به آینه جهان خوش امدید  

         چرا بهائیان دراحزاب سیاسی دخالت نمی کنند؟                        

    

چرا بهائیان دراحزاب سیاسی دخالت نمی کنند؟ سخنان جناب فروتن در مورد سیاست، که چندروزقبل از مراجعت ایشان، از شیراز تهیه گردید.
موضوع صحبت ما، علّت عدم مداخله بهائیان جهان، در امور سیاسی است. بسیاری از نفوس، این سئوال را از ما میکنند، که چرا بهائیان در امور سیاسی مداخله نمی کنند؟ قبل از این که این سئوال، جواب داده شود، باید این مطلب بیان شود که، یکی از دستورات شدید و مؤّکد حضرت عبدالبهاء، و در زمان ما(1954) حضرت ولیّ امرالله، زعیم دیانت بهائی، به عموم بهائیان جهان، این است که، به هیچوجه نباید در امور سیاسی مداخله داشته باشند. این دستور به قدری مؤّکد است، که اگر شخص بهائی در امور سیاسی مداخله کند، بالطبع از دائره بهائیان خارج خواهد شد، و نمی تواند خود را بهائی به نامد. حتی حضرت عبدالبهاء آنقدر این موضوع را تأکید فرموده اند، که فرموده اند نفس مداخله در امور سیاسی، سبب انفصال شخص بهائی از جامعه، و دلیل واضح خروج او از دیانت بهائی خواهد بود. و اگر شخصی درامور سیاسی مداخله کند، او بهائی شناخته نمی شود. پس ملاحظه میکنید، که این موضوع بسیار صریح ومؤکّد است، و ما، بدون ستر وکتمان، در تمام اقطار جهان اعلان میکنیم که، بهائیان را به امور احزاب سیاسی ادنی مداخلتی نیست. همچنین مجبورم درین مقام، این مطلب را تصریح کنم که، عدم مداخله بهائیان در امور سیاسی، دلیل عدم علاقه ایشان به اوطانشان نبوده و نیست. همینطور که بهائیان مکلّف، به عدم مداخله در امور سیاسی هستند، موظّف به تعلّق شدید، به اوطانشان هستند. هر بهائی موظف است به کمال صداقت، به وطنش خدمت کند. بهائی کشور خودش را کاملاً دوست دارد. و باید در نشر معارف وخدمت به نوع بشر، از سایرین سبقت به گیرد. و وحدت عالم انسانی، بایستی توأم با خدمت به اوطان شود. در امور اداری، در امر معارف، در آبادی و عمران بلاد، و در جمیع شئون، که خیر آن به عموم هموطنان راجع است، بهائی به کمال صداقت، به خدمت وطن ساعی و جاهد است. در عین حال، در مداخله در امور سیاسی، و عضویت در احزاب سیاسی، ممنوع بوده هست و خواهد بود. بعد از این مقدمه، بر میگردم، به جواب آن نفوسی که، می پرسند که حکمت عدم مداخله بهائیان، در امور سیاسی چیست؟ برای اینکه به این سئوال جواب دهم، بایستی این مطلب را بیان کنم، که حزب یعنی چه؟ سیاست کدام است؟ و عضویت در احزاب سیاسی چه معنی دارد؟ گمان نکنم بر کسی، این مطلب پوشیده باشد، که منظور از اجتماع افراد متحد العقیده، متحدالفکر، و متحدالمرام، یعنی نفوسی است که، از حیث عقیده و فکر، جهت اشتراک داشته باشند.


وقتی این عده جمع شدند، حزبی را تشکیل میدهند، که مرام و عقیده اشان یکی است. ممکن است روحانی و یا سیاسی باشند. وقتی چنین اجتماعی حاصل شد، ما آن اجتماع راحزب میگوئیم. وقتی افراد چنین حزبی جمع شدند، این موضوع پیش میآید که، باید مرام آن حزب مشخص شود، که هم خودشان و هم دیگران به دانند، منظور از این اجتماع چیست؟ وقتی این مطلب حل شد، موضوع عدم مداخله به میان میآید. و آن عبارت از مرامنامه آن حزب است. یک چنین حزب متشکلّ، مرامنامه خودشان را تدوین میکنند. روی کاغذ میآورند، که همه به دانند که منظور و مقصود از این حزب چیست؟ وقتی هم خودشان، وهم دیگران میدانند، که منظور از حزب چیست، در این موقع باید مطلب سوم طرح شود، که آنرا رکن سوّم هر حزبی میدانند، و آن خط مشی آن حزب است. پس رکن اول، تشکیل حزب، رکن دوم، تدوین مرامنامه، و رکن سوم، تعیین خط مشی آن حزب خواهد بود. وقتی حزبی تشکیل شد، و از لحاط مرام وعقیده متحد بودند، ممکن است در طرز اجرای آن عقیده، اختلاف داشته باشند. جمعی میخواهند مطلبی را نوعی اجرا کنند، و جمعی دیگر، همان مطلب را به نوعی دیگر، مایل به اجرا هستند. در این صورت، وقتی آن حزب، روش خودش را معلوم کرد، کار آن حزب معلوم، و شروع به کار میکند. هر حزب باید سه موضوع را، برای خودش مشخص کند. منظور از اجتماع، تدوین مرامنامه،و سوم روش اجرای آن مرام. گمان نکنم بر کسی، این مطلب پوشیده باشد که، در بسیاری از احزاب، ممکن است در دو مطلب اول، اتحاد برقرار باشد، ولی بر سر مطلب سوم اختلاف عقیده به میان آید. یعنی همه دارای یک عقیده، و مرامنامه باشند، اما در طرز اجرای آن مرام، اختلاف عقیده به وجود آید. و آن اختلاف، تولید شعب مختلف، برای آن حزب نماید. مثل روش سوسیالیسم، که در اغلب کشورهای جهان متداول بوده است، حتی در زمان یونانیان، و قبل از آن. همه میخواستند، با جهل و بد بختی مبارزه کنند.اماّ در طرز اجرای آن اختلاف داشته اند، از اینرو، شعبه های متعدد به وجود آمده و احزاب مختلفه از آن حزب اول منشعب شده است. حالا که مقصود از حزب معلوم شد، اگر در یک کشور، احزاب سیاسی به وجود آیند، نفوس باید فکر خودشان رابه سنجند، و اگر موافقت با حزبی داشتند، به آن حزب به پیوندند. وقتی شخصی به حزبی داخل میشود، باید خط مشی خود را معین کند. اگر چنانچه در یک کشوری، چند حزب تشکیل شود، که مِن حیث المرام مختلف باشند، آیا تصورّنمی کنید، که مبارزه آنها امری الزامی و طبیعی است. زیرا وقتی هر حزبی، در راس پیشرفت امورش جدیت کرد، بین احزاب تولید مبارزه و استکاک مدام خواهد بود. حالا تصّور کنید، اگر در یک کشوری، احزاب مختلفه سیاسی به وجود آمده باشد، همه مرامنامه معین، و خط مشیشان را تعین کرده باشند، و روشی در روی کار باشد، که با هیچکدام از احزاب موافقت نداشته باشد، آیا تصور نمیکنید که، مبارزه این دولت، با این احزاب ضروری است. حال تصور کنید، چه منظره ای به وجود میآید. مبارزه این احزاب از طرفی با خودشان، و از طرف دیگر با دولت، از فکر به لسان، و از لسان به قلم، و از قلم به دست و سایر اعضاء و ارکان و جوارح. یا به عبارت اخری، مبارزه فکری و لسانی و قلمی به ارکان و یا جوارح ، تبدیل میشود. آنوقت است که، تصادف خونین به وجود می آید. زیرا این احزاب، افکارشان با یکدیگر مخالف است. میخواهند افکارشان را ترویج کنند. در این موقع، دولت هم خودش را موظف و مکلّف می بیند، که با این احزاب مبارزه کند. در دموکراسی ترین ممالک دنیا هم، که دولت به احزاب آزادی داده، تا حدود معینی است. و هیچ دولتی هر چه دموکراسی باشد، اجازه نمیدهد احزاب سیاسی، مقام او را اشغال، و نظمی را که او به وجود آورده، از بین به برند. سعی میکند، همیشه در مجلس مؤسسان، اکثریت حاصل کند، و در مجلس مقننه، قوانین برای نظم امور کشور تدوین کند. سعی می کند، جمیع امور، مثل نشریات و غیره در دست او باشد. حال شما از ما می پرسید، چرا بهائیان در سیاست حزبی مداخله نمی کنند؟ بعد ازاین مقدمه، از شما سئوال میکنم، بهائی که مرامش معین است، و خود بهائیان در دنیا، حزبی را تشکیل میدهند، حزبی روحانی، یعنی افراد متحد المرام و عقیده، گرد هم جمع آمده، و حزبی را تشکیل داده اند. یعنی حزبی که میگویند، ما برای وحدت و اتحاد عالم انسان متّحد شده ایم. این نفوس چون از حیث مرام و عقیده و غیره متحدند، حزبی را تشکیل داده اند، که جهانی و روحانی است. اگر بهائیان به خواهند، در کشورهای مختلف، به احزاب سیاسی مختلف، به پیوندند، معنی آن، این است که، از مرام خودشان عدول کنند، و به مرام احزابی که مخالف مرام بهائیت هستند به پیوندند، آیا این قابل قبول است که هم بهائی باشند، هم عضو حزب دیگر؟ مثلاً به نظر شما آیا ممکن است، یک نفر هم socilist سوسیالیست باشد، همfalangist فالانژیست، هم fashist فاشیست باشد، و هم کمونیستcomonist؟ آیا نه این استکه، باید شخصplatform پلات فورم خودش را معین، و به یکی از این احزاب به پیوندد؟ مادام که بهائی، خط و روش خودش را معین کرده است، و خودش را بهائی دانسته است، چه طور ممکن است، عضو یک حزب یا دسته دیگری هم باشد؟ و آیا تصّور نمی کنید که، اگر چنین شخصی پیدا شود، او مزوّر است؟ من به کمال صراحت به شما میگویم، اگر شخصی یافتید که، گفت من بهائی هستم، و در عین حال گفت با حزب دیگر رابطه دارد، او مسلماً دروغ میگوید. زیرا چه طور ممکن است شخصی هم بهائی باشد، و هم عضو حزبی دیگر، که با مرام او مباینت داشته باشد؟ پس وقتی بهائیان، خودشان حزبی داشتند، مرامنامه داشتند، خط مشی داشتند به نام وحدت عالم انسانی، چه طور ممکن است در احزاب دیگر شرکت کنند؟ و تصوّر نمی فرمائید، اگر بهائیان به خواهند در احزاب مختلف شرکت کنند، باید بر ضد یکدیگر، قیام و همدیگر را به قتل برسانند؟ پس این مطلب منطقی است که، انسان باید عضو یک حزب باشد و بس.چگونه ممکن است که، عضو چند حزب بود؟ زیرا اگر احزاب متحد، و دارای یک مرام و عقیده باشند، و روش و طرز اجرای مرام آنها متحد باشد، پس چه طور نامهای مختلف، بر خود می نهند؟ آنها از لحاظ روش و مرام، مسلماً اختلاف دارند، پس چه طور ممکن است، و چرا باید بهائیان، که خودشان حزبی هستند، در احزاب دیگر شرکت کنند؟ علاوه بر اینکه عضویت بهائیان در احزاب، غیر ممکن است، بهائیان جهان چنین تشخیص میدهند که، باید به طور اتحاد، خدمت به وحدت عالم انسان کنند. همه را باید دعوت به وفاق و اتحاد کنند. اگر خودشان اختلاف داشته باشند، آیا ممکن است وحدت عالم انسان را، روی زمین مستقر کنند؟ وحدت عالم انسان مستلزم آن است که، تمام مرامها، به مرام واحد تبدیل شود. تمام خطهای مشی، به یک خط مشی، و تمام عقاید، به عقیده واحد تبدیل گردد. و به عقیده بهائیان، آن مرام، مرام حضرت بهاءالله است. و آن خط مشی، وحدت عالم انسانی و ترک مخاصمات است. در این صورت، دلیل عدم مداخله یک بهائی، در امور احزاب سیاسی واضح است. زیرا او نباید از عقیده اش عدول کند. و در عین حال که بهائی، در امور سیاسی دخالت نمی کند، شخص بهائی نفوس را، به ترک مخاصمات دلالت میکند. بعضی میگویند، عدم مداخله بهائیان در سیاست، یعنی عدم خدمت وعلاقه به وطن. برعکس ما میگوئیم، اگر بهائی در سیاست دخالت کند، او بر خلاف وطنش قیام نموده است. زیرا او ممکن است در احزابی شرکت کند، که مخالف وطن او باشد. حال تصور کنید، که اگر روزی بهائیان تصمیم به گیرند، در احزاب شرکت کنند، همه احزاب مایلند، بهائیان عقیده آن حزب، و عضویت آن حزب را قبول کنند. حالا اگر بهائیان کشوری، در احزاب مملکت خودشان شرکت کنند، آیا تصّور نمی کنید، همه باید مخالف یکدیگر باشند؟ حال اگر با تصوّر محال، روزی بهائیان به خواهند، از عقیده خودشان عدول کنند، و به احزاب دیگر به پیوندند، همه مایلند، به حزب آنها به پیوندند. آیا به عقیده شما، به کدام حزب به پیوندند؟ بهائی معتقد است، باید این احزاب و مرامهای مختلف، کلاً کنار گذارده شوند، و مرامی را که او آورده قبول کنند. بهائی در جمیع شئون، که مربوط به مسائل اداری کشوری باشد، موظف به خدمت است. در مسائل عمومی و حفظ الصحّه و فرهنگ خدمت میکند. برای تقویت افکار، آنچه از دستش بیاید، کوتاهی نمی کند. اما در مبارزات سیاسی مداخله نمی کند، به دو دلیل، اولاً آنکه، تمام آن افکار را، غیر قابل قبول میداند. و معتقد است که تمام این احزاب، باید عقیده او را قبول کنند. ثانیاً، معتقد است که، نفس این مبارزات، بر خلاف خط مشی کشور هاست. تمام این مرامها باید از بین بروند. و مرام بهائی که وحدت عالم انسانی است، رواج یابد