به آینه جهان خوش امدید  

تائیدات ­-­الهی، پرتو فیوضات آفتاب حقیقت است که استعدادات ما را ظاهرمی کند.


    

سخنان جناب فروتن شب سه شنبه ۲۸/۱۰/۳۳ در موضوع تأییدات الهی.¬ یک موضوع بسیار مهّم، که میخواهم امشب مطرح کنم، که در منتهی ¬درجه اهمیت، بلکه یکی از معتقدات اساسیه بهائیان است، موضوع تأییدات الهی است. بیان این مطلب قدری مشکل است، زیرا فکر و دقّت مستمعین را مستلزم است. حال تا چه اندازه می توانم این دقت را جلب کنم نمیدانم. و آن موضوع این است که، در الواح، مکرر خوانده اید، که هر امری از امور، منوط به تأییدات الهیه است. عنایت حق و تأییدات او اگر نرسد، هیچ امری در عالم محقق نمی شود. تمام دعای ما، با تضرّع به ساحت قدس الهی، و اوقات نماز و مناجات ما، همه و همه برای جلب تأییدات الهیه است. این مطلب به نظر بعضی عجیب میآید، و بسیاری از نفوس، در همین شیراز از من سئوال کرده اند، که چه طور میشود این مطلب را فهمید. میگویند وقتی ما در وضع خودمان مینگریم، متوجّه میشویم که جمیع امور بستگی به جدیت نفوس، و مهیا شدن اسباب و وسائل دارد، پس تأیید الهی در اصطلاحات یعنی چه ؟ واقعاً این مطلب، از مهمترین مطالب امریه است. و اگر توجه کنیم، بسیاری از عقده ها گشوده میشوند، و اگر غفلت کنیم، خواب خرگوشی ما را فرا خواهد گرفت. من امشب میخواهم آنچه را که از آثار مبارکه درک کرده ام را بیان کنم.ما در اینکه، استعدادات ما، همّت و پشتکار ما، عقل و تدبیر ما، در امور مؤثر است،شک و شبهه ای نداریم. در یکی از جلسات، این مطلب کاملاً شرح داده شد، که ما معتقد به جبر نیستیم. معتقد به قضا و قدر، به معنی افراطی آن هم، نیستیم، که به گوئیم هر چه بوده است همان است، چه انسان سعی کند، چه نکند. این عقیده اهل بها نیست. ما میگوئیم، سعی و جدیّت مهم، وخواستن در امور، مؤثر است. غیر ممکن است که، شخصی به تواند اینها را انکار کند. یک شاگرد تنبل، و یک شاگرد ساعی، با هم مساوی نیستند. در قرآن است که میفرماید:<لیس للانسان الا ما سعی>. این امر مبارک هم، ما را به جدّیت و فعالّیت خوانده است. اینها، همه مسّلم است.

شما البته میدانید که، به موجب بیانات مبارکه حضرت عبدالبهاء، هر انسانی دارای سه خُلق است، خلق فطری، خلق ارثی و خلق اکتسابی. این اخلاق سه گانه، در شخصیت انسان مؤثر، و شخصیّت انسان را تشکیل میدهند. وقتی اخلاق ارثی ما، و اخلاق اکتسابی ما، به جا بود،و قوای عقلی ما خوب کار کرد، شکّی نیست که موفقیت ما بیشتر خواهد بود. این راهم میدانیم که، اخلاق فطری، بین افراد مساوی نیستند. عقل و خرد هم، به تساوی تقسیم نشده است. اختلاف در فکر، در بین بشر موجود است. اینها همه، عوامل مؤثر هستند. امّا تأیید الهی یعنی چه ؟ آن را به چه تعبیر و تفسیر میکنیم؟ و به صریح بیان میگوئیم، اگر تأیید الهی نرسد، هیچ امری محقق نخواهد شد. بی عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق این یعنی چه؟ اگر از ما به پرسند، مادام که شمامعتقدید،انسان در پرتو جدّ و جهد خود، به جائی میرسد، دیگر دعا و مناجات و توسّل به درگاه الهی، و طلب تأیید یعنی چه؟ این نکته را، ما میخواهیم در غالب یکی دو مثال، بیان کنیم. من یک مثل می زنم، و آن این است که، کره زمین در اساس خود، دارای قابلیت است. زمین استعداد روئیدن دارد. به قول معروف، قوه انباتیه در زمین موجود است. در زمین املاحی موجود است که، میتوانند نباتات را تغذیه، و برویانند. زمین است که، واجد این صفات است. شما اگر قشر زمین را از لحاظ کشاورزی تجزیه کنید، ملاحظه میکنید که، در زمین، تمام مواد دارای قابلیت برای روئیدن، موجود است. زمین است که بذر را در خودجای میدهد. زمین است که این حبّه را در قعرخودش به رطوبت می آلاید، و کم کم حبّه ریشه می دواند. املاح را از زمین میگیرد، بعد از زمین سر بیرون میآورد، و نمو میکند. تمام این استعداد و قابلیت در خود زمین است. وقتی از شما سئوال میکنند، این حبّه در کجا انبات شده؟ میگوئید در زمین. میگوئید این نبات، در زمین نشو و نما کرده، و روی زمین آمده است. شما از یک دهقان به پرسید، کی رازق تو است؟ میگوید زمین. این است که دهقان میگوید، زمین کم دارم تا به توانم کشاورزی کنم. هر چیز، راجع به زمین می شود. تمام استعدادات در زمین است. اما آیا این زمین به تنهائی، به دون تأیید خارجی، یعنی به دون کمک خارجی، میتواند رشد کند؟ تأیید به معنی کمک است. مثلاً فردی میگوید، من مؤیّد میشوم. یعنی کمک میشوم. برای من پول به فرستید تأیید است. قشون به فرستید تأیید است. دیوار میخواهد به غلطد، میگوئید به او تأیید بدهید. حال من از شما سئوال میکنم، زمین که همه استعداد دراو هست،آیا به دون تأیید خارج میتواند این استعداد خودش را، ظاهر کند؟ اگر تأیید آفتاب به زمین نرسد، یعنی در مقابل این استعداد و قابلیت، اگر از خارج اشعه آفتاب به زمین نرسد، آیا زمین میتواند برویاند؟ حبّه را به پرورد که، مزرعه به وجود آید؟ زمین به دون تأیید آفتاب مرده است. به دون تأیید آفتاب، مرگ بر روی زمین حکومت خواهد کرد. مثلاً کره زمین، بر حسب تأیید آفتاب، تسمیه شده است. یعنی زمین را از روی تأیید آفتاب، به چند منطقه تقسیم نموده اند. منطقه منجمد شمالی یا جنوبی، در بعضی نقاط روی زمین مرگ حکومت میکند، زیرا اشعه آفتاب بر آن نقاط مورّب است. این است که در آن نواحی برف است یخ است. تأیید آفتاب در آن جا ها، خیلی ضعیف است. آنجا ها دچار مرگ است. بعد میآیند به منطقه بارد، بعد معتدله، و بعد حارّه. تمام این تقسیمات، نسبت به پرتو آفتاب وتأیید آفتاب است. حالا فکر کنید اگر آفتاب اصلاً نمی تابید، مثلاً اگر خورشید اشعه خودش را فرو به چیند، البته در مقام مثل است، یعنی تأییدش قطع شود چه میشود؟ درست فکر کنید، برودت به اعلا درجه می رسد، همین قدرکه رسید به ۲۳۷ درجه زیر صفر، مرگ فرا می رسد. هیچ ذیروحی در آن برودت نمی تواند زنده به ماند. کره زمین تبدیل میشود به یک پارچه یخ. تمام ذی حیات در اقیانوسها از بین میروند. ریشه علفها، تماماً از بین میرود. بعد حیوانات و بعد انسان از بین می روند. حیات از زمین قطع میشود. شما به جای کره خاک، کره یخ خواهید داشت، که در دور خودش، در حال گردش است. حال چه شد؟ استعداد زمین محوشد، زیرا تأیید قطع شد.بلی زمین مستعد است. ولی باید دو قوه در آن، مقابل یک دیگرقراربه گیرند.استعداد زمین و تأیید آفتاب. شما مکرر شنیده اید که وقتی زمستان در نقطه ای شدید می شود، نفوس میمیرند. وای به وقتی که، آفتاب به زمین نرسد. بنابراین تکرار میکنم، در انسان، استعداد، عقل و فکر، همه مقدماتند، ولی مشروط به آن است که، آن ها متقابل با تأیید خارجی شوند. این مثل را ما به خودمان منتقل کنیم. در انسان هوش هست، خرد هست، استعداد هست، ولی همه آنها، وقتی به کار می افتند که، تأیید آسمانی به آن ها برسد. باز مثال را تکرار میکنم. ما چشم داریم می بیند، امّا به دون نور نمی بیند. نور لازم است تا چشم به بیند. شما مشغول نوشتن هستید، دست شما مینویسد، چشم شما می بیند، فکر شما، و عقل شما است که کار میکند، ولی اگر چراغ خاموش شود، همه از کار میافتند، زیرا تأیید قطع شده است. پس این استعداد و چشم و فکر شما، احتیاج به تموجّات ماده اثیریّه دارد که باید به شما، به رسد. اگر نرسد کار خراب است.مثل این که، چشم نیست. شما بالقوّه بینائی دارید، ولی بالفعل ظاهر نمیشود. این گوش شما که می شنود، لکن تأیید میخواهد. یعنی باید یک فضا و محیطی وجود داشته باشد. این امواج قابل ارتعاش باشند، و ارتعاشات به عصب گوش شما به رسند، و آن را مهتز کنند. آیا در خلاء صوت هست؟ صوت در خلاء نیست. صوت حتماً در جائی که هواهست، ،وجود دارد. اگر گوش ما، مویّد به تأیید خارج نباشد، نمی شنود. بدن شما برای کار، نیرو میخواهد، تأیید از خارج میخواهد، که باید به این بدن برسد. آن چه که در بدن تحلیل می شود، اگر از خارج نرسد شما میمیرید. وقتی می گویند فلان کس از گرسنگی مرد، یعنی چه؟ یعنی تأیید به او نرسید. اتومبیل برای حرکت مهیا ست، چرخ ها و جمیع وسائل آن محکم است. شما اگر بنزین در آن نریزید، تأیید خارج به او ندهید، حرکت نمیکند. پس استعداد و قابلیت، باید توأم با تأیید خارج شود، آنوقت هر کس، هر قدر استعداد داشته باشد، همان قدر ظاهر میشود. اتومبیلی که ا سمش جیپ است، وقتی در آن بنزین ریختید، ممکن است از راههای سخت هم عبور کند. در صورتیکه شورولت این استعداد را ندارد. بنزین در هردو مساوی است، ولی وقتی تأیید رسید، استعداد به قدری که هست، ظاهر میشود . آفتاب وقتی به زمین تابید، علف هرزه میرویاند، درخت گل هم میرویاند. همه بر اثر تأیید آفتاب میرویند، ولی هر کدام بر حسب استعدادشان تأیید میشوند، و اثر، ظاهر میکنند. باد وقتی قطع شد، کشتیهای بادی میایستند. منتها یکی تند و دیگری کند میرفته است. اگر این مثالها را با خودمان منطبق کنیم، آنوقت می فهمیم که تأیید چیست؟ راست است که، روح ما، قادر به تمام اموراست، و روح ماست که فکر می کند، روح ماست که ما را به مهاجرت نصرت میکند، روح ما، ما را به ایمان دعوت میکند. ولی همه اینها، وقتی مؤثرند که، تأیید الهی باشد. اگر نباشد، روح ما یک تکه نعل میشود. تمام انبیا و حضرت بهاء الله، آفتاب حقیقتند، اشعه ساطعه از شمس حقیقتند، آن پرتو فیوضات آفتاب حقیقت است، که وقتی به ما رسید، استعدادات ما را ظاهر میکند. وقتی که مؤیّد شدیم، می توانیم امور را انجام دهیم. کِی ما مؤید میشویم؟ وقتی که توجه به درگاه الهی کنیم. نماز به خوانیم، منقطع شویم. آنوقت است که، ما میتوانیم تأییدات الهیه را جذب کنیم. برای تائید این گفته، مثالی که حضرت عبدالبهاء آورده اند را میآورم، می فرمایند :آینه، خاصیتش این است که، نور را منعکس می کند. و فرق آن با خشت خام، همین جاست. آیا اگر این آینه گرد وغبار به گیرد، یا شما یک مشت گل روی آن به زنید، این آینه استعداد تلاءلوء نور را خواهد داشت؟ مسلماً نه. آفتاب می تابد، ولی آینه نور نمیدهد. ولی اگر آنرا صیقلی کردید، آنوقت است که، اشعه در او خواهد تابید . قلب، محل اشراق تجلّی شمس حقیقت است. <یابن الروح فی اول قول املک قلباً جیداً حسناً منیراً لتملک ملکاً دائماً باقیاً ازلاً قدیما >. قلب مرکز راز و اسرار الهی است. ما اگر قلب خودمان را صیقلی نکنیم، انوار شمس حقیقت در آن منعکس نخواهد شد. شمس هست، ولی چرادر آینه قلب ما تجلّی نمی کند؟ زیرا قلب مامثل خشت شده است. اگر با دعا و مناجات، این آینه را که مال ماست، صیقل زدیم، اشعه شمس حقیقت، در آن طلوع میکند، و خدارا در آنجا خواهیم یافت. حکمت توجّه و تضرّع این است. و الاّ شما، در هیچ امری موفق نخواهید شد. اگر تأیید الهی سلب شود، حتی امور دنیا و معیشت تنگ می شود. وقتی تأیید الهی نرسید، عقل منحرف، قلب تاریک، و انسان به راههای بد میرود. اگر همه معیشت انسان تأمین شود، یا آن پول، در جای خودش صرف نمی شود، یا او همیشه مورد طعن و لعن مردم قرار می گیرد. زیرا از طریق الهی منحرف شده است. وقتی تأیید از کسی سلب شد، مثل این است که، جلو نور را به گیرید. خلاصه وقتی کمک خارج سلب شد، همه ی امور منحرف میشوند. حضرت ولی امرالله میفرمایند: تأیید وقتی از نفوس سلب میشود، عقلشان راهم میبازند. مثلاً ملاحظه کنید، این نفوسی که الآن مؤیّد نیستند، هر قدمی که بر میدارند، به ضرر خودشان و جامعه است. اگر اهل بها، موضوع تأیید را موهوم انگارند، بدون تأیید، هیچ کاری انجام نمی شود. در کتاب مستطاب اقدس میفرمایند: < تَمسّکوا بحبل الاسباب موکلین علی الله مسبب الاسباب.> کتاب مستطاب اقدس را ما، ام الکتاب میگوئیم. ناسخ کل کتب و صحف میدانیم. من به کمال جرأت ادعّا میکنم، نظیرش در هیچ قرنی از قرون ظاهر نشده است. یکی از مستشرقین، پرفسور Bertles که عضو آکادمی علوم روسیه است، و دو بار به ایران آ مده است، یک بار در جشنهای هزاره فردوسی، و یکبارهم، در جشنهای هزاره ابوعلی سینا. و هر دو بار رئیس هیئت اعزامی روسیه بوده، و مقرّش پطرز بورگ یا لنینگراد امروز است. این شخص، کتاب کلمات مکنونه فارسی را از بر دارد. میگوید، نثری به این قشنگی تا به حال نازل نشده است.در یکی از کتابهایش میگوید، دیانت بهائی باید مشرق زمین را منور کند، همانطوری که، دیانت مسیح مغرب زمین را احاطه کرد. میخواستند برای این حرفی که زده بود، او را از آکادمی اخراج کنند.او میگوید، کتاب اقدس نظیر ندارد. فرض کنید یک باز بلند پروازی که، صفتش این است که باید، در اوج هوا پرواز کند، این طیری که، خاکی نیست، و بر زمین نمی نشیند، و آلوده به خاک نمی شود، و به همین دلیل، به مقتضای فطرتش به اوج می رود، و اوج میگیرد، و به اعلا درجه می رود، ولی بغتتاً، به طرف زمین کشیده میشود، تنزّل میکند، تا نزدیک زمین می آید، به حدّیکه، از حرکت بال و پر او، خاک را در روی زمین به جنبش در میآورد، یک مرتبه متوجه می شود که خاکی نیست، دو مرتبه اوج میگیرد. میرود به اوج پروازش، ولی خوب که اوج گرفت، سنگین میشود. قوه کشش، او را به طرف زمین میکشاند. ازاینرو پائین میآید، تا به زمین برسد، و به این ترتیب، یک خط منحنی کشیده میشود، که عبارتست از اوج و حضیض. این دانشمند میگوید، شما کتاب اقدس را به خوانید و به بینید بهاءالله همین عمل را کرده است. یکمرتبه اوج میگیرد، میفرماید، باید تمام روی زمین متحّد شوند، باید همه دارای یک خط و یک زبان باشند، همه باید یک ملّت شوند، باید یک حکومت بر دنیا حکومت کند، ولی یکدفعه محیط او را مجبور می کنند که پائین بیاید. میگوید ای مردم، هفته ای یک مرتبه به حمام بروید. هر هفته ناخنهایتان را به چینید. یک کمی از این احکام را که میگوید، میبیند او طیرخاکی نیست. این احکام از او نیستند. باز اوج میگیرد میگوید، باید بیت العدل تشکیل شود.باید حکومت بین الملی تأسیس شود. باز میآید پائین میگوید،اگر لباستان کثیف باشد، دعایتان مستجاب نمی شود. به حمامهای عجم نزدیک نشوید. باز اوج میگیرد. کتاب اقدس عبارتست از اوج و حضیض. خیلی تشبیه زیبائی کرده است. احکام کتاب اقدس را یک به یک توجیه میکند، آنوقت میگوید، آیا یک چنین پیامبر مصلحی نباید اینطور حرفها را بزند؟ پس به بینید، جمال مبارک حق داشتند، که این چیزها را در کتاب اقدس فرمودند. من در آذربایجان، به دهی رفتم بنام شیشوان، سفره را انداختند. فقط برای من قاشق گذاردند، حتّی خودشان، خورش را با دست بر میداشتند، کاسه دوغ دهن به دهن می گشت. آخرسر، به من گفتند، یک فرمایشی به فرمائید. من گفتم امشب، من نان و نمک شما ها را خورده ام، به گذارید چیزی نگویم. و بالأخره اصرار کردند، من قول گرفتم که نرنجند و به گویم. گفتم این چه سفره ای بود ترتیب دادید؟ چرا روی میز نچیدید؟ چرا روی صندلی ننشستید؟ چرا قاشق نگذاردید؟ گفتند ما قاشق داریم، ولی این طور روحانیتش زیادتر است. گفتم اگر روحانیت به آب دهان خوردن است، فردا شب صندلیها را، روبه روی هم به گذارید، هر دو نفر رو به روی هم به نشینید، یکی دهانش را باز کند، اون یکی آب دهان در دهان او بیندازد. بعد اون یکی دهان باز کند، دیگری آب دهان در دهانش بیندازد، تا روحانیتش زیادتر باشد. این چه کلک بازی است که درست کرده اید؟ بعد گفتم، حضرت ولی امرالله، وقتی به ارض اقدس آمدند، وروزهای بعد از صعود وارد مسافرخانه شدند فرمودند، پرده هائی که کهنه بود را بردارید، و جلوی مسافرخانه یک فضای کوچکی است، فرمودند هر چه مندرس بود را بردارید، و در این فضا گذاشته و آتش به زنید، و از نو، اشیاء تهیه کنید، و بعد فرمودند، سفره که می چینید، ظرف آب هر یک، باید جدا باشد. و بعد فرمودند، احبّا میگویند، این کارها فرنگی مآب است. اینها احکام کتاب مستطاب اقدس است. فردا شب، یک شخص دیگر مرا مهمان کرد، درست مثل پاریس سفره چیده بود. برای هر فرد یک بطری دوغ و آب، و یک گیلاس پهلویش. گفتم چرا شما که داشتید نمی آوردید؟ گفتند ماخیال می کردیم روحانیت آن زیادتر است. منظورم عظمت کتاب اقدس بود. شما به حبل اسباب، یعنی سعی و کوشش تمسک نمائید، امّا در عین حال، از گلستان خداوند قطع نشوید. زیرا او مسبب الاسباب است. او تأیید میرساند. به او توکل کنید. مقصودم این است که، ما اهل بها در جمیع شئون باید به دانیم، اگر تضرّع نکنیم، که سبب صیقلی شدن روح ما می شود، اشعۀ در آن ساطع نمی شود. ولی اگر تضرع کردیم، تأیید میرسد. و آنوقت است که، گوش میداند، چرا میشنود،و چشم میداند که چرا باید به بیند. در خاتمه یک مثلی را که، حضرت عبدالبهاء زده اند، برای شما میگویم. حضرت عبدالبهاء میفرمایند، در ایامی که من در بغداد بودم، یکروز جمعی از اعیان، خواستند به گردش به روند، البته این افراد از اغیار بودند، مرا هم دعوت کردند، که در این گردش شرکت کنم. قافله حرکت کرد. نزدیک یک تپه ای که رسیدیم، دیدیم یک عرب خیلی ضعیف و نحیف، پائین تپه ایستاده. و ما را که دید، جلو آمد و خواهش کرد پولی به او به دهیم، یکی از جوانها، خواست او را براند، رئیس قافله، آن جوان را منع کرد و به عرب گفت، به فرمائید جلو، چی می خواهی؟ عرب جلو آمد و در خواست وجهی کرد، رئیس قافله به او چیزی داد. به او نان و غیره داد. وقتی این عرب رفت، جوان پیش رئیس قافله آمد و گفت، چرا حاضر شدید آبروی من، برای یک عرب فقیر بی سرو پا برود؟ رئیس گفت، حرف تو صحیح است ولی، تو اطلاع نداشتی، در پشت این تپه، قافله دزدان هستند. این قافله در پی آنند که، بهانه ای به دست آورند، و افراد را غارت کنند. این عرب را میفرستند، که او چیزی درخواست کند، اگر به او ندادید، فریاد میزند و تمام قافله می ریزند. اگر ما به او نمیدادیم، میریختند و تمام اموال ما را می بردند. بعد گفت، حال برای اینکه یقین کنی، همراه من بیا، پشت تپه که رسیدیم، دیدیم بله، یک قافله بزرگ در حرکت است. و این عرب هم در بین آنهاست.منظورم از این داستان این است، که اگر یک فرد فریاد به زند، جنود ملاء اعلی نزول میکنند، و او را تأیید مینمایند.