوص الهی باشد. و اگر چنانچه یک شخصی خودش را بهائی به نامد، و خدای نخواسته این سه مرحله از مراحل حیائی او، یعنی فکر و بیان و عمل و اندیشه و گفتار و کردار و پندار او، مخالف با نصوص الهی باشد، این شخص، هم در نزد خدا مسئول، و هم عندالحق و عند العقلا، مآخذ و مذموم است. ما با کوچکترین غفلت، ممکن است خسرالدنیا و الآخرة شویم. یعنی اینکه ما میگوئیم بهائی هستیم، ما در اقلیّت هستیم، در تضییقات قرار میگیریم، محدود میشویم و در بین این خلق نمی توانیم زندگی کنیم، و دنیا بر ما تنگ میشود. این، خسرالدنیا است، و وقتی میگوئیم که بهائی هستیم، و چون طبق نصوص هم عمل نمی کنیم، آخرت ما، از بین میرود. در این دنیا در برزخ، و در آن دنیا در دوزخ هستیم.تجارتی است که ابداً ربح ندارد.لااقل وقتی که دنیایمان در تنگی میگذرد، به گذارید عقبائی داشته باشیم . در این آیه کتاب مستطاب اقدس، دقت کنید. من خیلی در این گونه آیات دقّت کرده ام، میفرمایند:< والذی یتکلم بغیر ما نزل فی الواحی انه لیس منی>. کسی که تکّلم کند، و به زبان بیاورد آن چه را که در الواح من نازل نشده، او بهائی نیست. او از من نیست. من در دو، یا سه جای کتاب مستطاب اقدس دیده ام، که کلمه لیس منی، اطلاق شده است، یکی راجع به افیون است، که میفرمایند،<من شرب الافیون انه لیس منی> ، که کتاب مستطاب اقدس به این آیه ختم میشود. این در یک مورد بود. و دیگری راجع به فساد است، در باره اشخاص مفسد میفرمایند، <من افسد انه لیس منی> و کسی که در جامعه فساد کند، و جامعه آرام را به انواع وسائل در فساد بیندازد، و به خواهد ثابتین بر پیمان را در آتش فساد بیندازد، اصلاح را مبدل به فساد کند، او هم، لیس منی است. او بهائی نیست، و ما از او بری هستیم . و در باره این افراد میفرمایند: <نسئل الله ان لا یجتمع بینی و بینهم>. از خدا میخواهم که بین من و این افراد را جمع نکند. یکی هم لیس منی در این باره است، که اول اشاره شد. < والذی یتکلم به غیر ما نزل فی الواحی، انه لیس منّی.>شما آیا به چه جرأت میتوانید خودتان را بهائی به نامید، و افکار این و آن را در معتقدات خود راه به دهید؟ این خسرالدنیا و الأخرة و انه خسران المبین است. این همه الواح خطاب به احبای ایران نازل شده، که افکار شخصی را، کنار به گذارید و گفتار و کردار دیگران را، مدرک قرار ندهید، و به نصوص مراجعه کنید، خدای من گواه است که، اگر یکی از این الواح خطاب به احبای غرب صادر شده بود، آن وقت می دیدید چه اتفاق می افتاد. غربی میگوید، وقتی من بهائی شدم، گفتار و کردارم را باید با نصوص تطبیق دهم. مثلاً من یک مثلی می زنم: یک لغتی که بچه های ایرانی یاد گرفته اند، لغت داروینیزم است. این داروین یک فیلسوف انگلیسی بود. مطالبی به میان آورد، که بعضی از آنها، تکرار مطالب مردم دیگر بود. مثل نشو و ارتقاء تدریجی، که مطلب متینی است، و حضرت عبدالبهاء هم آن را تعریف فرموده اند. او مطلبی را هم اختراع کرد، و آن تغییر انواع است. یعنی انسان از عالم حیوان به وجود آمده است. این فرضیه ای بود که خود بد بختش هم گفت. من خیال میکنم . بسیاری از علما بر خلاف او برخواستند، ولی بعضی گفتند ممکن است این فر ضیه مرحله قانونی را طی کند. بزرگترین مژده داروین در شهر مسکو بود. بنده در این باب وارد بودم، و بعضی کتابهای خودش را خوانده ام. امروز به مقامی رسیده، که تدریس داروینیزم را در دنیا نسخ کرده اند.حال کم کم رسیده به دهان این عوام الناس، یعنی جوانهای ایرانی. که میگویند بله، انسان از میمون به وجود آمده است . مقصودم اینجاست که، حضرت عبدالبهاء فرمودند، تغیر انواع غلط است.این فلسفه باطل است.حال مشکل است به فلاسفهاروپ، بطلان این مطلب، گوشزد شود، ولی در آتیه خودشان متوجه خواهند شد . شخصی که با افراد دارونیزم تماس داشته، حال که بهائی شده میگوید، این فلسفه غلط است، زیرا حضرت عبدالبهاء آن را رد فرموده اند. میگوید امر از دو حال خارج نیست، یا داروین بهتر فهمیده، یا حضرت عبدالبهاء. اگر داروین درست فهمیده، باید او را مظهر الهی به دانیم، و اگر عبدالبهاء درست فهمیده، پس حرف داروین بی ارزش است . چه بسیار قوانین که بعداً نسخ میشوند. مثل قانون بطلمیوس، که چه کسی جرأت داشت بر خلاف او به گوید. حتی در قرآن کریم آیه،< والشمس تجّری لمستقر لها >. چون برخلاف گفته علما بود، گفتند والشمس تجّری لا مستقرلها، و الف را انداختند و شد، لمستقر لها. این برای آن بود، که با قانون بطلمیوس تطبیق به دهند. و بعداً فهمیدند بطلمیوس غلط گفته است. ولی در قرآن درست گفته بود . غربی می گوید اگر هزار کتاب خوانده باشم و دلیل آورده باشند، چون عبدالبهاء گفته غلط است، بنا بر این غلط است. آن نفوسی که در معرض این افکار بوده اند، آن نفوسی که این کتاب ها به زبان خودشان بوده، فهمیدند، ولی این نفوسی که ریزه خوارسفره آنها هستند، وکتاب از آنها گرفته اند، خدا میداند چه طور ترجمه کرده اند؟ و در برابر عبدالبهاء میگویند، داروین بهتر از عبدالبهاء فهمیده است.پس تو چرا بهائی هستی؟ کسی که اینقدر محدود باشد، که یکفرد بشر، بهتر از او به فهمد، تو چه کاره هستی؟ این دکتر هوشیار شیرازی، که در همین شیراز تصدیق کرده، و بعداً درآلمان تحصیل کرد، و امروز استاد دانشگاه طهران است، منتهی چون خیلی برتر از افکار مردم حرف میزد، مردم میگفتند نمی فهمیم چه می گوید. دکتر غنی خراسانی( که گویا حضرت عبدالبهاء او را طرد فرموده اند)، در جلسه ایشان اظهار فضل میکرده است. او گفته بود، یکی ازخدمات امیر کبیر این بود، که قوم باب را برانداخت. دکتر هوشیار او را میشناخته است، در این جلسه همه دانشمند بوده اند، به بینید چه جوابی به او داده است دکتر غنی میخواسته ثابت کند، که محسوسات برمعقولات می چربد. یک روز دکتر هوشیار آمد به دفتر محفل، دیدم به عکس حضرت عبدالبهاء خیره شده، و عقب و جلو میرود. گفتم چیه؟ گفت به بینید اینهمه بزرگان و دانشمندان ریش دارند، تولستوی ریش دارد، فلان فیلسوف ریش دارد، حضرت عبدالبهاء هم ریش دارند، با ریش آنها مقابله کنید، آیا هیچ شباهت دارد؟ بعد قدری فکر کرد، و گفت هیچ میدانی که حضرت عبدالبهاء، از حضرت بهاء الله، بهائی تر بوده اند؟ گفتم چرا؟ گفت حضرت عبدالبهاء بهائی زاده بوده اندوحضرت بهاءالله ۲۷ سال مسلمان بوده اند، حضرت عبدالبهاء، نطفه اشان بهائی بوده است . دکتر غنی در یک جلسه ای که دانشمندان هم بوده اند گفته، محسوسات بالاتر از معقولات است. دکتر هوشیار در فلسفه ید طولائی دارد.تمام فلاسفه آلمان را از بر دارد. دکتر هوشیار گفته بود، شما میگوئید اهمیت معقول کمتر از محسوس است؟تلفن روی میز بود، گفت یک گاو بیاورند در حضور جناب شما، همه چیز او محسوس است، بیاید شاخ به تلفن به مالد، و آنرا به لیسد، آیا او چه چیز از تلفن می فهمد؟ شیئی سیاهی را با چشم دیده، گوشی را هم دیده، آنرا هم لیسیده، شاخش را هم به آن سائیده، چه فهمیده؟ آیا از این تلفن چیزی فهمیده است؟ آیا فهمیده است که این تلفن جسمی است، که دارای ابعاد است. از ذرات تشکیل شده. از اتم تشکیل شده. حس او فهمید یا عقل او؟ حضرت عالی هم بیائید این جا به بوئید و گوشتان را به مالید، چه می فهمید؟ آنچه شما از تلفن می فهمید، حکم عقل شماست، نه حکم حس شما. یک وقتی دکتر شفق به او میگوید چرا شراب نمی خوری؟ آیاشراب برای شما بد است؟ می گوید خیر، شاید هم خیلی خوب باشد. او میگوید پس چرا نمی خوری؟ میگوید من بهائی هستم، و حضرت بهاءالله فرموده اند نخور،و من نمی خورم. حال من نمی دانم خوب است یا بد است؟ به این چیزها کار ندارم. این بهائی است که بااصلوب غرب تربیت شده است. ولی اگر همشهری خودمان بود، میگفت من باید تجربه کنم به بینم، اگر برایم خوب است به خورم، و اگر بد است نخورم. به بینید چقدر منطق ما کم است. حضرت ولی امرالله به عزت اله ذبیح میفرمایند:این لوح جمال قدم، باید بین احبّا منتشر شود، که احبّا به دانند که مسکر حرام است. او عرض میکند، پروفسور فورل Forel رساله ای نوشته، در ذمّ مسکرات، اجازه به فرمائید منتشر شود. حضرت ولی امرالله خیلی تعجّب میکنند میفرمایند، برای احبّا نص جمال مبارک کافی نیست، که باید دکتر فورل هم گفته باشد؟ پس عزیزان من، افکارتان را طبق نصوص تعدیل کنید. گفتار و کردارتان را طبق نصوص تعدیل کنید. اگر عقیده ایرا در مدرسه به شما آموخته اند، که مخالف نصوص است، به دانید که غلط است. اگر بنده که در مدارس روسیه تربیت شده ام، در امر، تربیت نشده بودم، چه طور ممکن بود، بهائی به مانم؟ من یادم میآید، یکروز در دوران متوسطه، همین مسئله دارونیزیم را همینکه شنیدم، گفتم این معارض است با بیان حضرت عبدالبهاء. جز داستان چیزیی نیست . شما خیال میکنید من تسلیم آنها شدم؟ بعد از هر نطقی که یک نفر میکرد، بلند میشدم و میگفتم اجازه میفرمائید؟ و بعد شروع میکردم به رد کردن مطالب او طبق نصوص. و بالأخره هم، برای من آن زحمات تولید شدند.من ترازوئی یافته بودم، و همه مطالب را با آن ترازو می سنجیدم. اگر آن مطالب غلط در میآمد،آن ها را دور می انداختم. من با خودم میگفتم، بهاءالله درست گفته است یا مارکس، یا داروین. بعد میگفتم بهاءالله درست گفته است. پس آن ها اشتباه گفته اند. دو راست مخالف هم که نمی شود، این است معنی انطباق افکار، با نصوص الهی. حال انشاءالله من آن الواح را که مزید این نظر است، میآورم و در این مجمع تلاوت میکنم که خسرالدنیا و الأخرة نباشم.