به آینه جهان خوش امدید  

انسان در حرکات خود مجبور است یا مختار

    

سخنان جناب فروتن، در باره مسئله جبر و اختیار، عصر شنبه ۱۳|۹|۳۳ مسئله جبر و اختیار و یا جبر و تفویض، از مسائل مهمهُ حکمیه است که از دیر زمانی، افکار نفوس را به خود معطوف کرده است. به طور کلی اهل عالم راجع به این موضوع، به دو دسته تقسیم شده اند. یک دسته طرفدار جبر صِرف هستند، که به آن ها جبریون می گویند. دسته دیگر طرفدار تفویض محض و اختیار صِرف هستند، که به آن ها اختیاریون و تفویضیون می گویند. عقیده گروه اول بر این بوده و هست، که انسان در جمیع حرکات و سکنات خود مجبور است و مجبول. یعنی جبلّی وفطری او این است که، این حرکات و سکنات از او سر به زند. و آن چه که از انسان صادر می شود، تحت جبر و اراده مطلقه الهی است. و از انسان درجمیع شئون، صَلب اختیار می کنند. آن ها معتقدند که، برای انسان یک سر نوشتی هست، و دست تقدیر است که، تمام حیات و افعا ل او در زندگانیش، را مقدّر و مشخص کرده است، و به قدر سر موئی، از آن تجاوز نمی تواند به کند. البته این جنبه افراط موضوع است . دسته ثانی بر عکس این د سته، می گویند انسان در هیچ موردی از موارد، مجبور نیست. حُرّ و آزاد است. و همه چیز، تحت اراده و اختیار اوست. به هر چه میل کند، انجام می دهد. و هر چه اراده او باشد، همان می شود. این دو دسته چه در اسلام، که خیلی در این باب بحث شده، و حکمای اسلام در این باب خیلی بحث کرده اند، و چه در ادیان سائره، و هم چنین فلاسفه غیر مذهبی، به اصطلاح، فلاسفه آزاد، آن ها ئی که مقیّد به اصول دیانت و مذهب نیستند، و افکارشان آزاد است، هر دسته برای اثبات مدعّی خودشان، هم از کتب مقدسه که به آن معتقد بوده اند، استشهاد کرده اند، و هم دلائل عقلی آورده اند. هر دسته فکر خودش را محرز و ثابت دانسته است. حتی نویسندگان، اشخاصی که اهل خامه و عامه بوده اند، آن ها هم در اثبات این دو نظر، هر کدام به دسته ای که متعلق بوده اند، داستان هائی تدوین کرده اند، که این روح را، به آن داستان دمیده اند. این فکر را ترویج کرده، و خواسته اند عقیده خودشان را، به صورت داستان و روایت ثابت کنند . نه تنها اکتفا به دلائل عقلی و نقلی باشد، بلکه در ادبیات هم این دو فکر رسوخ کرده، و دو مکتب متضاد به وجود آورده است. هر دو دسته نسبت به یک دیگر، سئوالاتی به تفویضیون داده اند، و به خیالشان آن ها را مجاب کرده اند. و هم چنین فلاسفه اختیاریون، آن ها هم به جبریون، همین ایرادها را وارد آورده اند. و اگر شما کتب حکما و فلاسفه را مطالعه کنید، از وقتی که بشر متفکّر شده، یا به عبارة دیگر، از وقتی که نفوس به حکمت گرائیده اند ، این دو موضوع مطرح بوده است. حال بعضی از نفوس فیلسوف، و بعضی متفلسف بوده اند. بعضی واقعاً فیلسوف بوده اند، یعنی حکیم بوده اند، و بعضی تفلسف کرده اند. یعنی به دون حقّ ورود بدین میدان، وارد این میدان شده اند. یا تطبّب یعنی طبیب نما ئی کرده اند.

من به خاطر دارم، در یکی از کتب فلسفه دیده ام، یادم نیست چه کتابی بود، شاید از قول شوپنهاور بود که می گوید، این بشر عوام، خود را مجاز می داند، به این که تفلسف کند، صِرف به این که خدا به ان ها فکر عنایت کرده است. به آن می ماند که، به گویند چون خدا به ما دست داده، و جراح هم با همین دست جراحی می کند، مانعی ندارد که ما هم جراحی کنیم. این غلط صِرف است . با داشتن عقل، که انسان فیلسوف نمی شود. ولی چرا وارد شدن به میدان فلسفه سهل به نظر می رسد ؟ مثلا ً اگر شما به خواهید پینه دوز شوید، خودتان می دانید کار شما نیست. اگر به خواهید ساعت ساز شوید، می دانید کار شما نیست. همین طور چیزهای خیلی جزئی که فن می خواهد، شما متوجه می شوید کار شما نیست. امّا فلسفه، چون حدّ و سدّی ندارد، شما حالیتان نیست، که شما دارید فلسفه می بافید. مثل همان فلسفه هائی که ۹۵ در صد جوان های ایرانی می بافند و متفلسف هستند. مثلا ً می گوید، من فلان کتاب که، فلسفه برای همه است، را خوانده ام. از آن فلسفه هائی که نمی دانم باران تر می کند یا نه. شاید تر بشوم شاید تر نشوم. یا سرت را می زنی به دیوار، به دیوار می خورد یا نه ؟ نمی دانم. شاید خورد شاید نخورد. پس در این بحث مهم، این دو گروه بوده اند، بعضی به حقیقت حکمت کرده اند، و بعضی هم علی العمل متفلسف شده اند. و ایراد های عجیب و غریب در این زمینه به میان آورده اند. الآن مبحثی در جوان ها هست، که خدا عادل است یا ظالم؟ کانت چه کاره بوده که من نیستم؟ شوپنهاور کی بوده که من نیستم؟ مثل این است که به گویند بتهون که بوده که من نیستم؟ من هم آهنگ می سازم. سعدی که بود که من نیستم؟ من هم شعر می گویم. آیا خدا عادل است؟ بله. اگر خدا عادل است، پس چرا فلان کس کَر از مادر زائیده شده است؟ اون یکی هم انگشت به دهان گرفته، می گوید، راستی چه طور شده است؟هردومتفلسف شده اند. حالا دیدی خدا عادل نیست. اون یکی هم آره فهمیدم. حال اگر اورا بیندازی در علل و معلولات، هزار فلسفه دارد. همان حکایت آن فردی است، که گفتم چرا نماز نمی خوانی؟ گفت نص صریح است. در قرآن می فرماید ، « لا تقربوا الصلوة و انتم سکاری ». عرب ها شراب خرما خورده بودند، پیش نماز آن ها در موقع نماز، که سرش را به سجده گذارد، به او کتک مفصلی زدند. هر چه می خواست سرش را از مهر بردارد، به او کتک می زدند. این بود که این آیه نازل شد. گفت مگر نشنیده اید « تقربو ا الصلوة» گفتند بعدش را هم به خوان. گفت کیست که حا لا همه این احکام را عمل کند؟ این متفلسف شدن خیلی خطرناک است. به چه مناسبت شما پینه دوز نیستید اما فیلسوفید؟ به دلیل آن که این کار آسان است. پس این را برای این عرض کردم، که شما به دانید، در این باب، علاوه بر افکار فلسفی که منطقی است، تفلسف هم خیلی شده است. صحبت های بی معنی از هر مقام و هر طبقه وارد شده است. جوانان بهائی باید دقیق باشند، که وقتی وارد این میدان می شوند، خس و خاشاک را تشخیص به دهند. برای این که در جمیع این موارد، افکار بیهوده بسیار وارد شده است، همان طور که حضرت عبدالبهاء می فرمایند: طبیعیون بر دو قسمند، طبیعیون محقق و طبیعیون مقلّد. با طبیعیون محقق، حرف زدن آسان است، زیرا آنها از روی دلیل و منطق حرف می زنند. مثل پروفسور فورل . با طبیعیون مقلّد، که اکثر بلکه تمام طبیعیون ایران از آن ها هستند، مباحثه بسیار مشکل است، زیرا متشبث به هیچ منطقی نیستند. علما می گویند، هر کس منکر بدیهیات شود، علم از بین می رود، و علم همان جا سقوط می کند. مثلا ً به بینید در بدیهیات سئوال نیست. من می گویم روشن است. یکی به گوید چرا روشن است؟ چون می بینم. شعری است : که عاجز میتوان کردن به بحث کج، فلاطون را افلاطون را می شود با بحث کج عاجز نمود. هر دانشمندی عاجز می شود، مگر این که به گوید، آقا مخلصم و دست به سینه به زند. منکر دلیل و منطق که شدی کار تمام است . شما عزیزان من، از کج بحثی بر حذر باشید، و آن چه که از روی دلیل و برهان نیست. مثل همان قضایای هندسی است، که شما در مدرسه روی آن کار می کنید، تمام با دلیل و برهان است. دارای مقدمه و نتیحه است. و الّا منکر همه چیز شدن کار آسانی است. رفتم فلان مبلّغ را عاجز کردم، بسیار کار سهلی است. اگر خدمت حضرت ابوالفضائل مشرّف می شدید، و بحث کج به میان می آوردید، ایشان فوراً سکوت می کردند. الآن در تمام ردیه ها نوشته اند، که حضرت اعلی صیغه اشترتن را نتوانست صرف کند. السکوت جواب الاحمق. بعضی از خود اصحاب او می گویند، این درست نبود که کسی که معتقد به قائمیت است، به او به گوئید صیغه اشترتن را صرف کن. یا از او، شک نماز را به پرسند .خود نظام العلماء این ها را می دانست، پس او قائم بود؟ مقصد این است که، در موقع کج بحثی، انسان ناچار به سکوت است . حالا بعد از مقدمه ای که عرض کردم، این دو طایفه در دنیا بوده و هستند. خواستم در ذهن شما ها تأکید کنم، که به دانید در هررشته، دو نوع فکر بوده و دو جور بحث شده است. یکی منطقی و صحیح در نوع خودش، و دیگری منحرف و کج ومعوج. آن دسته منطقی، از عقول سلیمه و نفوس متفکر تشکیل می شود. و آن دسته منحرف، از نفوس متفلسف تشکیل می شود، که باید از آن ها پرهیز کرد . و امّا حالا عقیده اهل بها در این باب : حضرت عبدالبهاء می فرمایند : اهل بهاء نه طرفدار عقیده جبرند، بالکل. و نه طرفدار عقیده تفویض . این عقیده بهائی است، که نه جبریون درست می گویند، که انسان در همه شئون مجبور و مجبول است، و همه چیز مقدّر شده است. و نه تفویضیون درست می گویند، که انسان ابداً در هیچ کاری مجبور نیست. این دو، افراط است و تفریط. اعتدال آن است، که این دو را تعدیل کنند. نه جبر،نه اختیار . انسان در بعضی موارد مجبور است و مجبول. و در بعضی موارد مختار است و حُرّ و آزاد. یعنی نه جبر جبر، و نه تفویض تفویض. دو مثال است که خود حضرت عبدالبهاء بیان فرموده اند، که یکی از آنها در مکاتیب چاپ شده است. و یکی در بیانات شفاهی مبارک است، که زائرین آورده اند، و در مجله شمس حقیقت آلمانی چاپ شده است. مَثَلی است که می فرمایند، انسان را شبیه بهیک کشتی فرض کنید، که این کشتی در روی دریا سیاّر است. عقل انسان که اراده و اختیار، زاده اوست، این اراده و عقل در انسان شبیه به ناخدائی است، که سکّان کشتی را به دست گرفته، و قوّه بخار و یا باد، آن اراده الهی است، که این کشتی را به حرکت می آورد. می فرمایند، این کشتی در حرکت خودش، یک قسمتش مجبور است، و یک قسمتش مختار. قسمت اجبارش کدام است؟ اجبارش در این است که حتم حتم، کشتی باید روی دریا حرکت کند. غیر ممکن است روی خاک حرکت کند. غیر ممکن است روی شن یا در هوا حرکت کند. این کشتی باید مسیری را که برای او روی دریا معین شده طی کند. مثلاً آب چقدر باید عمق داشته باشد، این کشتی باید روی آب حرکت کند. در این قسمت اجبار دارد، و غیر ممکن است به تواند جور دیگر حرکت کند. این کشتی که برای دریا ساخته شده، آیا می تواند در هوا طیران کند ؟ این کشتی تابع قوانین دریاست، که مجبور است اطاعت کند. مثلاً دریا طوفانی شد، در هر سو، که امواج کوه پیکر بر خواست، نا چار کشتی باید طبق قوانین دریا رفتار کند. یعنی باید اگر می تواند با این امواج مقاومت کند، و الاّ باید مسیرش را تغییر به دهد، و خودش را به لنگر گاهی به رساند. اگر به خواهد مخالف قوانین دریا عمل کند، مسلماً غرق خواهد شد. اگر موج آمد و آب ریخت به عرشه کشتی، ناخدا نمی تواند به گوید ریخت که ریخت. کشتی من باید در این دریا برود. یعنی اگر این ریختن آب ادامه پیدا کند، کشتی سنگین و غرق می شود. ناخدا باید به وسیله تلمبه هائی که تعبیه شده، این آب را بیرون به ریزد.در این حرکات، کشتی مجبور است. چاره ندارد. امّا دریک قسمت آزاد است، و آن این است که ناوخدای کشتی دارای اختیاراتی است، دارای عقل است و اراده و شعور و اختیار. او پشت سکّان می تواند مست باشد، یا می تواند هوشیار باشد. اگر مست پشت سکان به نشیند، سر نوشت کشتی نوعی است. واگرهوشیار باشد نوعی دیگر. به ناو خدا گفته اند، پشت سکان نباید مست نشست. این شخص الآن مختار است، تحت اراده خودش است. به فرمان خودش است. اگر هوشیار بود، سر نوشت کشتی این است که می رود به ساحل. و اگر مست بود، سکان کشتی پیچ می خورد، و او را می برد به قرغاب. و کشتی را از بین می برد. آن را می شکند و غرق می کند. اگرهوشیار باشد، و سکان کشتی را مرتب رو به مقصد به گیرد، قوهّ بخار به تمام قوت به او کمک می کند. کشتی به مقصد می رسد. مسافرین پیاده می شوند. و اگر مست هم باشد، و به خواهد سکان کشتی را به خطر به گیرد، قوه بخار اورا می برد، و می کوبد به کوه و خورد می کند. کشتی به اراده بخار رفته، و به سنگ خورده است. بخار آن را برده، اما چه کسی سکّان را به آن سمت گرفته است؟ ناوخدای مختار مستشعر با اراده. آن کاپیتانی که زمام کشتی دستش بوده، و به هرسو کج کرده، بخار هم به او کمک کرده است. درآن قسمت هائی که کشتی، حرکاتش جبریست، هیچ مسئولیتی به ناوخدا متوجه نیست. وقتی می خواهند ناوخدائی را محاکمه کنند، تمام قسمت ها و شرایط را تحت مطالعه قرار می دهند. در آن قسمت هائی که مجبور بوده، مسئولیتی ندارد. در آن قسمت هائی که اختیار از او بوده، محاکمه اش می کنند. و او مسئول و مقصّر است. این مَثَل است، که در آن کشتی، ناوخدا می شود انسان. این دنیا، دریا است، که ما در آن غرق هستیم. ارادة الله هم، آن قوائی است که به انسان می رسد، و انسان را حرکت و فکر می دهد. و به روح ما مستولی می شود. عقل و اراده شما آن ناوخداست. وقتی که من می روم رو به معبد، تمام قوای من، برای بردن من کمک می کنند. فکر من کار می کند. چشم من می بیند. و به من کمک می کند. تمام قوا کمک می کنند. معده من کمک می کند. همه اعضای من که خداوند عطا کرده، مرا به معبد می برند. زیرا کاپیتان من، سکّان را رو به ساحل گرفته است. قوای الهی مرا برده است، یعنی کمک های او، فیوضات او، تأییدات او، نعمتهای او، جانی که او داده، آفتابی که او داده، اجزا و ارکانی که به ما داده، همه دست به هم داده اند، و مرا به سوی معبد برده اند. اگر ناوخدای کشتی من، سکّان را رو به میخانه هم، به گیرد، این قوا به آن کمک می کند،که مرا به برد به میخانه. چشم و پای خدا دادی کار می کند و مرا می برد. تمام قوای الهی مرا آن جا برده اند. وقتی که محاکمه اش می کنند، مسئول نه دریا ست نه کشتی، نه آن قواست. بلکه مسئول، آن ناوخدائی است که، سکّان را کج گرفته است. اگر می خواست رو به معبد برود می رفت. می خواست رو به میخانه هم برود می رفت. پس آن دماغ و فکر من است که مقصّر است. و سکّان را کج گرفته است . تا آن جائی که اجبار دارید، بر شما بأسی نیست. روح حیوانی شما در نزد خدا مسئول نیست. به گوش نمی گویند چرا شنیدی؟ به پا نمی گویند چرا راه میخانه رفتی؟ روح حیوانی شما هیچ تقصیری ندارد. بلکه به آن قوای عاقله، به روح انسانی شما می گویند، چرا از این طرف رفتی؟ فهم و شعور از شما بود، چرا کج کردی؟ مثل آن که اگر دریا موج زد، به کاپیتان مربوط نیست. اگر در قوه بخار تأخیری شد، به او مربوط نیست. و امّا سکّان به او مربوط بود، چون که مست بودی. حال به فرمائید برای مجازات. مثال دیگر از حضرت عبد البهاء است، که می فرمایند، این راه آهن، برای بیان موضوع، مَثَل بسیار خوبی است. فرض کنید ریل، از نقطه ای به نقطه دیگر کشیده شده است. و فرض کنید قطاری روی این ریل در حرکت است. و در جلو، آتشخانه آن است که، قطار را می کشد. و داخل آتشخانه هم راننده است، که خط را به او سپرده اند. در آن جا هم تمام وسائل فنی برای راننده فراهم است. دو قسمت است. یکی قسمت جبر، و یک قسمت اختیار. جبرش این است که راننده و این قطار راه آهن، غیر ممکن است به توانند راهی غیر از ریل ها را اختیار کنند. قطار باید روی ریل به رود. تا جائی که راه راست است، راست. وقتی کج می شود، کج اجباری است. حرکت از آن مبدأ اجباری است. به او گفته اند، باید در فلان ساعت حرکت کند. توقف در آن ایستگاه های بین راه، که طبق برنامه مهیا شده، اجباری است. راننده حق ندارد توقف نکند و رد شود. طرز گردش چرخ ها اجباری است. این چرخ باید دائره شکل روی ریل به چرخد.این قسمت جبرش بود. قسمت اختیار، راننده آن است که، راننده می تواند از این نقطه حرکت کند، و مثلاً تا قزوین اختیار دست اوست. تند تر از میزان حرکت کند یا کند تر. یعنی می تواند در ساعتی، هر چند کیلومتر که می خواهد حرکت کند. می تواند ساعتی ۵۰ کیلومتر حرکت کند. بسته به اراده راننده است که تخلّف کند یا نکند. دیرتر به مقصد برسد یا زودتر. اختیار حرکت در دست راننده است. راننده مختار است، که این قطار راه آهن را به سلامت، به مقصد به رساند، یا این که عمداً از روی مستی، قطار را از روی ریل خارج کند، و صدها نفر را قربانی کند. این اجباری نیست. اختیاری است. دست راننده است. در آن قسمت های جبری، هیچ مسئولیتی متوجه راننده نیست. هیچ کس نمی گوید چرا زیر تونل رفتی؟ مثلاً چرا تو آب خوردی، ولی چرا عرق خوردی؟ اختیاری است. اگر به راننده به گویند چرا عرق خوردی که مست شوی؟ و قطار از روی ریل خارج شود، او باید به محکمه جواب گوید، تحت اراده او بوده است. می توانسته به کند یا نکند. اگر به گوئیم این عرق خوردن هم در علم الهی بوده، این طور نیست. برای این که انسان طوری آفریده شده است، که عرق احتیاج ندارد و نمی خورد. زیرا اگر به اراده خدا بود، انسان باید نتواند آنرا ترک کند. چون می تواند ترک کند و نخورد. پس اراده او دخیل است. ولی خوردن آب در علم الهی هست. و اجباری است. زیرا نمی شود آنرا ترک کرد. یا مثلاً خواب اگر به اراده بشر بود، می توانست آنرا ترک کند. انسان نمی تواند نان نخورد، آب نخورد، ولی انسان های مشروب خور، بالمرّه عرقشان را ترک می کنند. تمام غربی ها عرق و مشروب می خوردند. ولی وقتی بهائی می شوند ترک می کنند. پس به اختیار خودشان است، و اراده آن ها دخیل است. پس معلوم می شود، که این الهی نیست. بلکه فطری است. و در درس آینده این مطلب را ادامه می دهیم. و قصد ما این است که، اثبات کنیم نه جبر صرف، و نه تفویض صرف. در یکی از ترن های روس می گویند، خانمی عطسه کرد. ناگهان در باز شد و پلیس وارد شد، و گفت کِه عطسه کرد؟ همه سکوت کردند. پلیس با تشر و عصبانیت گفت، کی عطسه کرد؟ بالاخره پیر زنی از لای خانم ها گفت بنده. پلیس گفت عافیت باشد. من بالفطره مجبور به تعارفم. به هر جهت انسان در بعضی حرکات مجبور، و در بعضی حرکات غیر مجبور و مسئول است. ولی در هر دو اراده الهی دخیل است.