به آینه جهان خوش امدید  

عهد و میثاق الهی

    

کنفرانس جناب فروتن عصر سه شنبه ۹\۹\۳۳ مطلب بسیار مهمی که بنده مکرر در نظر داشتم، که در جمع احبای مدینة الله شیرا ز مطرح کنم،و خوشبختانه امشب نوبت آن رسیده، موضوع اهمیت عهد و میثاق ا لهی در این دور عظیم است. بعضی از نفوس در بین احباّ، عادتشان بر این جاری است. و مخصوصاً در طهران و خراسان، این موضوع را حس کرده ام، که وقتی در ا نجمنی، از موضوع عهد و میثاق ا لهی، یاا لواح وصایا سخن میآید، معمولاً این سئوال به آنها دست میدهد، که میگویند مگر در این جمع خدا نخواسته، ناقض و نا کسی است؟ و یا از کسی رائحه نقض استشمام شده، که ناطق بهائی از عهد و میثاق دم زده، و صحبت از الواح مقدسه می کند؟ برای رفع شبه عرض کرده ام، و در جواب این سئوال، مقدمه ای عرض می کنم که، بیان اهمیت عهد و میثاق، نه برای این است، که کسی نقض عهد کرده، بلکه برای تذ کرّ است. این درس روزانه ماست. اساس جمیع مسائل امری ماست. شیرازه کتاب ماست. و باید همیشه عهد و میثاق الهی شرح و بیان شود. الواح وصایا تشریح و تفهیم شود. این تصوّر باطلی است که، اگر در مجمعی کسی ناقض نباشد، نباید از آن صحبت کرد . تاریخ به سرعت برق جلو میرود. صد سال سپری شد، ما رسیدیم به ۱۱۱ امر بدیع، آیا تصور میفرمائید در آن عهد امرالله، که پرچم یا بها ءالابهی بر فراز گنبد، به موج آمده، دیگر از عهد و میثاق بحث نخواهد شد. الواح وصایا بحث نخواهد شد، بالعکس در آن موقع، در تمام مدارس و دانشگاها و مؤسسات علمیه، بحث از الواح وصایا خواهد شد. زیرا الواح وصایا، عهد و میثاق الهی، سر چشمه نظم بدیع است . حضرت ولی امرالله میفرمایند : الواح وصایای حضرت عبدالبهاء متمم کتاب مستطاب اقدس است. این کتاب متمم ام الکتاب، و حاوی رؤس مسائل مهمّه امری است. و کتاب اقدس با نزول الواح وصایا تکمیل شد. یعنی بر فرض محال، اگر الواح وصایا نازل نمیشد، کتاب مستطاب اقدس تکمیل نمیشد.

در لوح رضوان ۱۰۵، حضرت ولی امرالله میفرمایند: قوه فاعله مفیضه حضرت بهاءالله، با قوه منفعله مستفیضه حضرت عبدالبهاء تلاقی کرد، و از اقتران این دو قوه، الواح وصایای حضرت عبدالبهاء، که سر چشمه نظم بدیع است به وجود آمد. نظم بدیع ولید میثاق الهی است. ولید، زاده، متولد شده میثاق الهی است. اگرعهد و میثاق الهی نبود، نظم بدیع الهی در این کور اعظم، به وجود نمی آمد. این است که میفرماید نظم بدیع، یعنی الواح وصایای حضرت عبدالبهاء، پدر و مادر دارد، و این ولید است، فرزندی است که، از پدر و مادر ملکوتی به وجود آمده است. پدر، حضرت بهاءالله قوه فاعله، و مادر، قوه منفعله مستفیضه حضرت عبدالبهاء بوده اند. از اقتران این دو قوه، نظم بدیع و الواح وصایا به وجود آمد. اگر ما عادت میداشتیم، که در مجامع و مجالس و کلاسهایمان الواح وصایای حضرت عبدالبهاء را تعلیم و تدریس میکردیم، جامعه ما صد برابر بهتر از حال بود. همانطور که غربیان کردند و پیش افتادند. سرّ موفقیت احبای غرب فقط در این است که، با نظم بدیع یعنی الواح وصایا، که سر چشمه آن است، کاملاً آشنا شده و به کار میبرند. بزرگترین غفلت احبای شرق، ایران، عراق و هند آن است که، نظم بدیع را ولید الواح وصایا ندانسته، و از سر چشمه آن غافلند. شاید این از خلوص مفرط ما باشد. برای ما احبای ایران، الآن خوش است که، ما حضرت ولی امرالله را قبول داریم. مرکز عهد و میثاق را قبول داریم. دیگر چه لازم است که به الواح وصایا مراجعه کنیم؟ در صورتیکه الواح وصایا، علاوه بر عهد و میثاق، منبع نظم بدیع است. برای توسعه افکار است. برای پیشرفت امور است. در جلسه صعود عرض کردم که. چه قدر ما در اشتباه هستیم، که فقط در لیله صعود حضرت عبدالبهاء، الواح وصایا را می خوانیم. مثل این که بین مسلمین معمول شده است، که قرآن کریم، سفر کریم، کتاب الله اعظم، که جمیع دستورات و بشارات الهی در آن مسطور است، را فقط اختصاص داده اند به اموات، و آنهم در لعالی جمعه. غافل از آنکه قرآن برای زنده ها نازل شده است. مرده از قرآن چیزی نمی فهمد. زنده تا زنده است باید قرآن به خواند، تا وقتیکه مرد. تا روحش قابل عروج و ترقی به ملکوت الهی باشد. در قفقاز قرآن را میخوانند و در توی خیک فوت میکنند. این خیک پر از قرآن میشود. و بعد این خیک را خرید و فروش میکنند. این خیک را به قبرستان میبرند، و به ده شاهی و یا یکقران، باد از خیک خارج میکنند. البته قرآن بادی در فضا منتشر شده و آن را اختصاص داده اند به مرده. به بینید ملّت چقدر غافل است. کتاب را به این صورت در آورده اند. آیا استغفرالله، ما باید اینقدر غفلت کنیم؟ این کتاب اعظم را فقط در لیله صعود، فقط چند تکه غیر مرتبط آن را به خوانیم ؟ بنا بر این بحث از عهد و پیمان الهی، مطلبی خیلی عظیم است. عهد و پیمان الهی یعنی چه؟ این جمله راخیلی تکرار میکنیم. در الواح مقدسه خوانده ایم : ای ثابت بر پیمان و میثاق، سالک در سبیل عهد اقوم، یعنی چه؟ عهد و میثاق الهی یعنی چه؟ عهد و میثاق و پیمان، همه این ها یک معنی دارد. و آن در امر الهی عبارت از این است که، جمیع مؤمنین، مؤمنات و کلیه نفوسیکه در ظل کلمة الله وارد شده اند، همه و همه باید به یک مرکز معیّن توجه کنند، و یک شخص مشخّص، که در عرف ما، مرکز عهد و پیمان نامیده، و تسمیه شده است. و عهد و میثاق، یعنی اطاعت صرفه، اطاعت محضه، از مرکز عهد و پیمان است. یعنی اگر کسی پیدا شود و به گوید، من اطاعت کور کورانه از یک مرکزی نمیکنم، و من باید همه چیز را خودم به فهمم، و من باید خودم تشخیص به دهم. باید تفحص کنم به بینم، اگر صلاح است قبول کنم، و الا نه. چنین شخصی را ما و شما بهائی نمی گوئیم. هر اسمی که میخواهد انتخاب کند، او بهائی نیست. بهائی کسی است، و کسی را بهائی گویند که، به مرکز عهد و پیمان توجه کند، و اطاعت محضه داشته باشد، به دون تفحّص و تفکّر، و به اصطلاح معروف تعّبداً، یعنی عبد محض و بنده محض. این، برای بعضی گران می آید، اگر بهائی باشد. دلیلش واضح است، بنده آنچه را عرض میکنم، انشاء الله با منطق منطبق است، نه آنچه را به فکر میرسد. زیرا بهائی فکرش را، عقلش را، تفکرش را قبل از ایمان به امر بهائی کرده است. و قتی شخصی، بهائی شده، قبل از ایما ن تفحّص کرده، تجسس کرده، آیه خواسته، شعر خواسته، و دلیل خواسته است. اگر معتقد به ادیان قبل بوده است، آیه و حدیث خواسته است. اگر به آنها معتقد نبوده، دلیل عقلی و منطقی خواسته است، و بعد از روی عقل و نقل بهائی شده است. حضرت بهاءالله را شناخته، و او را به مظهرّیت قبول کرده است. حالا که آمده است در دایره امر، دیگر اطاعت است. در جلسه دیروز کلاس نظم بدیع، بحث مفصّلی کردیم که تحری حقیقت و تفکّر، در چند سال قبل از ورود به امر، باید صورت به گیرد. اگر بهائی شدن کور کورانه باشد، ا گر خود فرد، تحری حقیقت نکرده، وا اسفا علیه او. باید بر گردد. اگر بهائی زاده ا ست، باید خودش مستقّلاً متحرّی گردد، و به فهمد. و اگر خودش تصدیق کرده است، خو شا به حالش. از روی فهم و شعور و عقل و فکر، بهائی شده است. پس در اینصورت، وقتی بهائی شد، باید پیروی کند. باید اطاعت کند به دون لم و بم، و به دون چون و چرا. یعنی آئین بهائی را قبول کرده ام. او را شناخته ام و حالا وظیفه من اطاعت است. شخص بهائی کسی است که وقتی وارد امر حضرت بهاءالله، از روی فهم وشعور شد، باید از مرکز پیمان اطاعت محضه، بحته، صرفه به کند. مثل اطاعت یک سرباز از فرمانده خودش. وقتی سر باز نیستم هیچ اجباری ندارم، که به دستور ها و قواعد سربازخانه عمل کنم. مجبور نیستم که از فرمانده اطاعت کنم. ولی پس از سرباز شدن، یعنی به فرمان فرمانده متحرکم، و به دستور او مطیع و منقادم. و قتیکه در جبهه، فرمانده فرمان آتش میدهد، همه باید دستشان به چخماق به رود. در آنموقع، اگر سرباز به گوید من میخواستم تحّری کنم، به پرسم به بینم، به که میخواهند به زنند، لازم است یا نه؟ چنین سربازی وجود ندارد. معنی سرباز یعنی اطاعت صرفه و محضه از فرمان، مگر آن که سرباز نباشد. شخص بهائی کسیست که به گوید، حضرت بهاءالله بر حق است، و آنچه از او صادر شود حقیقت است. غیر ممکن است از حقیقت، غیر از حقیقت صادر شود. از آفتاب، ظلمت صادر شود. از خورشید مرکز انوار،غیر از نور چیز دیگری صادر نمیشود. اگر بهاءالله حقیقت است، حضرت بهاءالله کتاب عهدی به یاد گار گذاشته اند، در آن کتاب به صریح بیان فرموده اند، که مقصود از آیه مبارکه کتاب مستطاب اقدس، که بایستی به حضرت من اراده الله توجه کنید، غصن اعظم است. حضرت عبدالبهاء است. غصن اعظم، مرجع و مبیّن کتاب است. آن چه او در تبین کتاب می فرماید درست است. مبین کتاب یکی است، و آن حضرت من اراده الله است. به کس دیگر توجّه نکنید (اذا غیض بحرالوصال وقضی کتاب المبدأ فی المآل توجهوا الی من اراده الله الذی انشعب من هذا الاصل القدیم) مقصود از این بیان مبارکه، غصن اعظم است. در آیه دیگر میفرمایند که: ارجعوا مآلا عرفتموه من الکتاب الی النوع المنشعب من هذ الاصل القدیم . یعنی آنچه را که از کتاب نمی فهمید، مراجعه کنید به فرعی که از این اصل قدیم منشعب شده، یعنی حضرت غصن الله الاعظم. طراً به او ناظر باشید. تمام باید از عموم طبقات به او ناظر باشند. از شما سئوال میکنم، شخص بهائی که حضرت بهاءالله را مرکز حقیقت میداند، آیا میتواند غیر از این عمل کند؟ میتواند به مبین کتاب رجوع نکند و کس دیگر را مبیّن آیات الله به داند؟ اگر بهائی نیست که بأسی بر او نیست. اماّ، ما بهائیان جز این چاره ای نداریم. به نظر میآید این مطلب خیلی روشن است. ولی مع الوصف، چندان در نزد احبّا روشن نیست. در دوره حضرت عبدالبهاء آنقدر نفوس اجتهاد کردند، آن قدر از خودشان رأی دادند، که در لوح خطاب به احبای شیراز میفرمایند:( مضمون) عبدالبهاء از مبینّی کتاب استعفا میدهد، زیرا الحمدالله مجتهدین بسیارند. به جای اینکه از مرجع و مبیّن کتاب به پرسیم، خودمان اجتهاد میکنیم . آراء و افکار غیر را دخالت میدهیم، و از سایرین می پرسیم. ما به خودمان اجازه میدهیم، از کسانی غیر از مبین کتاب به پرسیم، و آنها هم به خود اجازه میدهند که، اظهار نظر کنند. در صورتی که مربوط به آنها نیست. اگر شما بیائید پیش من و امثال من، و به گوئید آیا معنی این آیه مبارکه چیست؟ و من شروع کنم به تبیین، هم شما کج رفته اید، و هم من. مگر من مبیّن کتابم؟ مگر نفرموده اند : ارجعو ما لا عرفتموه من الاکتاب الی فرع المنشعب من هذا الاصل القدیم .– مگر به شما سفارش نفرموده اند، آنچه را که از کتاب نمی فهمید، از مرکز و مرجع تبیین به پر سید، لاغیر .شما باید اینطور سئوال کنید، که آیا شما از تبیین این آیه مبارکه، یعنی بیانی از مبین کتاب، زیارت کرده اید؟ بیانی از مبین در این باره دارید یا نه؟ حکومت شوروی در اوائل تسلّط تزار، هیئتی را مأمور نمود، که از دو طرف سئوال و جواب به عمل بیاورند، و مطالب را به نویسند. یکی از طرفداران تولستوی، که آنها را تولستویها میگفتند. ( تولستوی مردی ادیب، و هم فیلسوف بود. شما نشنیده اید که او نسبت به امر مبارک، خیلی خوشبین بود؟ تولستوی با امر، وقتی آشنا شد که، خانمی مشهور به نام ایزابل، نمایشنامه ای تنظیم نمود، به نام باب که آن را در سال ۱۹۰۰ در مسکو نمایش دادند. این نمایش را در دوره تزار، به معرض نمایش گذاردند. وقتی جرائد در این باره مقالات متعدد نوشتند، این خبر به تولستوی، که او در نزدیکی شهر تولاو، که درآن کارخانه سماور سازی بود، رسید. اشعار این خانم ( نمایشنامه او به صورت نظم بود)، را تولستوی خواند، و نسبت به امر حضرت بهاءالله آشنا ئی پیدا کرد، کاغذی به او نوشت و راجع به امر اطلاع خواست. از این جا آشنائی تولستوی آغاز شد، و لوحی به افتخار او صادر گشت، که یکی از احبّا به نام عزیزالله جذاب، به تولستوی تسلیم کرد . یکی از عبارات تولستوی این بود، که گفت، کلید سعادت بشر در دست مسجون عکاست. یک شخص بغدادی به تولستوی نوشت، من میخواهم مسیحی شوم. از مسلمانی خسته شده ام. تولستوی در جواب او نوشت، عجب از این است که در کشور شما، امر بهائی رایج است، و شما میخواهید مسیحی شوید. او از این قبیل اظهارات دارد، و دارای فلسفه ای است، و پیروان اورا بنام تولستوئیها میگویند. حکومت شوروی از پیروان تولستوی سئوال و جوابهائی نمود، و یکی از این هیئت ها، برای اینکه میگفتند عشق آباد مرکز بهائی است، و اولین معبد بهائی در عشق آباد مرتفع شده است، این هیئت میگفتند که مرام بهائی و عقاید بهائی، که در کتب مدوّن شده است، یک بحث جداگانه دارد. ما میخواهیم عقاید و افکار افراد بهائیان را به دانیم. زیرا ممکن است مصنفین کتب، به حکمت، این مطالب را نوشته باشند. باید توی بهائیها رفت و از آنها پرسید . افراد این هیئت میآمدند در باغ مشرق الاذکار، و با بهائیان صحبت میکردند. خوب به خاطر دارم، آمدند پیش یکی از احبا، از او سئوال کردند، مثلاً به یکی میگفتند، شما بهائی هستید؟ من میخواهم یک مصاحبه با شما به کنم، آیا وقت دارید؟ بعد مثلاً از جمله سئوالات این بود، نماز در امر بهائی چه جور است؟ هرچه گفته می شد، روی کاغذی مینوشتند. همین سؤال را از دیگری می کردند، و همه اینها را جمع میکردند. میخواستند به بینند، آیا در این سئوالات وحدت هست یا نه؟ بنده این جزوه را به دست آوردم، دیدم هر کس از خودش چیزی گفته، یکی از احبّا گفته بود نماز در امر بهائی واجب نیست. هر کس در خودش حالت خضوع و توجه نماید میخواند. او هم این جوابها را می نوشت، و بعضی از آن افراد در قید حیاتند .حال این جواب، از کجا تولید شده بود؟ از نماز کبیر. آنجا که میفرمایند هر وقت انسان حالت توجّه در خود دید، باید به خواند. از شما چه پنهان، شخصی در طهران چنین میگفت، که چه فایده دارد، که آدم تا خضوع نه بیند نماز به خواند؟ یکی جواب داده بود، در امر بهائی سه نماز است. و باید در شبانه روز این سه نماز خوانده شود. راجع به مشروب، یکی گفته بود حرام قطعی است. هر کس به خورد مسئول حق و خلق است. یکی گفته بود، در امر بهائی حرام نیست. در کتاب اقدس ذکر حرمتش نشده است. میفرمایند آنقدر به خورید که عقلتان را از دست ندهید. دیگری گفته بود، من شنیده ام اگر شب به خورید و به خوابید و عربده نکشید طوری نیست . یکی دیگر از سئو الات این بود، که اراضی مقدسه شما کجاست؟ یکی گفته بود، از عشق آباد به گیرید و مشهد و هرات تا کابل. این اراضی مقدسه ماست. شخص سائل روی نقشه کشیده بود، من در این موضوع گیر کردم، که منظور او چه بوده، بعد فهمیدم شخص محترم خواسته، ارض خاء را به گوید، نقشه خراسان را بکشد و مجسم کند، و راه خراسان را نشان به دهد. من فکر کردم وامصیبتا، فردا این کتاب منتشر شود، به نام مفاوضه با اتباع بهاءالله، با این گفته های مختلف چه میشود کرد؟ ولی حق جل جلاله همواره حامی است و منتشر نشد. این اختلافات از چیست ؟ همه از اجتهاد و اعتماد به فکر و فهم شخصی است، علی الخصوص ما شرقیها، که خود را مرکز، و همه چیز را طائف حول مغز خودمان میدانیم. واقعاً بیان سعدی است که می گوید: گر از بسیط زمین عقل منهدم گردد به خود گمان نبرد هیچ کس که نادان است این برای شرق است. و فقط در مشرق صادق است. و الاّ غربیها، هیچوقت این طرز فکر را ندارند. تقویمی از یکی از دانشمندان باقی مانده است. نوشته بود، امروز فهمیدم که دیروز احمق بودم. و همین طور روزدیگر. مثلاً فردا باز نوشته بود، تازه امروز فهمیدم دیروز احمق بوده ام. و در روز آخر نوشته بود، احمق زادم، احمق زیستم، و احمق مردم .اما، ما شرقی ها، هیچوقت گمان نادانی نمی بریم، و میگوئیم به عقل خود اعتماد داریم . مثلاً میگوید فلان موضوع با قانون عقل است. یا عقل اینطور میگوید. هر چه میگویم، آقا، موضوعات با قانون عقل کار نمی کند، و یا عقل اینطور میگوید. هر چه میگویم آقا، منصوصات با قانون عقل کار نمی کند. مثلاً میگوید من از عقل خودم میگویم. اگر حضراتیکه جواب میدادند، آنچه در امر بود میدانستند، و جواب میدادند، این اختلافات ایجاد نمی شد. اینها چون عقاید شخصی خود را اظهار میکردند، آن اختلافات ایجاد شده بود. حضرت عبدالبهاء مرکز حقیقت، بعد از صعودش سندی باقی گذاشت، بنام الواح وصایا. در این الواح، تکلیف کلیه احبّا را معین کرده اند. میفرمایند ای یاران مهربان ،بعد از مفقودی این مظلوم، باید اغصان و افنان سدره مبارکه، و ایادی امرالله و احبای جمال ابهی، توجه بفرع دو سدره که از دو شجره مقدسه مبارکه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحه رحمانیه بوجود آمده یعنی( شوقی افندی) نمایند. زیرا آیت الله و غصن ممتاز و ولی امرالله، و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امرالله و احباءالله است، و مبین آیات الله . نه جای ابهامی است، و نه جای تردیدی. باید تمام طبقات، منسوبان به حضرت اعلی و حضرت بهاءالله، توجه به فرع منشعب از اصل قدیم نمایند. باید بعد از صعود حضرت عبدالبهاء تمام اغصان و افنان و ایادی امرالله و احبای جمال ابهی، همه و همه توجه کنند بفرع منشعب از اصل قدیم. بعد هم میفرمایند : من خالفَه و خالَفَهم فَقَد خالَف الله و من عصاهم فقد عصی الله و من عارضه فقد عارض الله و من نازعهم فقد نازع الله ومن جادله فقد جادل الله و من جحده فقد جحدالله و من انکره فقد ا نکرالله و من آنحاز و افترق و اعتزل عنه فقد اعتزل و اجتنب و ابتعد عن الله علیه غضب الله علیه قهرالله و علیه نغمة الله . دیگر جای هیچ ابهامی نیست. ایادی امرالله باید کمال اطاعت و تمکین و انقیاد و توجه و خضوع و خشوع را به ولی امرالله داشته باشند. اگر چنانچه نفسی مخالفت نمود، مخالفت به حق کرده، و سبب تشتیت امرالله شود و علت تفریق کلمةالله گردد و مظهری از مظاهر مرکز نقض شود . زنهار زنها مثل بعد از صعود نشود که مرکز نقض ابی و استکبار کرد ولی بهانهُ توحید جعلی نمود و خود را محروم و نفوس را مشوش و مسموم نمود . البته هر مغرور اراده فساد و تفریق نماید صراحتاً نمی گوید که غرض دارم لابد بوسائلی چند و بهانه ای چون زر مغشوش تشبث نماید و سبب تفریق جمع اهل بها گردد. بعد در آخر میفرمایند : این کلماترا مبادا کسی تأویل نماید و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناکثی بهانه ئی کند و علم مخالفت بر افرازد و خود رائی کند و باب اجتهاد باز نماید نفسی را حق رائی و اعتقاد مخصوصی نه باید کل اقتباس از مرکز امر و بیت عدل نمایند . و در جای دیگر میفرماید : ایادی امرالله باید بیدار باشند به محض اینکه نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولی امرالله گذاشت فوراً آنشخص را اخراج از جمع اهل بها نمایند و ابداً بهانه ای از او قبول ننمایند چه بسیار که باطل محض بصورت خیر در آید تا القای شبهات کند . ملاحظه کنید به بینید، ازاین بیشتر تأکید میشود؟ ولکن وا اسفا که در این دور مبارک نیز، مانند دور حضرت عبدالبهاء، باز مجتهدینی پیدا شدند. باز خواستند عهد و میثاق را معنی کنند. عهد و میثاق یعنی، اطاعت صرف از مرکز عهد و میثاق . یکروز در سفر اول، فرمودند من در (دیسپنسیشن)، دور بهائی، که به منزله وصایای من است، تشریح نموده ام. اگر احبا ّ آن را به خوانند و اطاعت کنند خیال من راحت است. من در دور بهائی، مقام حضرت اعلی و مقام حضرت بهاءالله و مقام حضرت عبدالبهاء را تشریح نمودم . ولی احبا در باره من، آنچه خودم میگویم، به گویند. بنده خواستم به حاجی میرزا حیدر علی تأسی کنم، که ایشان موقعیکه حضور حضرت عبدالبهاء مشرف بوده اند، حضرت عبدالبهاء فرموده اند که مرا عبدالبهاء صدا کنید، ایشان عرض می کند، پس اینکه در الواح وصایا، اصل منشعب فرموده اند، آنرا چه معنی کنم؟ حضرت عبدالبهاء میفرمایند، آنهم یعنی عبدالبهاء. جملات الواح وصایا را از نظر گذراندم، تا به این آیه رسیدم،< و اتبعوا الفرد الذی یلوح ویضی من فجر الهدی من بعدی ...> تبعیت کنید از آن فردی که. .(میخواستم عرض کنم، تا این آیه در ذهنم رسید) و اتبعوا، بر گشتند و فرمودند، تبعیت یعنی اطاعت، یعنی آنچه من میگویم لا غیر. معنی واتبعوا یعنی تبعیت. ولکن ما باز اجتهاد، باز نظر شخصی با کلمة الله، بله درست است شکی نیست. بنده رئیس مدرسه تربیت بودم، و حالا اگر وقت میداشتم شرح میدادم، که خود بسته شدن این مدرسه، اراده حضرت ولی امرالله بود. مدرسه ما را مصمم بودند که به بندند. به عناوین مختلف متشبث میشدند. حضرت ولی امرالله پشت سر هم تأکید میفرمودند، که تعطیلات بهائی را تعطیل کنید. من خودم رئیس مدرسه بودم. حضور مبارک عرض کردیم، قربانت به رویم، بچه ها یمان ویلان و سر گردان میشوند . فرمودند به بندید . بعد که بستیم، همه مدارسبهائی را تعطیل کردند. بعد فهمیدیم که این گوسفند، دم مرگ بوده است. هیکل مبارک فرمودند به بندید، تا به اسم امر بسته شود. این مدرسه داستان دارد. بچه ها به حسب ظاهر بی مدرسه ماندند.اولیا پیش من می آمدند، میگفتند قربانش به روم، او حیفا نشسته است ، چه خبر دارد که بچه های ما، بی مدرسه در طهرانند. در شیراز شما، رئیس محفل روحانی،که بعداً به نقض میثاق دچار گردید، ۲۵یا ۲۶ سال قبل، میآید میگوید، دستوراتیکه از حضرت ولی امرالله میرسد، مربوط به اینکه کتمان نکنید، تعطیلات را مراعات کنید، معلوم می شود که حضرتولی امرالله ابداً از اوضاع ایران اطلاعی ندارد. من حاضرم پولش را به دهم، یکنفر به رود حیفا، و درست حالیش به کند. رئیس محفل شیراز این پیشنهاد را داده است!!! اشخاص را که میخواهند جراحی کنند، اول اعصابشان را تخدیر میکنند. اشخاصیکه میخواهند با ثابتین بر میثاق، طرف شوند، و افکار روحانی آنانرا جراحی کنند، ابتدا به آنها مرفین تزریق میکنند. در صحرای کربلا ملا عبدالله یعنی شمر، آستین ها را بالا زد، ابتدا نماز گذارد، وضو گرفت، و بعد سر امام حسین را برید .مگر یزید خودش را امیرالمؤمنین نمی دانست گول خوردن یعنی چه ؟ این است که در الواح وصایا میفرمایند: هر مغرور که ا را ده فساد و تفریق نماید صراحتاً نمی گوید که غرض دارم. در موقع حضرت علی، معاویه میگفت، از بیت المال به خورید. از اینرو خیلی افراد دور او جمع شده بودند. ولی حضرت علی، در بیت المال را روی کسی باز نمی نمود، میگفت باید نماز خواند و کار کرد. عمروآس گفت، که باید پشت سر علی نماز خواند. ولی سفره معاویه بهتر است.درزمان حضرت ولی امرالله هم، چون ناقضین دیدند، حضرت ولی امرا لله نمی گذارند از امر، سوء استفا ده کنند، به مخا لفت با حضرت ولی امرالله پرداختند . بهائی یعنی کسی که به عهد ومیثاق الهی و فا دا ر است. عهد ومیثاق الهی هیچ معنی ندارد، مگر اطاعت صرفه از مرکز عهد، در زمان حضرت عبدالبهاء، و زمان حضرت ولی امرالله. کسی که اندک تردیدی در اطاعت آنها داشته باشد، بهائی نیست . هیچوقت مفتون قربانش به روم ، نشوید. به اشک و صدای خوب لوح خواندن اهمیت ندهید، گول نخورید. مضمون بیان مبارک حضرت بهاءالله است: اگر نفسی به عبادت ثقلین ظاهر شده و به جمیع فروع و احکام عامل باشد ولکن در عهد و میثاق الهی ثابت نباشد، وفادار نباشد، قابل اعتبار نبوده و نیست. هوشیار باشید و بیدار باشید. عهد و میثاق را کاملاً مراعات فرمائید. هر کس کلمه خلاف عهد و میثاق گفت، اعتنا نفرمائید. عهد و میثاق را درست نگهدارید. اگر کسی اندک از عهد و میثاق خارج شد، ولو اینکه به زهد اولین و آخرین ظاهر شود اعتنا نکنید. مگر ابو موسی اشعری، همان کسی نبود که، حضرت علی را از خلافت خلع کرد؟عبدالرحمن بن ملجم بسیار شخص زاهدی بود، آنقدر نماز میخواند، که هیچکس نمی خواند، ولی حضرت علی را شهید نمود. مسئله خیلی روشن، و مطلب بسیار واضح است. انشاءالله در جلسه آتیه، در باره تعطیل مدرسه تربیت عرض خواهم نمود، و ضمناً خدمتی را که این تعطیل به احبا نمود را به عرض خواهم رسانید.