به آینه جهان خوش امدید  

تطابق عقل و دین

هر قدر عقل رشد کرده باشد،هنوزعقل مطلق را مجسّم نمیکند


    

سخنان جناب فروتن در جلسه کلاس نظم اداری، عصر پنجشنبه 11/9/33 در موضوع تطابق عقل و دین همانطور که در جلسه گذشته بیان شد، مقصود از علم، علم شخصی نیست. علوم فردی هم نیست. یعنی مراتب فضل و دانش نفوس بشری نیست. بلکه مقصود از علم، علم واقعی و حقیقی است که، در خارج از ما موجود است. همین طور هم راجع به انطباق عقل و دین، این قاعده صدق میکند. منظور از عقل هم، عقول جزئی نیست. عقولی که در افراد است نیست. حکمت بهائی این طور حکم می کند که، عقل پرتوی ازاشراقات آفتاب روح انسانی است. همان طور که، شعاع از شمس ساطع می شود، عقل هم اشعه روح انسانی است. و وقتی روح انسانی، بر هیاکل بشری به تابد، بشر دارای روح انسانی می شود، که با آن روح انسانی، ما مشخصّ و ممتاز از عالم حیوان می شویم. عقل از خصائص روح است. پرتوی از اشراقات روح انسان است، و این موضوع، در لوح مشهور پرفسوردکتر فورل سوئیسی، مبسوطاً بیان شده است. خیلی مایلم این لوح را، دو باره زیارت کنید، که البته شرح حال ایشان را می دانید. دکتر پروفسور فورل اهل سوئیس آلمانی زبان بود. چون سوئیس دو قسمت دارد، یک قسمت مجاور ایتالیا و فرانسه است، که به زبان فرانسه صحبت می کنند، و قسمت دیگر که نزدیک آلمان است، به زبان آلمانی صحبت می کنند. و جناب پروفسور فورل، از قسمت سوئیس آلمانی زبان بودند. ایشان در علوم اجتماعی سوسیو لژی استاد بودند، و تحقیقات ایشان در اواخر ایام، در مورچه شناسی بود. تخصص ایشان مورچه شناسی گردید. ایشان کتاب هائی در مورد مورچه شناسی نوشته اند، و به همین جهت، ایشان را خدای مورچگان لقب داده ند. در خانواده مورچگان، به خصوص روی سلسله اعصاب آن ها بسیار بحث کرده است. در مسائل فلسفی، طرفدار فلسفه مادی بود، به طوریکه خودش را رهبر سوسیالیست های اروپائی حساب می کرد. یک کتاب مشهور دیگر او، کتاب غرائز سکسوال است،که مسائل مربوط به غرائز جنسی را بحث می کند.این کتاب به تما م السنه دنیا، ترجمه شده و بنام کتاب زن و مرد است، و در آن، در باره ساختمان و غرائز و احساسات زن و مرد، از روی علم فیزیولژی بحث شده است.

مقام او طوری است که، سوئیسی ها به وجود او افتخار می کنند. این شخص، با بهائیان تماس گرفت، و مخصوصاً کتب امری زیادی مطالعه کرد، و بر آن شد که، راجع به مسئله روح و خداشناسی، از حضور حضرت عبدالبهاء سئوال نماید. عریضه ای عرض کرد. جوابی مرحمت شد، که معروف به لوح دکتر فورل است. دکتر فورل بعد از دریافت این لوح، بهائی شد، و علناً خودش را به امر منتسب کرد. او وصیت نامه ای از خود به یادگار گذارد. دولت سوئیس به مناسبت صدمین سال ولادتش جشنی گرفت و یک قسمت از وصیتنامه اش را در رادیو خواند. او در وصیتنامه اش می نویسد، من بهائی هستم، و روح من راضی نخواهد بود از نفوسی که، بعد از مرگ، مرا بهائی نخوانند . چه بسیار از خوانندگان، که ممکن است این لوح را به خوانند و به گویند، ما از آن چیزی نفهمیدیم. مثل نظریه نسبی انشتین، که بسیاری آن را می خوانند و می گویند ما که چیزی نفهمیدیم، و خود انشتین هم می گوید، در دنیا فقط سه چهار نفر هستند، که می توانند نظریه اش را به فهمند. وقتی خود انشتین نظریه اش را نوشت، به ۲۰ صفحه تایپی می رسید. این ۲۰ صفحه را سه چهار نفر می توانستند به فهمند، بقیه نفوس بایستی با شرح و بستی که می شد، چیزی از این نظریه، درک می کردند. من بارها نظریه او را خوانده ، و شرحش را هم شنیده ام، معذالک همان طور که خود او گفته است، نظریه او را مکرر باید مطالعه کرد، تا به قول خودش، از آن چیزی به توان فهمید. مرحوم گلپایگانی می فرمودند، آنچه را که نمی فهمید، اگر زیر پایتان بگذارید، سرتان به عرش می رسد. حضرت مولی الوری در پاریس، با پرفسور برکسن، یکی از بزرگترین پروفسورهای قرن اخیر، ملاقات کردند، که از طرفی اسرائیلی بود، ولی مادرش فرانسوی و پدرش لهستانی بود. و کتابهای او مشهور است. حضرت مولی الوری با این پروفسور که اجازه خواسته بود چند دقیقه ملاقات داشته باشد، اجازه ملاقات فرمودند،و از این ملاقات، در جرائد سرو صدائی پیچید، که پروفسور برکسن قرار است با حضرت عبدالبهاء ملاقات کند. البته ملّت فرانسه این ملاقات را، یک مفخرتی برای حضرت عبدالبهاء می دانستند، چون مقام حضرت عبدالبهاء را نمی شناختند، این بود که به فهم خودشان، این ملاقات را افتخاری برای حضرت عبدالبهاء می دانستند. شاهزاده نصرت الدوله میرزا، پسر فرمانفرمای معروف، یکی از شاگردان پرفسور برکسن بود. حضور حضرت عبدالبهاء عرض کرد، اگر اجازه به فرمائید، من خیلی مایلم در موقع شرفیابی، با پروفسور باشم، حضرت عبدالبهاء فرمودند بسیار خوب. ولی پروفسور آمد و شاهزاده نیامد، جناب ورقا در این ملاقات مترجم بودند. وقتی پروفسور مشرف شد، پروفسور عرض کرد، من حوصله طول کلام ندارم، هم من، کار دارم و هم شما. مطالب عادی را هم که شنیده ام. بنابراین، شما ساده و مختصر و بطرز بدیع، برای من، وجود خدا را بیان کنید. زیرا همین یک مسئله ایست که بین امثال من و شما اختلاف انداخته است. حضرت عبدالبهاء فرمودند ، بین مادیون و الهیون، در کلیات هیج اختلافی نیست. این اختلاف را، عوام مادیون و الهیون درست کرده اند. به دلیل اینکه، آیا شما معتقد نیستید که، به کنه و حقیقت اشیاء کسی پی نبرده است؟ مگر نیست که می گویند تمام کائنات از عناصر اولیه است . و می گویند ا ین عناصر اولیه، قابل استحاله به اتم است، و اتم را در زمان ما، می گویند از الکترون و پروتون و نوترون و پزیترون درست شده است. و همه این اجزا از الکتریسته به وجود آمده اند و الکتریسته را هیچ کس نمی داند چیست، پس کنه فلسفه اشیاء مجهول است. ما هم می گوئیم، خالق اشیاء، و حقیقت الحقائق مجهول است.پروفسور، گفت اگر این طور است، پس اختلاف از بین می رود، و ما با شما، در اصول یکی هستیم. حضرت عبدالبهاء فرمودند بله، این طور باید بحث کرد تا اختلاف از بین برود. بعد حضرت عبدالبهاء فرمودند، پروفسور، چون فرمودید ساده، من هم ساده می گویم، آیا هیچ وقت شما کنار دریا بوده اید؟ پروفسور عرض کرد بلی، فرمودند اگر فرضاً شما از دریا، یک کف آب بردارید و به چشید و شور باشد، چه حکم می کنید؟ عرض کرد حکم می کنم آب همه دریا شور است. فرمودند، به چه دلیل؟ عرض کرد، برای این که نمی شود، صفاتی در جزء باشد و در کل نباشد. فرمودند بر فرض اگر آب کف دست شما شور و تمام آب دریا شیرین باشد چه طور؟ عرض کرد، این جزء، یک قسمت از کل است. در جزء نمی شود صفتی باشد، که در کل نباشد. بازهم حکم می کنم که، تمام آب دریا شور است. حضرت عبدالبهاء فرمودند شما انسان را جزئی از طبیعت می دانید؟ عرض کرد بلی، فرمودند چه طور ممکن است در این جز خواصی باشد که در کل نباشد؟ در انسان شعور است، عقل است، اراده است، ولی در طبیعت نیست. فرمودند فکر می کنید، که ممکن است فرض کنیم، این انسان جزئی از کل نیست؟ مطابق این قانون که، ممکن نیست صفاتی در جزء باشد که در کل نباشد. اگر انسان جزئی از طبیعت باشد، نباید عقل داشته باشد، شعور داشته باشد، زیرا طبیعت، عقل و شعور ندارد. و این بر خلاف قانون است. او قلم را در دفترش گذارد و عرض کرد، کافی است، و خواست دست حضرت عبدالبهاء را به بوسد و حضرت عبدالبهاء نگذاردند. او عرض کرد، اگر اسم مرا در جزو کوچکترین پیروانتان به نویسید، افتخاری ابدی برای من خواهد بود، و مرخص شد . پشت سر او، نصرت الدوله میرزا آمد. عرض کرد، پروفسور رفت؟ خدا لعنت کند این قنسول ایران را، که نگذارد من بیایم. آیا ممکن است آنچه را که به پروفسور جواب فرمودید، برای بنده هم به فرمائید؟ حضرت عبدالبهاء آنچه گذشته بود را برای او تعریف فرمودند. عرض کرد، این دلائل ابداً قانع کننده نیستند حال فکر کنید استاد او قانع شده ولی او می گوید، این دلائل ابداً قانع کننده نبوده اند. حضرت عبدالبهاء فرمودند، اگر برای تو به خواهم استدلال کنم، البته به نحو دیگری استدلال می کنم. این ها برای استاد تو بود. چون که با کودک سرو کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد پروفسور فورل در سوئیس قانع و بهائی شد، و از عقاید مادی دست برداشت. خداشناس خیلی عمیق شد. شما ممکن است این لوح را به خوانید و به گوئید قانع کننده نیست، ولی دلیل نیست که، نویسنده قانع کننده ننوشته است. چه بسا مطالبی را که حالا می شنوید و قانع نمی شوید، ولی بعداً ممکن است قبول کنید. از خودتان مأیوس نباشید و نگوئید، چون من فلان چیز را نمی فهمم، پس درست و قانع کننده نیست. باید به گوئید که عقل و فکر من، آنقدر رشد و نمو نکرده، که من آن را به فهمم. بنده خودم، یک خطابه مبارک، که در آن سه عالم، یعنی عالم امر، عالم خلق، و عالم حق را شرح می دهند ، از کودکی تا به حال چند بار خوانده بودم، ۶ سال قبل که به مشهد رفته بودم، درمنزل دکتر زین، جلسه ضیافت بود، و این خطابه را قرائت کردند، یک دفعه متوجه شدم که مطلب تازه ای است،برای من تمام اشکالات و ابهامات کشف شد، و گره و ابهامی که در مغز من بود باز شد. از خودتان مأیوس نشوید، اگر چیزی را نمی فهمید امیدوار باشید که خواهید فهمید. از آن طبقه نباشید که این مطلب درست نیست چون من نمی فهمم . شما فکر کنید مثلثات را بعد از کلاس نه درس می دهند، اگردر کلاس هفت، این کتاب را به محصل به دهید به خواند، و او بگوید من نمی فهمم،و این کتاب درست نیست، آیا شما چه فکر می کنید؟ همین طور است در باره سایر مطالب علمی، ندانستن و نفهمیدن دلیل درست نبودن مطلب نیست. اگر نظریه نسبی انشتین را، بنده هنوز نفهمیده ام، دلیل آن نیست که او این نظریه را ناقص نوشته، بلکه من ناقص هستم که آن نظریه را نمی فهمم، آن نظریه برای صد نفر بالاتر از من مفهوم هست، بنابر این، آن را نفی نکنید. ممکن است کتابی مفهوم ما نباشد، ولی دلیل بر این نیست که نویسنده کتاب درست ننوشته است. بنابر این، لوح پروفسور فورل، او را از عالم مادیّت به عالم الهی آورد. در آن لوح حضرت عبدالبهاء شرح می دهند، که چطور عقل از خصائص روح است. روح انسانی را شرح میدهند، اگر متوجه شدید نمی فهمید، مأیوس نشوید. سال دیگر به خوانید، شاید عقلتان کامل تر شده باشد و به فهمید. بعضی مادرها پیش من می آمدند و می گفتند که فرزندان ما می خواهند به دانند که خدا چیست، ما به آنها چه به گوئیم که مقرون به حقیقت باشد؟ من به آن ها گفتم، من به چنین طفلی می گویم، فرزند عزیز ، آیا تو الآن، می توانی این میز را بلند کنی؟ می گوید نه. می گویم آیا صندلی را می توانی بلند کنی؟ می گوید به زحمت می توانم بلند کنم. می گویم ولی من می توانم آن ها را بلند کنم. فکر می کنی، چه فرقی است بین من و تو؟ می گوید شما بزرگ هستید و من کوچکم. می گویم خوب، عقل و فهم هم همین طور است. تا کوچک است نمی تواند همه چیز را به فهمد، صبر کن بزرگتر که شدی، آنوقت این چیزها را می توانی به فهمی، و میز راهم مثل من، میتوانی بلند کنی. این طریقی است که من به طفل می گویم، و الاّ، آن چه به طفل به گوئی، تمام ، تصورات واهی خواهد بود. چیزهائی خواهد بود که مقرون به حقیقت نخواهند بود. آیا این مطلب، در باره ما هم صدق نمی کند؟ شما میوه خام را از درخت می کنید گاز می زنید، نمی گیرد ولی به گذارید برسد، به بینید چه خوب گاز گرفته می شود، و چه قدر خوش طعم است. عقل هم همین طور است، باید برسد و وقتی رسید، بیش تر می فهمد. بنا براین، عقل از خصائص روح انسانی است. وقتی در ما طلوع کند، طبق استعداد ما روشنائی می دهد. در یک نفر، یک شمع روشنائی می دهد، و در نفر دیگر، سه شمع روشنائی می دهد. یکی سعدی می شود، و دیگری یک نفر آدم معمولی. و به همین دلیل، اگر به گوئید، اگر بشر را تربیت کنید همه سعدی می شوند، آن هم غلط است. زیرا بشر از بدو خلقت، یکسان خلق نمی شوند. نفوس در اصل خلقت باهم متفاوتند. اما نو جوانان امروزی می گویند، آقا اگر این طور باشد، پس خدا ظالم است. آقا جان ظلم و عدل یعنی چه؟ اگر بشر را صد هزار بار تربیت کنی، همه سعدی یا انشتین نمی شوند. ملاحظه کنید، سعدی ۹۰۰ سال قبل به وجود آمده، بعد از او دیگر مثل او به وجود نیامده است. آیا آن تربیتی که برای سعدی بوده، برای کسی دیگر، فراهم نیامده؟ این عیناً شبیه نیروی برق است، که برحسب استعداد لامپ، در آن نور تولید می شود. در یکی یک شمع، و در یکی صد شمع. این نبوغ ذاتی است و باید ظاهر شود. ولی البته در آن هم، تربیت تأثیر کلی دارد. عقول متفاوت است. عقل در بنده، مطابق روح انسانی من، یک چند شمعی است، همین طور می رود بالا، تا برسد به علما ء و دانشمندان، که در آنها عقل چند هزار شمعی است.عقل قوه ای است که انسان، به کمک آن، از معلوم به مجهول پی می برد. از شیئی معلوم یک شیئ مجهول استخزاج می کند. این عقل در همه افراد بشر هست. در بعضی شدید تر، در بعضی متوسط، و در بعضی عالی تر است . شما وقتی که شب می آید، می خوابید. در شب آسمان پر ستاره، و زمین خشک بوده است. ولی صبح که از خواب بر می خیزید، می بینید که هوا آفتابی، ولی زمین ها تر است. شما از این دو معلوم، می فهمید که، دیشب باران آمده. مجهولی را کشف کرده اید. عقل از معلوم پی به مجهول می برد. مثلاً پلیس یا نوابغ پلیسی، از معلومات پی به مجهولات می برند، و در خیلی از قتلهائی که تو در تو هستند ، از معلوما ت پِی به مجهولات می برند، و قاتل را پیدا می کنند. در صورتی که همه نمی توانند این کار را انجام دهند. ولی با عقلی که شرلاک هلم داشته می توانسته پی به جنایت به برد، و او در این کار، نابغه بوده است. مثلاً شما صدها بار زیر درخت سیب نشسته اید، سیب از درخت کنده شده به زمین افتاده، ولی شما هیچ چیز کشف نکرده اید، ولی نیوتن روزی زیر درخت سیب نشسته بود، سیبی از درخت کنده شد و به زمین افتاد، او با خودش گفت، چرا وقتی سیب از درخت کنده می شود، به زمین می افتد؟ و از آن واقعه، پس از تحقیقات بسیار، قوه جاذبه زمین را کشف کرد. بانوان ما، در طی قرن ها، چه قدر دیزی پختند؟ چقدر آب جوش آوردند؟ بارها بخار سر قابلمه را تکان داد، چه بسا سر پوش ظرف رابه هوا پرتاب کرد، اما هیچ کدام اختراعی نکردند. ولی مخترع دیگ بخار، یک دفعه آنرا دید، به فکر افتاد ماشین به سازد، و او ماشین های بخار، کشتیهای بخار، و لکوموتیو ها را ساخت . این دانشمندان و علما و مخترعین، تمام از معلومات پی به مجهولات می برده اند. می گویند ادیسون هفتصد اختراع بزرگ و کوچک، به نام خودش به ثبت رسانیده است. او از معلومات، مجهولات را کشف کرده است . هر قدر این عقل زیاد باشد، هنوز آن عقل مطلق را مجسم نمی کند. این است که علما برای عقل، قوانین کشف کرده اند. قوانین وضع نمی شوند بلکه کشف می شوند. زیرا همه ی این قوانین، از اول لا اول در طبیعت بوده اند، ولی علما آن ها را کشف کرده اند. مثلاً قانون ارشمیدس، او خودش آن را وضع نکرد، بلکه آنرا کشف کرد. می گویند،او در حمام بود، در وان پر از آب رفت، متوجه شد خیلی سبک شده و لذت مخصوصی می برد. بعد بیرون آمد دید سنگین شد، البته تعریف می کنند که او لخت از حمام بیرون آمد، و فریاد می زد که، یافتم، یافتم. او مدتی در پی تحقیق این قانون بود، و بالاخره آن را کشف کرد. انبیای الهی هم، قوانین روحانی و الهی را برای ما بیان می کنند. این قوانین در اصل وجود دارند،انبیا آنها را بیان می کنند و شرح می دهند. آن ها قانونی از خودشان وضع نمی کنند. همه ی انبیا فریاد می کشند< اناَ بشرُمثلکم یوحی الی .>جمال مبارک به پادشاه ایران می فرمایند: <لیس هذا من عندی، بل من لدی العزیزالعلیم.> همانطور که فرنسیس، قوانین فیزیک را کشف کرد و بیان نمود، انبیای الهی هم قوانین کلی ّ الهی را بیان می کنند. آنها می گویند، تجلّیات حق جل جلاله این قوانین را بر من روشن کرده، من هم آن ها را برای شما بیان می کنم. و همان طوری که، تخطّی از قوانین علم مضر است، تخطّی از قوانین انبیای الهی هم مضر است. همان طور که قانون علم می گوید، دست به سیم برق نزن، تو را می کشد، اگر اسب به سیم برق به خورد، او را بر زمین میزند، تخطّی از قوانین انبیا هم، همین طور است. همانطور که دست زدن بهسیم برق تولید مرگ می کند، غیبت هم روح را می رنجاند. تولید اختلاف می کند، و جامعه ای را بر هم می زند . همان طور که در قوانین جسمی، هیچ تخطّی نیست، در قوانین انبیا هم تخطّی نیست. عقل کشفیاتی دارد که عقلا کشف کرده و بیان کرده اند . حضرت عبدالبهاء منطق دیالکتیک را شرح می دهند. یکی از جوان ها می گفت، مگر حضرت عبدالبهاء توده ای بوده اند؟ او نمی دانست که این منطق در کجا گفته شده. حضرت عبدالبهاء در سفرنامه مبارک می فرمایند، اساس خلقت بر جمع ضدین قرار گرفته است، که آن رکنی از دیالکتیک است. بعضی از جوانان امروز هستند که اگر به آنها به گوئی اگر چتر روی سرت به گیری تر نمی شوی و اگر نگیری چه طور؟ تر میشوی یا نه؟ می گویند، نخیر، هیچ معلوم نیست، نمی دانم تر میشوم یا نه. یا مثلاً می گوئی، اگر نان نخوری گرسنه می شوی می گوید، نخیر، نمی دانم گرسنه می شوم یا نه . در مقابل فلسفه سوفسطائی ها، که انکار حقیقت می کنند، لنین پیشوای آن ها از خودش این طور استدلال کرد. او می گوید، شما می گوئید در خارج ما هیچ چیز وجود ندارد، سرت را به زن به دیوار به بینم می شکند یا نه؟ ولی این جوان ها می گویند، نخیر نمی دانیم می شکند، یا نه. به دیوار می خورد یا نه. می گویم عزیزم سرت را به دیوار به زن تا معلوم شود، می خورد یا نه. سوره فاتحه که خدا در قران گذارده، <اهدنا الصراط المستقیم.> آخوند ها می گویند اگر کسی به خواهد این آیه را درست به خواند، باید به رود در حمام، لخت شود، و این آیه را به خواند، اگر نافش چرخید درست است، و الا درست نخوانده. می گویند روضه خوانی خرش را زیر درختی بست، و به مجلس رفت. وقتی برگشت دید خرش نیست، گفت ، ایها الناس حمار ابیض را در تحت این شجر حضراء مسدود نمودم، از قرار معلوم و مشهود قاطع طریقی آنرا مفتوح وبه سرقت برده است، آیا از شما کسی حاضر و ناظر این سرقت بوده است؟ عقل قوانینی در خارج دارد، و مثل سایر قوانین عالم متغیر است، و هر تغییری حادث است، یعنی نبوده وحالا هست. پس عالم ، حادث است. وقتی می گویند عقل با دین مطابق باشد، یعنی قوانین مسلمه عقلیه، که در صحت آن از صدر ایجاد تا کنون، هیچ یک از علما تردیدی نداشته اند و آنها را قوانین عقلی می گوئید، اگر دین با آن ها مطابق بود، درست است و الا نه. به عبارتی دیگر، نه عقل توو نه عقل انشتین، زیرا انشتین هم جمیع علوم را که فرا نگرفته بوده است و جمیع علوم در او نبوده است. این است مفهوم تطبیق دین با عقل دردیانت بهائی . در جلسه آتیه در باره جبر و اختیار در دیانت بهائی که مورد تقاضای عده ای بوده است صحبت خواهد شد.