به آینه جهان خوش امدید  

پی بردن به رموز الواح


    

سخنان جناب فروتن در باره پی بردن به رموز الواح شب چهار شنبه ۲۴\۹\۳۳ یکی از مسائلی که، برای جامعه ما فوق العاده لازم است، و هر قدر بیشتر در این باب اهمال شود، همان قدر ما بیشتر از امر الله عقب خواهیم ماند، و احبای غرب بیشتر به آن توجه دارند، و ما کمتر، پی بردن به رموز الواح و اسرار تعالیم الهی است. مقصود من امشب، از طرح این مطلب، این است که، ما در شرق به طور کلی، به ظاهر مطلب بیشتر ناظریم تا به عمق مطلب. یعنی اساس تعلیم و تربیت ما ، طوری گذاشته شده است که، وقتی یک مطلبی قدری عمیق و جدّی شد، و ما خواستیم تفکّر کنیم، سلسله اعصاب ما، مخصوصاً هیئت رئیسه سلسله اعصاب ما، یعنی دماغ و مغز ما، اظهار عجز می کنند، و ما ناچار از ساختمان بدنی خودمان، تبعیّت می کنیم، و می رویم به راهی که، کمتر از ما قدرت و قوتّ به خواهد. خوب توجه کنید، موضوع بسیاردقیق وجالب توجهی است، مخصوصاً جوانان عزیز، به بینند منظورم از طرح این مطلب چیست؟ معروف است و شما البته شنیده اید، که تنزّل به مراتب آسان تر ازترقی است. هر چیزی از جماد گرفته تا انسان، وقتی به خواهد تنزّل کند، هیچ قوّت و قدرتی نمی خواهد. ولی اگر به خواهد ترقی کند، محتاج است به نیرو و توانائی. شما یک سنگ را وقتی از کوه رها می کنید، آن سنگ با همان جاذبه زمین و قوه ثقل، به طرف زمین کشیده می شود، و به دون نیروی اضافی، جذب می گردد. و هر قدر به زمین نزدیک تر می شود، به سرعتش افزوده می گردد، تا به قعر درّه مصادف شود، و یا با یک مقاومت کننده ای، روبرو شود و به ایستد. این تنزل سنگ است. حال اگر این سنگ به خواهد ترقی کند، و از قعر چاه به رود به اوج ماه، از دامنه کوه به رود به قلّه کوه، آن وقت شما ملاحظه می کنید که، چقدر نیرو و قدرت لازم است. ماشین وقتی در سرازیری می رود، راننده، جریان بنزین را قطع می کند. با قوّه ثقل و جاذبه زمین، به طرف سرازیری، پائین می رود. حال اگر این ماشین، به خواهد به طرف سر بالائی به رود، به بینید چقدر انرژی و نیرو لازم است تا بالا به رود. حیوان و انسان هم همین طور است. انسان، هم جسماً و هم روحا ً، مشمول این قانون است. اگر جسما ً به خواهد تنزل کند، بسیار سهل است. اگر به خواهد از کوهی تنزّل کند، بسیار سهل است. ولی اگر به خواهد ترقی کند، ملاحظه کنید باید چه فشاری روی قلب و جهاز تنفسش وارد کند. چرا ؟ زیرا او دارد ترقی می کند. ترقی، قوت و نیرو می خواهد. ولی تنزل آسان است. در مسائل اخلاقی و روحانی هم، همین طور است. روح، در این قبیل مسائل، عیناً شبیه جسم است. جسم آیتی از روح است. انسان وقتی به خواهد تنزل اخلاقی کند، بسیار سهل است. به سرعت تمام، تنزل می کند. طبق قوانین، هر قدر رو به درّه فساد نزدیک تر شود، همان قدر به شدّت فساد، افزوده می شود. به سهولت تنزّل اخلاقی می کند. از جاده عفاف به آسانی خارج می گردد. یا احکام را مراعات نمی کند، و یا به یک کلمه و یک حرف، این تنزل برای او دست می دهد. همان گونه که یک پهلوان رشید، که واقعاً ممکن نیست، در میدان نبرد و زور آزمائی، او را بر زمین به زنند، ولی یک تکه ّ پوست خربزه کافی است که، زیر پای او بیندازند و اورا بر زمین به زنند، یک حرف کوچک لغو هم، انسان را به چاه فساد فرو می برد، در صورتی که ترقیّ مشکل است. چقدر نصیحت می خواهد، اندرز لازم است، وقت لازم است، که انسان از مطلبی که عادت کرده، صرف نظر نماید. این است که از قدیم گفته اند خرابی، آسان تر از آبادانی و عمران است. تنزل آسان، ولی ترّقی، مشکل است. فرد، زود به فساد عادت می کند. ولی برای رفع آن، چقدر مرارت لازم است. مبتلا شدن به سیگار، بسیار آسان است. یک کلمه که حالا دیگر مرد شده ای، مرد باید سیگار به کشد، اورا فوراً به فساد سوق می دهد، و عادت می کند. حال اگر به خواهد آن را ترک کند، چقدر مشکل است. اعتیادش آسان، و ترکش صعب ومشکل است. خوشبختند نفوسی که، در گرداب فساد نیفتند. اگر در این منجلاب افتادند، بیرون آمدن، کار مشکلی است. جرّ ثقیل های بزرگ می خواهد. بنده در زندگی خودم به خاطر دارم، که نزدیک بود درچاه فساد بیفتم، ولی نیفتادم، و اراده الهی در این مورد، مرا خیلی استعانت نمود. من در بچگی در سن ۱۲ سالگی، از دست بچه ها، به کشیدن سیگار اغوا شدم. به من گفتند تو سیگار نمی کشی؟ من گفتم نه. گفتند ای دختر. به من می گفتند تو دختری. پسر باید سیگار به کشد. می گفتم از مامانم می ترسم. می گفتند دیگه بهتر، بازم دختری. کسی که ازما مانش به ترسد، دختر است. من یک روز گفتم، چکار کنم که سیگار به کشم؟ بچه ها گفتند، اگر به خواهی ما مانت نفهمد، برو یک مقدار برگ مو بر دار، به گذار خشگ بشه، بعداً نرم کن و لای کاغذی به پیچ و به کش. من آمدم این کار کردم. یکی دو روز گذشت، دیدم لذتی ندارد. فکر کردم سیگار بخرم. من روزی در حدود یک قران می گرفتم که شیرینی بخرم. آن ها را جمع کردم و یک روز رفتم به مغازه سیگار فروشی. حال ترس زیادی مرا احاطه کرده است. آمدم پیش سیگار فروش و سیگار را نشان داده، گفتم بسته ای چند؟ گفت ۱۲ کوپه. من پیش خودم حساب کردم دیدم این مبلغ را دارم. فوراً ازاو سیگار گرفتم و رفتم منزل. در منزل دیدم مادرم و جدّه ام منزل هستند. دیدم موقع، مساعد نیست. بعد با خود فکر کردم، گفتم باید رفت آن جائی که مخصوص این کار است، توالت. آهسته رفتم در آشپزخانه، قوطی کبریت را برداشتم، و برای این که صدا نکند، کمی پنبه در آن گذاردم، ورفتم به توالت، سیگار را آتش زدم. من همیشه دوست داشتم دود سیگار را طوری از دهانم خارج کنم، که این دود در هوا حلقه شود. من یک پک به سیگار زدم و دود را کشیدم در داخل قصبةالریه، که سرفه شروع شد، سرفه سخت. من تا این وضعیت را دیدم، متوجه شدم نمی توانم خود داری کنم، آمدم سیگار را انداختم در مستراح، و آمدم بیرون. حالا سرفه می کنم، سرفه های سخت. و حالا یک سر گیجه مخصوص، و سرفه شدید ی بر من مستولی شده است. بالاخره مادرم و جدّه ام آمدند که چه خبره، چیه بچّم چطور شد؟ حالا من هم با دست به آن ها نشان می دهم، هیچ طوری نشده سرفه می کنم. بالاخره مادرم آمد و شروع کرد به بو کشیدن، و گفت مثل این که بوی سیگار می آید، سیگار نکشیده باشی؟ من با دست نشان می دادم نه. مادرم آمد به کت و غیره ام دست مالید، و دید بله بسته سیگار است و یکی از سیگارها هم کَم شده است. قوطی کبریت را برداشت و بعد شروع کرد به زدن من. چه زدنی آن قدر به من زدند، که از حال رفتم. حال می گویم غلط کردم. آن چه که شما فکر کنید خوردم و قبول نمی کنند. بالاخره رفتند فلفل و نمک سائیدند و روی لبان من پاشیدند، و دهان مرا به هم مالیدند، که لب و زبان من تاول زد. و آن گوشه مرا انداختند، و بعد از آن که آن همه مرا اذیت کرده بودند، حال می گفتند صبر کن پدرت بیاید، به او به گویم درستت می کند. و واقعا ً پدرم از افراد بسیار متعصّب در دیانت بهائی بود. واگر می فهمید من چنین عملی کرده ام، شاید مرا می کشت. به عجز و التماس افتادم، که به خدا دیگر این عمل را نخواهم کرد. بچه ها مرا گول زدند. بعد از یک مقدار عجز و التماس، بالاخره جدّه ام واسطه شد، که برای اولین مرتبه به پدرم نگویند، به شرط آن که دیگر تکرار نشود. حال شما ملاحظه کنید اگر این دود در سینه من نمی رفت، و مرا به سرفه نمی انداخت، و بعد مادرم نمی فهمید، من در این گرداب فساد می افتادم. ولی خوشبختانه خداوند نگذارد، و از این دام مهلک، رهائی یافتم. و الاّ به این عمل عادت می کردم، و ترک آن بسیار مشکل بود.

چنان که من در مدرسه معلم بودم، و عدهّ ای از معلّمین به کشیدن سیگار عادت داشتند، و من هر چه آن ها را دلالت کردم، مثمر ثمر واقع نشد. حال ملاحظه کنید، ما از کنار این فساد گذشتیم، ولی در آن نیفتادیم. همچنین سایر فسادها به سر بچه ها می آید. از دو کلمه انسان اغوا، و به گرداب جهالت می افتد. این است که حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه می فرمایند : زنهار ای پسر خاک با اشرار الفت مگیر و مؤانست مجوی مجالست اشرار نور جان را بنار حسبان تبدیل نماید . وقتی انسان عادت کرد، دیگر کارش مشکل است. در مجمع معلمین، راجع به عادت، یک مثلی گفتم. از طفولیت باید انسان به چیزی عادت نکند. وقتی که انسان عادت کرد، دیگر ترک آن سخت است. این مقدمه را برای آن گفتم، که ما احبای ایران دقت نمی کنیم، دماغ و سلسله اعصاب ما ضعیف است. موقعی که امری جدّی شد، اعصاب و دماغ ما مقاومت نمی کند. من به معلمین گفتم، که انسان نباید به کاری عادت کند، زیرا ترک آن مشکل است. مَثَل زدم گفتم، شما یک دوات بر دارید و طرف راستتان به گذارید، و با آن شروع به نوشتن کنید. بعد از مدتی، جای دوات را عوض کنید. ملاحظه کنید با این که خودتان جای دوات را عوض کرده اید، اشتباه می کنید، و قلم را به جائی که قبلاً دوات بوده، می زنید. یک مرتبه متوجه می شوید که دوات نیست، و دوات طرف دیگر است. و باز مجدداً در حال نوشتن اشتباه می کنید. ملاحظه کنید به چه سرعت، انسان عادت می کند. مثلا ً شما ساعت مچی دارید خراب می شود. برای تعمیر می دهید، و ساعت جیبی در جیبتان می گذارید. اگر یکی، به شما به گوید ساعت چیه؟ شما فوراً روی مچتان نگاه می کنید، و متوجه می شوید که ساعت نیست. با این که خودتان ساعت جیبی را در جیبتان گذارده اید. این عمل، مدتی تکرار می شود، تا به ساعت جیبی عادت کنید. حال اگر از ساعت سازی، ساعتتان را به گیرید، و ساعت جیبی را زمین به گذارید، اگر کسی از شما ساعت به پرسد، فوراً به جیبتان مراجعه می کنید. در صورتی که خودتان ساعت را زمین گذارده اید . اطفال به یک چیزهائی عادت می کنند، و چقدر برای مادرها مشکل است، که این عادت را از اطفال به گیرند. مثلاً یک بچه ناخن می خورد، مادر او را می زند. به ناخن او مرکورکرم می مالد. باز بچه ناخن می خورد. یا بعضی بچه ها عادت دارند بینیشان را می کاوند. چقدر مادرها زحمت می کشند، که این عادت را، از سر اطفالشان بیندازند، و نمی توانند. می گویند مادری به بچه اش گفت، اگر از این به بعد بینیت را به کاوی، انگشتت را می برم. بچه گفت، ما مان اگر انگشت مرا به بری، آن وقت با چی دماغم را به کاوم؟ حضرت عبدالبهاء این حقیقت را، این طور بیان می فرمایند، تعلیم و تهذیب بعد از بلوغ بسیار دشوار شود. تجربه شده است، نهایت سعی و کوشش را می نمایند، که خُلقی از اخلاق نفسی را تبدیل کنند، نمی شود. اگر بچّه الیوم اندکی متنبه گردد، بعد از ایاّمی معدود، فراموش کند و به جائی که، معتاد و خوی نموده راجع شود. پس باید از طفولیت این اساس متین را به نهند. چقدر این قانون را حضرت عبدالبهاء، زیبا تدوین فرموده اند، که دیگر نمی شود قانونی بهتر از آن، تدوین نمود . باید از طفولیت این اساس متین را، در قلوب و افکار و ارواح ما به نهند، تا ما به بد عادت نکنیم . مع الاسف ما از طفولیت عادت کرده ایم. سلسله اعصاب و دماغ ما به سهولت عادت کرده است. البته به طور اکثر، استثنا مناط به اعتبار نیست. عادت کرده ایم به تنزّل. عادت کرده ایم به این که، راهی را که به سراشیب می رود، به رویم. عادت نکرده ایم به ترقی. لهذا، ما از دقت در امور امری و رموز کتب الهی امتناع داریم، و می رویم رو به آسان تر، سهل تر، و آن چه که قدرت و نیرو نخواهد. مانند آب، به طرف گودال می رویم. من مخصوصاً، به جوانان عرض می کنم، خودشان را به تفکّر و تأّمل و دقیق شدن و عمیق شدن عادت به دهند. ملاحظه کنید، خودتان را امتحان کنید ، کتب و آثار امری زیاد داریم. کتاب فرائد، لوح مبارک قرن، لوح رضوان ۱۰۵، لوح نوروز ۱۰۸ و ۱۱۰ و ۱۱۱، همه این ها، الواح و آثا ر است. آثار جمال مبارک، آثار حضرت مولی الوری که بسیار است. این ها، همه را به چینید روی میز، در طرف راستتان. طرف چپ هم مجلات آسیای جوان، تهران مصور، اطلاعات و امثال ذالک، و کتب رمان و حکایات. یعنی طرف دست راست کتب ترقی، و طرف دست چپ کتب تنزل. آثار در این ور، سیاست در آن ور. این ور، ترقی مالانهایه و آن ور، تدنیّات مالا نهایه. این طرف تهذیب و تربیت اخلاق. آن طرف سقوط و فساد. شما جلو این دو دسته کتاب ایستاده اید، به بینید دستتان به کدام طرف دراز می شود؟ اوّل به خودتان فشار می آورید، کتاب فرائد را بر می دارید و می خوانید. بعد راسپوتین را که چه طور دنبال زنان و دختران مردم می افتاد. شما در سر دو راهی هستید، یا می روید رو به ارتفاع و ترقی، و یا می روید به پستی و دنو. دماغ علیل و اعصاب فرسوده ما، مغز تمرین نکرده ما، بی اختیار می رود به راه دنو.بعد می پرسیم خوب،چه استفاده ای کرده ای؟ هیچ استفاده ای نکرده ام. شما می توانید آن را درست کنید. جمال مبارک می فرمایند : <حاسب نفسک فی کل یوم من قبل اَن تحاسب>. حساب خودت را هر روز، قبل از آن که به حسابت به رسند، به رس. خودت به حساب خودت به رس، قبل از این که بیایند به حسابت به رسند. قبل از آن که در پیشگاه الهی حاضر شوی، و حساب جمیع اعمال و رفتار و احوالت را به دهی، به حسابت به رس. شما دو ستون درست کنید، یک ستون برای عایدات، و یک ستون برای مخارج. مانند میزانیه یک نفر تاجر. در ستون عایدات به نویسید : راسپوتین رفت دنبال زنان مردم. بعد هم فهمیدم که این دختر آن پسر را دوست داشت. و بعد ژیگولو را خواندم. بعد شرح اصغر قاتل را خواندم. هر چه هست در این روزنامه ها، که می گویم این ها مطبوعات نیست، مدفوعات است. سابقه دارند برای فساد. این ها عایدات شما بودند. حالا مخارج چه داشته اید؟ نورچشم، سلسله اعصاب، یک عمر وقت که در اختیار شما است. این عمری که مثل برق می گذرد. این عمری که سرمایه ماست. عمری که شتابان است. غافل مشو زعمر که چون کشتی روان ایستاده می نماید و چون برق میرود به نشین بر لب جوی و گذر عمر به بین کاین اشارت ز جهان گذران مارا بس جمال قدم می فرمایند:‹‹ درایام عمر خود، که اقل ازآنی محسوب است ›› کره زمین در گردش است، ما هم با کره زمین در گردشیم. زمان می گذرد. ساعت، کار می کند. قلب ما می زند. هر ضربه ای که به عمر ما می آید، از عمر ما کم می شود . من این عمر گران بها را صرف کرده ام، و در ستون دخل، راسپوتین، پرنسس منوچهر و ژیگولو را نوشته ام. چی به قلب من آمد؟ اهتزازات و تهیجات عصبی، و سوق به فساد اخلاق. اگر جوان بود م، به طوری که خودم نفهمم، تخم فساد در مغزم کاشته میشد. بچّه از حین تولّد می فهمد، منتهی بالقوهّ. اگر نمی فهمید سر کار آقا نمی فرمودند، به جای لائی لائی، غزلیات جمال مبارک را برای طفل به خوانید. اگر بچه نمی فهمید، و در او تأثیر نمی کرد، نمی فرمودند، زنان بار دار باید اطاقشان را با تماثیل و عکس های بسیار قشنگ گل و ریاحین، بیارایند. ابداً غصه نخورند. باغ به روند و تفریح و گردش نمایند. پس تأثیر دارد. در شما هم که بزرگید، تأثیر دارد. این ها کم کم جمع می شوند و زیاد می شوند. پدر و مادر می گویند، پدرش این طور نبود. مادرش هم این طور نبود. نمی دانم یک دفعه چطور این طور شد؟ وقتی آب روی آتش می گذارید، آیا یک دفعه می جوشد؟ آب کم کم حرارت آتش را می گیرد، و یک دفعه می جوشد. امّا در این یک ساعت، حرارت را جمع کرده، یک دفعه جوشید. شما و ما هم جمع می کنیم، می رود در ما تحت الشعور ما، یک دفعه به حدّ اشباع که رسید، آن وقت است که، می گوید نمی دانم چطوراین بچه، یک دفعه این طور شد؟! خواندن این رمان ها، یک دفعه انسان را آن طور می کند. سلسله اعصاب و دماغ، تحریک می شوند، و یک دفعه بروز می کند. و آن وقت چه فسادها است که نمی شود. حضرت عبدالبهاء روح ما سواه فدا می فرمایند که مضمون آن اینست: جوانان باید از قرائت کتب طوائف مادیه، و امم طبیعیه، و از خواندن روایات عشقیه، اجتناب کنند. ولکن ما دو راه داریم، ترقّی و تنزّل. دُرّ و جواهر. خذف و سنگ سیاه. ما می گوئیم، کدام آسان تر است؟ سرازیر یا سرا بالا؟ رو به سر بالا که می خواهیم به رویم، خسته می شویم و رو به پائین می رویم . بهائیان غرب بر عکس هستند. ما باید از آن ها درس عبرت به گیریم. احبای غرب رو به ترقی می روند، و به طور ی شائقند، مخصوصاً جوانان، که من تعجب می کنم. کتاب ایقان در دست آن هاست. آن قدر خوانده اند، که کهنه شده است. ولی از رمان، نه این که هیچ نخوانند، ولی رومان های تاریخی و اخلاقی می خوانند. اگر در غرب به خواهند کلمات زشت، در مجله یا روزنامه به نویسند، یا چاپ کنند، پدر طرف را در می آورند. اگر به خواهند در روزنامه، کلمه احمق به نویسند، دو نقطه به جای آن می گذارند. ولی در ایران، انسان از دیدن این جرائد، حیا می کند. اسم چه چیز است که نمی برند؟ کدام اعصاب و دماغ جوانان را که، تحریک نمی کنند؟ درغرب این مطبوعات را مطبوعات بولواری می گویند. و در منزل احبّا و اشخاص نجیب وشخیص، هر گز راه ندارد. وقتشان را به کتب امری صرف می کنند. با دقت می خوانند، لغات را پیدا می کنند. سئوالاتشان را بعداً ، از کسی که بهتر از خودشان می داند می پرسند. چرا این همه مخترع و مکتشف، از توی آن ها بیرون می آید، ولی ازما نه؟ چرا ما پَست و آنها مترقی هستند؟ به علت این است که، آن ها سلسله اعصابشان و دماغشان را به کار وا میدارند، و می گویند، هر قدر مسئله مشکل تر، برای ما بهتر. زیرا ما باید این راه را با سختی طی کنیم، و برای ما لذت بخش تر است . ولی ما ایرانی ها این طور نیستیم. و دلیلش همان است که اگراین طور نبود، چرا آن ها بایستی، آثار الهی را آن قدر خوانده و به کنه آن پی برده باشند، و ما نه. چرا باید آن ها نبیل را از بر داشته باشند و ما نه؟ تاریخ نبیل که فارسیست ما نمی خوانیم. این برای آن است که دست راست ما به فرمان ما نیست، ولی دست چپ ما به فرمان ما است. منظورم این است که بیائید نهضتی به کنیم. حضرت ولی امرالله می فرمایند، عنقریب برادران و خواهران غربی شما، فوج فوج، دسته دسته به ایران خواهند آمد. هم از اروپا، و هم از امریکا. آن وقت است که، احبای ایران باید دوش به دوش آن ها، کمک کنند. متاخّر نمانند.عقب نمانند. علی الخصوص جوانان و اماءالرحمن، تاریخ امر را بیاموزند. احکام الهی را تحصیل کنند. زبان یاد به گیرند، تا به توانند با خواهران و برادران غربی خود، دوش به دوش به امر خدمت کنند. بیائید یک نهضتی به کنیم، و آن نهضت این است که اراده کنید، که مدتی، به کتاب های رمّان علاقه نداشته باشید، و توجه به آثار امر کنید، و از سهل به روید به سخت. از شما استدعا می کنم یک مدّتی وقتتان را صرف دست چپ نکنید. متوجه شوید به دست راست. یکی از آثار امری را انتخاب کنید. این اثر را در شبانه روزاول، پنج شش سطر به خوانید و در آن تعمّق کنید، به بینید فهمیدید یا نه؟ خوب که عبارت مطلب را فهمیدید، موقع خواب، یک دور دو باره، آن را مرور کنید و در خاطرتان به سپارید، و دیگر چیزی روی آن نخوانید و به خوابید. این منطبع می شود، مثل نقش بر سنگ. یک کتاب را این طور تمام کنید، دیگر توجه به دست چپتان نمی کنید. بد است غربیان بیایند، و ما روبه روی آن ها دهان باز کنیم. من علی التقدیر می گویم، که بیائید برای پی بردن به امور امری، نهضتی ایجاد کنیم. همان طور که حضرت ولی امرالله فرموده اند، جوانان و اماءالرحمن، این دو طبقه مهمند. باید این ها نهضتی ایجاد کنند. در ختم عرایضم، یک پیشنهاد به شما ها می کنم، و آن این است که، یک دفتری برای یک هفته تهیه کنید، به نام دفترچه روزنامه، که اغلب در غرب دارند. بالای صفحات آن به نویسید، <حاسب نفسک فی کل یوم من قبل ان تحاسب>. هر کاری که می کنید، با مقدار وقتی که صرف شده است، آن جا به نویسید. مثلاً چقدر وقت، صرف ناشتائی شد؟ چه قدر وقت، صرف غیبت شد؟ چقدر وقت در حاشیه خیابان صرف شد؟ همه را به نویسید، و شب مقایسه کنید، به بینید چقدر وقتتان صرف اعمال حسنه، و چقدر وقتتان صرف اعمال فساد شده است. این ها را غربال کنید، اگر یک وقت دیدید از ۲۴ ساعت، تمامش را صرف هزلیات کرده اید، خوردید و خوابیدید و مزخرف گفته اید، در ۲۴ ساعت یک ربع نماز خوانده اید، و آن هم نماز سر سری. دختر من ایران، می گفتیم نماز به خوان، کوچک بود. اوصبح می نشست و مناجات می خواند. یک روز موقع صبحانه خوردن، در مناجات می خواند می گفت، ای خدای با وفا، و متوجه قند می شد و می گفت، یک قندی بنداز این جا. اگر دیدید وقت کمی صرف دعا و مناجات شده است، زیاد کنید. شما خودتان را در این دفتر روزنامه منعکس کنید. آن وقت می فهمید چه آدمی هستید، و آن وقت می توانید به پردازید به رفع نقائص خودتان. آن وقت است که نفس، شما را آموزش می کند، و وادار به اعمال شایسته می نماید. اگر این کار را به کنیم، ما به غربی ها می رسیم. آن ها که از آسمان نیامده اند، این کار ها را کرده اند.